the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سلام آزاده جون

امروز یه دختری اومد دست‌ام رُ گرفت به‌ام گفت عمو... بابای من می‌شی؟

عمه‌ام هم همیشه به من می‌گفت عمه. مثلن به‌ام می‌گفت عمه جان، پارچ آبا می‌دی من؟ یا مثلن وقتی به‌اش می‌گفتم بیا بریم پارک ارم سوار آلفا جت بشیم می‌گفت «نه عمه‌جان». من به‌ش می‌گفتم آخه مگه من عمه‌ات‌ام که به‌م می‌گی عمه جان؟ بعدن که بزرگ‌تر شدم فهمیدم منظور عمه‌ام این نبوده که علاوه بر اینکه ایشون عمه‌ی من هستند من هم عمه‌ی ایشون هستم. بلکه منظور از عمه جان این بوده که عمه جان (فدات بشه). شاید هم وقتی می‌گفت «نه عمه جان (فدات بشه)» منظورش این بود که عمه جان فدات نشه. این‌جور چیزها ناشی از ابهامی‌ی که در زبان فارسی وجود داره. مثلن وقتی یه نفر می‌گه «به آزاده جونم سلام برسون» منظورش چیه واقعن؟

به آزاده جون هم سلام برسون؟
به آزاده که جون منه سلام برسون؟
به آزاده جون که مال منه سلام برسون؟

به‌ش گفتم تو بابا داری؟
گفت آره، بابا دارم. اما عمو نه، تو می‌تونی عموی من بشی.
به‌اش گفتم من می‌تونم عموی تو بشم، اما تو که نمی‌تونی برادرزاده‌ی من بشی.
گفت چرا؟
گفتم چون تو عمو نداری، عمو برای تو بی‌معنیه، برای همین اشکال نداره چیزی جاش رُ بگیره. اما برادرزاده برای من بی‌معنی نیست. من پین ش تا برادرزاده دارم. برادرزاده برای من معنی داره، من که نمی‌تونم چیزی جاشون بذارم. ببین عموجون، تو اصلن می‌دونی چرا به «مراسم یادبود» نمی‌گن «مراسم یادداشت»؟ خب معلومه، چون یادداشت باسه‌ی خودش معنی داره،‌ کسی حق نداره یه چیز دیگه جاش بذاره.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.