the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آفرین

یه دروغ تاریخی هست که می‌گه خدا وقتی انسان رُ آفرید به خودش آفرین گفت.

خدا انسان رُ آفرید. بعد یه نگاهی به اطراف انداخت و گفت: آفرین!
همه‌ی فرشته‌ها ایستاده بودند و تماشا می‌کردند
خدا منتظر بود و تماشا می‌کرد، فرشته‌ها هم تماشا می‌کردن، شیطون هم تماشا می‌کرد از اون لا
خدا باز نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «آفرین!»
اما آفرین هنوز ساکت بود و سرش رُ پایین انداخته بود. خدا گفت چرا ساکتی آفرین؟ بیا جلو! ببین چی آفریدم!
آفرین اومد جلو، یه نگاهی انداخت، سرش رُ تکون داد، به خدا نگاه کرد، بعد گردن‌اش رُ کج گرد، زیر چشمی یه نگاهی به بقیه‌ی فرشته‌ها انداخت و با همون نگاه پرسید: «این چیه دیگه؟»

این خلأ مرگبار باید شكسته می‌شد؛ باید شاهكار هستی به نمایش گذاشته می‌شد؛ باید گل سر‌سبد موجودات رخ می‌نمود؛ باید قیمت‌شكن گوهر‌ها عرضه می‌شد؛ آری! باید در این كالبد مرده، جانی دمیده می‌شد…

فرشته عشق نداند كه چیست قصه مخوان
بخـواه جـام و شـرابی بـه خـاك آدم ریز

خدا که نگاه‌های آفرین را دیده بود رو به او کرد و گفت: «چنین نیست که تو می‌پنداری آفرین، من درباره‌ی آن‌چه آفریده‌ام چیزی می‌دانم که شما فرشتگان نمی‌دانید»

آفرین باز به فرشته‌ها نگاهی انداخت و با همان نگاه پرسید «چی می‌گه این؟»

همه‌ی فرشتگان به فرمان خدا به سجده افتادند. آفرین هم که به سجده افتاد بود نگاه‌اش به نگاه شیطان افتاد که با نگاه‌اش می‌پرسید: «چی می‌گه این؟»

محصولِ ۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

هذیان

من عادت دارم روی زخم رو باز بذارم، دوست دارم تا وقتی زخمه هر لحظه جلو چشمم باشه. آره، خودمم می دونم این طرز برخورد با زخم اصلا اصولی نیست (اصول بهداشتی منظورمه ).
15 نفر بودن نمیدونم شایدم 17 یا 13 نفر بودن فقط مطمئنم تعدادشون فرد بود، چون  هر یه قدم که میرفتم جلو دو تا دستم رو هم عرض
شونم باز می کردم و میذاشتم رو سینه ی دو نفر و هولشون میدادم عقب، یادمه توو آخرین قدم  دستم فقط رو سینه ی یه نفر بود.
دو زانوی غم رضا که همه میدونن فقط به یه نفر بدهکارم اونم رضاست اون که بدهی رفاقتش موند و خودش رفت توو بغلم بود که واسه بار اول دیدمش، دامنش توو باد میچرخید و چرخیدم.  میخواست تندتر قدم برداره اما دامن سیاهش میپیچید توو هم، سیاهپوش رضا بودم که توو سیاه دامنش گم شدم.
من متهمم، متهم به زیادی دونستن، هیچ پاسخی ندارم در جواب سوالی که مکرر میپرسن: شما این اطلاعات رو از کجا بدست آوردین؟،
نمیدونم اینهمه اطلاعات فوق محرمانه توو اون کیف لعنتی چیکار میکرد.
دستتاتون رو ببرین بالا و تسلیم شین . احمق، تو داری زیر لب چی میگی؟ چرا دستات رو به آسمونه؟ تسلیم در برابر من نه تسلیم در برابر خداوند یکتا. هیچکس حق نداره خداش رو صدا کنه، این اسلحه یه گراز وحشی رو کمتر از 11 ثانیه میفرسته جهنم ، یا بهشت، این بستگی به اعمالش تا قبل از شلیک گلوله داره. صدای مناجات بشنوم ماشه رو میچکونم.
همیشه حواسم هست توو یه جمع بیش از یه نفره زیاده روی نکنم. همیشه استکان آخر استکانیه که شک میکنم  دارم به سلامتی تو میخورم. مطمئنم اون شب آخرین استکان به سلامتی تو خورده شد. محاله کسی تونسته باشه چیزی از زیر زبونم کشیده باشه اون شب. خوب یادمه بعد از استکان آخرهنوز شک داشتم سبزآبی چشات به سبز تمایل داشت یا آبی. شبای زیاده روی و مستی تک نفره رنگ چشات آبی آسمونیه. محاله من اون شب زیاده روی کرده باشم. من اونشب گرگ و میش مستی هوشیاری بودم.
بیزارم از این ساعتای شماته دار، تیــــــــــک تـــــــــــــــــاک، بیزارم. اینهمه به رخ کشیدن نداره. اگه واسه من داره میگذره واسه تو هم داره میگذره. اینهمه به رخ کشیدن نداره این ثانیه های لعنتی نبودنت. اگه تو نیستی منم نیستم، حالا چه مهمه که نبودنت ضرب این تیک تاک رو تا مغزاستخون  امتداد میده؟، تقصیر سلولهای مغز استخوان من چیست که تو نیستی و نمی خواهی باشی؟
اینهمه سرعت واسه چیه؟ واسه اینکه زودتر برسین یا زودتر دور شین؟ من اگه سرعتم زیاده چون جهت برام مهم نیست، همتون اجازه دارین هرجور دوست دارین جهتم رو عوض کنین، اما حق ندارین جلوی سرعتم رو بگیرین. اما شما جهتدار حرکت میکنین این اگه خوبه اما حقی رو براتون نمیاره. من جهت ندارم عینهو یه پیچک . شما تیرآهنین، میلگردین، نبشی این، اصلا به من چه چی  این، اما پیچک نیستین.

ادامه دارد ...



محصولِ ۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

بعضی کلمه‌ها تو لهجه‌ی آمریکایی ممکنه دو جور مختلف تلفظ بشن برای همین ما از شنیدن‌شون نباید زیاد تعجب کنیم. مثلن به مالتی میدیا (multi media) مُلتای میدیا (MOLTAI) هم گفته می‌شه و اصلن چیز عجیب غریبی نیست.

محصولِ ۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگی

شاشیدن یکی از اون نعمت‌هاییه که خداوند در نهاد ما انسان‌ها قرار داده تا با وجودش به آرامش برسیم. ولی ما ان‌قدر اسیر روزمرگی و زندگی ماشینی شدیم که هیچ وقت نخواستیم باور کنیم لذتی که از شاشیدن حاصل می‌شه انسان رُ به آرامش می‌رسونه. هر وقت به دست‌شویی رفتیم فقط هدف‌مون این بود که سریع بشاشیم و بریم دنبال زندگی‌مون، دنبال همون کاری که می‌کردیم، غافل از این‌که زندگی همون لحظه‌ای بود که اون‌جا نشسته بودیم و ازش غافل بودیم.

محصولِ ۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سپاس خدای را عز و جل

سلام؟

امروز می‌خوام در مورد سوال زیر یه چیزی بگم:
«تشکر از خدا؟ چرا؟»

به نظر شما جمله‌ی زیر معنی داره؟
«خدایا به‌خاطر آبی که از آسمان فرو فرستادی تا به آن هر چیزی را زنده گردانی از تو سپاس‌گذاریم»

خب، به نظر شما اگر این آب وجود نداشت، ما وجود داشتیم که بخواهیم از خدا به‌خاطر آبی که باعث به‌وجود اومدن ما شده از خدا تشکر کنیم؟ نه. پس حرف بالا احمقانه بود.

پس به خاطر چی باید از خدا تشکر کنیم؟

فرض کنید شخصی را می‌بینید که هر دو چشم‌اش را از دست داده است. چه می‌گویید؟ دستان‌تان را به سوی آسمان دراز می‌کنید و می‌گویید خدایا از این‌که مانند این شخص کور نیستم از تو سپاس‌گذارم؟

حقیقت روشن‌تر از روز اینه که بیش‌تر وقت‌ها تشکر ما از خدا با هدف پاچه‌خاری و از روی ترس انجام می‌شه. مثلن آخر غذا می‌گیم «الهی شکر». چون می‌ترسیم اگر نگیم الهی شکر خدا همین غذایی رُ هم که به‌مون داده ممکنه ازمون بگیره.

در واقع ما فکر می‌کنیم خدا یه مریض روانیه که از اون بالا داره نگاه می‌کنه ببینه هر کی ازش تشکر نمی‌کنه رُ فوری یه حالی به‌ش بده تا یاد بگیره از این به بعد تشکر کنه!

برای هیمنه که عادت داریم بعد از هر موفقیتی از خدا تشکر کنیم. من هیچ کاری نکردم همه‌اش کمک خدا بود! با همت بچه‌ها و کمک خدا توی این بازی هم پیروز شدیم! من هر چی توی زندگی‌ام دارم از خدا دارم! اگر خدا کمک‌ام نکرده بود من الان وضع‌ام این نبود!

به‌نظر می‌رسه که هیچ‌وقت نباید به‌خاطر چیزی از خدا تشکر کنیم، چون همیشه وقتی ما چشم داریم، کسایی هستند که بدون این‌که گناهی کرده باشند از هر دو چشم نابینا هستند، چون همیشه وقتی ما پیروز میدون هستیم، کسایی هستند که بدون این‌که کم‌کاری کرده باشند، با شکست از زمین خارج می‌شن. همیشه وقتی ما با شکم آلوده از غذا از سر سفره پا می‌شیم، کسایی هستند که بدون این‌که تقصیری داشته باشند توی یه کشور فقیر آفریقایی و با شکمی گرسنه سر به زمین می‌ذارن.

پس اگر واقعن دوست داریم از خدا تشکر کنیم، به‌خاطر هیچ چیز (یا همه چیز) باید این‌کار رُ انجام بدیم؛ همون‌طور که دیروز یکی از دوستان به من گفت، تشکر از خدا به هیچ دلیل خاصی نیاز نداره.

اگر از جمله‌ی زیر تعجب نمی‌کنید:
«خدا رُ شکر حال مریض از دیروز تا حالا خیلی به‌تر شده»

از جمله‌ی
«خدا رُ شکر حال مریض از دیروز تا حالا خیلی بدتر شده»
یا
«خدا رُ شکر امسال بارندگی خیلی کم بود»
هم نباید زیاد تعجب کنید.

این بحث ناقص موند امیدوارم بیش‌تر به‌ش فکر کنم

[خیلی مرتبط ۱] [مرتبط ۲]

پ.ن. لازمه اعتراف کنم مطلبی که همین چند وقت پیش بانام thank god نوشته بودم اشتباه، ساده‌انگارانه و احمقانه بود.

محصولِ ۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بای باس




What do you want to go to school by bus? Huh?!

محصولِ ۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کفگیر

وااااای دیگه دارم دیوونه می‌شم از این‌که نمی‌فهمم چرا همه‌ی [چیزهای تازه] دوبار پشت سر هم برام اتفاق می‌افتن! خدایا چرا نمی‌فهمم دلیل‌اش چیه؟!
البته بعضی آدم‌های احمق یه سری توجیه براش می‌آرن ولی همه‌مون می‌دونیم که این فقط یه توجیهه و دلیل‌اش معلوم نیست چیه. روزی که بفهمم چه اتفاقی داره دور و برم می‌افته قطعن خیلی چیزا روشن می‌شه.

چی کار داشتید می‌کردید؟

یکی از نویسندگان این وبلاگ به‌نام برزین مهر هر وقت براش یه کاری می‌کنم می‌گه «قول نمی‌دم جبران کنم» من هم به‌ش می‌گم اگه منظورت اینه که «قول نمی‌دم بتونم جبران کنم» جمله‌ی اول‌ات اصلن همچین معنی نمی‌ده و بیش‌تر به این معنیه که خیلی برام مهم نیست که بتونم جبران کنم! اما جمله‌ی دوم یعنی این‌که تلاش می‌کنم جبران بکنم اما اگر نشد هم ببخشید دیگه.

یکی دیگه از دوستام هست که همیشه می‌گه اون دنیا هیچ‌وقت به‌ت نمی‌گن «چرا آدم نشدی؟»، بلکه به‌ت می‌گن «چرا تلاش نکردی آدم بشی؟»

درست حرف زدن خیلی مهمه! مثلن من هیچ‌وقت نمی‌فهمم چرا وقتی سر سفره‌ی غذا ناهارم تموم می‌شه یه نفر (از روی محبت) باید به‌م بگه «چرا هیچ چی نخوردی؟» البته منظورش اینه که کم خوردی بازم بخور ولی اگر وقتی شکم‌ام داره می‌ترکه باز یه نفر به‌م بگه «چرا هیچی نخوردی» می‌خوام همون‌جا پاشم با کفگیر بزنم تو کله‌اش تا دیگه کسی جرات نکنه از این سوالای احمقانه ازم پرسه.

محصولِ ۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

امروز یه نفر که سه چهار سال توی کانادا زندگی کرده به series گفت «سی ریه ز»
گفتم شاید شما هم تلفظ درست این کلمه رُ ندونید. «سی ریز» درسته.
سریال تلویزیونی می‌شه تی وی سی ریز
البته من چیزی به‌ش نگفتم چون احساس کردم کار زشتیه

محصولِ ۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

گوشه‌ی ذهن

یکی از پیش‌بینی‌های خدا در قرآن این بوده که یه روز می‌رسه که همه‌ی مردم گروه گروه به اسلام رو می‌آرن. اون روز خدا خیلی خوش‌حال می‌شه که پیش‌بینی‌اش درست از آب در اومده. ممکنه بگید خدا که آدم نیست خوش‌حال بشه. اون‌وقت من هم برمی‌گردم به‌تون می‌گم اگه آدم نیست پس چرا خشمگین می‌شه؟ اون‌وقت شما برمی‌گردید می‌گید خدا که خشم‌گین نمی‌شه (حالا پشت‌مون به همه) بعد من برمی‌گردم می‌گم اگه خدا خشم‌گین نمی‌شه پس چرا باید از خشم‌اش بترسیم؟ اون وقت شما برمی‌گردید. دوباره رو به هم قرار می‌گیریم. همه جا رُ سکوت فرا می‌گیره...

چی‌کار داشتید می‌کردید؟

حالا اینو گوشه‌ی ذهن‌ات داشته باش

یه فرقی که لب خارجی‌ها با لب ایرانی‌ها داره اینه که لب بالایی‌شون بالاتره و دندون‌های بالاشون در حالت عادی پیداست. به‌همین خاطره که وقتی عکس می‌ندازن خندان‌تر به نظر می‌رسن. چون با کوچک‌ترین لبخندی دندوناشون پیدا می‌شه. ممکنه فکر کنید منظور من همان دندون‌های خرگوشیه اما اشتباه می‌کنید. خوش‌بختانه بعضی از ایرانی‌ها همچین لب‌هایی دارند که من برای نمونه به علی کریمی و علی بداوی که با رحمان رضایی دعواش شد اشاره می‌کنم. حالا که از علی کریمی اسم بردم بد نیست یه تقدیری هم ازش بکنم. آفرین علی کریمی خیلی قشنگ فوتبال بازی می‌کنی. حالا صبر کن پس فردا اگه افتادی مُردی همه شروع کردن توی بوق و کرنا گفتن آخ آخ حیف شد قدرش رُ ندونستیم اون وقته که من باافتخار سرم رُ بالا می‌گیرم و می‌گم من قبل از مرگ‌اش هم دوست‌اش داشتم زنده‌کش بوده و با مرده‌پرستی شادیم شامل حال من نمی‌شه، برید پی کارتون آقایون، بفرمایید برید دنبال همون کاری که می‌کردید و به‌تره بلند به زبون نیارم که آبروتون بیش‌تر از این نره



من ذهن‌ام گوشه نداره

یونسکو به ایرانی‌ها چند سال مهلت داده بود تا در دوره‌ی دبستان دیگر کسی ردی نداشته باشند. این‌ها هم که دیدند مهلت‌شان در حال تمام شدن است نمره را از دوره‌ی ابتدایی حذف کردند. چند روز پیش که داشتم سر کلاس درس می‌دادم گوش‌ام را بردم نزدیک دهان یکی از بچه‌ها ببینم به بغل دستی‌اش چه می‌گوید. دیدم به او می‌گوید نمی‌خواهد درس بخوانی بابا ببین من سال پیش درس نخواندم و حالا هم در کلاس پنجم نشسته‌ام. من هم سرم را جلوتر بردم و آرام کنار گوش‌اش گفتم کشورت دیدنی‌تر از این خواهد شد، بزرگ که شوی خود خواهی دید.

بده برات عوض‌اش کنم

خدا خیلی خوش‌حال می‌شه وقتی ببینه پیش‌بینی‌اش درست بوده

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.