the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۵ اردیبهشت ۱, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

به قدرِ کفایت

امروز سوار تاکسی شده بودیم. راننده با خانم‌اش بود. داشت می‌رفت اسلام‌شهر ما رُ هم چون به مسیرش می‌خوردیم سوار کرد. وسط راه ازش خواستم اگر براش فرقی نداره از یه مسیر دیگه بره. اون بنده خدا هم قبول کرد. قبل از پیاده شدن اما گفتگوی عجیبی بینِ ما در گرفت:

من: خیلی ممنون. چه قدر شد؟
راننده: نمی‌دونم، هر چه قدر دادی.
من: بفرمایید (یه پنج هزار تومنی دادم)
راننده نگاهی به پشت و روی اسکناس انداخت و بعد از کمی مکث با صدای آروم پرسید: کم نیست؟
من: اووم... فکر می‌کنم کافی باشه
راننده: باشه (باشه نخواستیم)

محصولِ ۱۳۹۵ فروردین ۲۵, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آیا دنیای پیرامون یک خیال است؟

توی توییتر یه برچسبی وجود داره به‌نامِ «پس از مرگِ من». چند روز پیش یک نویسنده در این مورد نوشته بود:

#AfterMyDeath the universe will face the apocalypse realizing just a bit too late that this entire existence was nothing more than my dream.

این نویسنده نظریه‌ای رُ مطرح می‌کنه که بر اساسِ اون، همه‌ی این زندگی و دنیا خیال و ساخته‌ی ذهنه منه، و پس از مرگِ من این دنیا هم از بین می‌ره.
خب من هم قبلن به این موضوع فکر کرده بودم و با یک استدلال تونسته بودم به خودم ثابت کنم که دنیای پیرامون، ساخته‌ی ذهنِ من نیست. حالا اون استدلال رُ برای شما هم مطرح می‌کنم. البته دقیقن یادم نیست استدلال‌ام چی بود، ولی چیزی بود شیبه به این:

من می‌تونم با ذهن‌ام هر چیزی رُ تصور کنم. مثلن می‌تونم تصور کنم که توی یه قصر زندگی می‌کنم. (یا می‌تونم تصور کنم که یه سایتی وجود داره به‌نامِ توییتر. یا می‌تونم تصور کنم که دیروز یه نفر مُرد.) یا می‌تونم تصور کنم که یک گُل جلوی صورتمه و دارم بوش می‌کنم. پس یکی از توانایی‌های ذهن اینه که روی چیزهایی که می‌سازه کنترل داره، و می‌تونه هرجوری که بخواد ساخته‌های خودش رُ تغییر بده. من می‌تونم با ذهنِ خودم دست‌ام رُ هم حرکت بدم. دست‌ام رُ می‌آرم جلوی صورت‌ام و انگشت‌هام رُ باز می‌کنم، و با اختیارِ خودم می‌بندم‌شون. پس ممکنه دستِ من هم ساخته‌ی ذهن‌ام و یک خیال باشه. اما صندلی‌ای که کمی اون طرف‌تره چی؟ آیا می‌تونم با ذهن‌ام حرکت‌اش بدم و جابه‌جاش کنم؟ نه. اما دستِ من می‌تونه رویِ اون صندلی اثر بگذاره و حرکت‌اش بده. پس دستِ من و صندلی از یک جنس نیستند. دستِ من و ذهنِ من یکی هستند، اما صندلی با ذهنِ من یکی نیست. پس احتمالن ساخته‌ی ذهنِ من هم نیست و بدونِ من هم می‌تونه وجود داشته باشه.

داستانِ عجیبِ بنیامین

بابابزرگِ من دیگه خیلی پیر شده. بعضی وقت‌ها که حوصله نداره راه بره، توی خونه‌اش چهاردست و پا حرکت می‌کنه. خیلی جالبه آدم وقتی پیر می‌شه دوباره بچه می‌شه. بدونِ دندون می‌شه. راحت حرف نمی‌زنه. چهار دست و پا راه می‌ره. گریه می‌کنه. بهونه می‌گیره...
یادِ فیلمِ «مورد عجیبِ بنیامین باتن» افتادم. بچه‌ای که پیر به دنیا اومد و نوزاد از دنیا رفت.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.