the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

با شمعی شکسته در دست

چگونه بی آن‌که ببینم‌ات چنین آتش بر دل انداخته‌ای؟ می‌خواهم «در آن نفس که بمیرم، در آرزوی تو باشم، به آن امید دهم جان، که خاک کوی تو باشم»، اما ریختنِ خونِ این جانِ متعفن کجا شایسته‌ی شما؟ ما به خیال بر آن بودیم شمعی روشن کنیم تا وقتی که آن را به خورشید هدیه می‌دهیم بگوییم «آن کودک با سرانگشتان سوخته، که چه شب‌ها با یکی سنگ چخماق سر کرده است، آن کودک من بوده‌ام!»، اما حالا جز شمعی شکسته در دست، جز سری چنین افکنده، چه می‌توان به پیش آورد؟

محصولِ ۱۳۹۶ بهمن ۴, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

منافع فردی و اجتماعی

در واقع سوال اصلی این است که آیا منافع شخصی مهم‌تر است یا منافع اجتماعی؟ یعنی من باید کاری را انجام دهم که فکر می‌کنم در نهایت به نفع خودم است، یا کاری را انجام دهم که در نهایت به نفع بیش‌ترین تعداد آدم‌ها در جامعه باشد؟ و سوال دوم این است که آیا اگر من کاری را انجام بدهم که به نفع خودم باشد بیش‌تر به من نفع می‌رسد، یا اگر کاری را انجام دهم که به نفع جامعه است؟ آیا ممکن است کاری که به نفع جامعه است در نهایت به نفع من باشد؟ این سوال‌ها با این فرض مطرح می‌شود که قبول کنیم هیچ کاری به خودیِ خود درست یا غلط نیست.

محصولِ ۱۳۹۶ بهمن ۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تابلو

» چند روز پیش توی یه مغازه‌ای یه تابلوی جمع و جور و قشنگ دیدم و ازش خیلی خوش‌ام اومد. یه خورده که خوب فکر کردم یادم افتاد اون تابلو الان توی خونه‌مون به دیواره! این اتفاق به من یادآوری کرد که چه زود به همه چیز عادت می‌کنیم و یادمون می‌ره خیلی از چیزهایی که الان داریم یه زمانی آرزو بوده‌اند برامون.

» من امروز فهمیدم که سرود ملی کره‌ی جنوبی خیلی شبیه به سرود ملی ایرانه. در این حد که «سر زد از افق» رو می‌شه روش خوند! الان که عصرِ ارتباطاته همه چیزمون رو کپی می‌کنیم دیگه قدیم‌ها که اینترنت نبوده که حتمن کپی‌برداری جزو اصولِ اولیه‌ی خلاقیت بوده.

محصولِ ۱۳۹۶ دی ۲۵, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تنهاییِ لیلا

شمارش معکوس برای تکرار تاریخ آغاز شده و لحظات پایانی از راه رسیده است. چه شباهتی داریم و چه‌قدر نزدیک‌ایم به نقاشیِ ویرانه‌ی گذشتگان در کتابِ درسی آیندگان! آوارِ سیاه کفر با سفیدیِ ایمان در هم آمیخته و فرصتِ زیادی برای تصمیم‌گیری باقی نمانده است. لیلای من، لیلای خسته از دیدنِ این همه درد و رنج، دیگر تنها نیست! [او حتا گاهی دل‌اش می‌خواهد بزند زیرِ میز و به این بازی پایان دهد، اما یادش می‌آید که دیگر با کسی سرِ جنگ ندارد، و بازی ادامه می‌یابد...]

و حالا گاهِ انتخاب فرار رسیده است.

«اگر از روزِ بزرگ هراس ندارید، اگر روز بزرگ را نمی‌بینید، روزهای کوچک را یادآورتان می‌شویم، تا شاید پندآموزِ روزِ بزرگتان باشد».

می‌توانیم شکرگزارِ طلوعِ آن‌چه از نور و تاریکی در افق دیده می‌شود باشیم یا انکار کنیم و با پوزخندی بر لب، از آن غروبی بسازیم دردناک و عبرت‌آموز! مادر، همه‌ی بچه‌های‌اش را به یک اندازه دوست دارد و آغوش‌اش را برای نوازش و پناه دادن به فرزندان‌اش باز کرده است. تا دیر نشده به دامانِ مهربان‌اش پناه ببریم! تنهاییِ لیلا به پایان رسیده است!

محصولِ ۱۳۹۶ دی ۱۱, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جهنمِ ایران

به نظر می‌رسه ما توی زندگی قبلی‌مون گناه بزرگی کرده‌ایم که حالا توی جهنمِ ایران در حال مجازات شدن‌ایم. اما خدا رو شکر که این جهنم ابدی نیست و فرصت جبران به ما داده شده؛ مردم دارند تلاش‌شون رو می‌کنند که این درد پایان پیدا کنه. خوب که فکر می‌کنم تعجب می‌کنم از کسانی که حرف از اصلاحات تدریجی می‌زنند و مردم رو به آرامش فرامی‌خوانند. تدریجی؟ مرگِ تدریجیِ مردم توی این چهل سال کافی نبوده؟ تدریجی همه‌مون شکنجه و نابود شده‌ایم. چه اصلاحاتی، چه کشکی. چهل سال جدایی از تمام دنیا، چهل سال پارازیت، چهل سال فشار روانی، چهل سال غذای آلوده، چهل سال آب آلوده، چهل سال استفاده‌ی نادرست از منابع، چهل سال خروج نخبگان از کشور و حکومت کثیف‌ترین آدم‌ها بر این سرزمین، این‌ها کافی نبوده؟ حالا تازه باید اصلاحات تدریجی رو آغاز کنیم؟! چهل سال گذشته و حالا وقتی هوای آلوده به مدت یک ماه در وضعیت قرمز قرار می‌گیره رییس محیط زیست می‌گه دعا کنید باد بیاد. بابا خفه شو دیگه...! خفه شید کثافت‌ها...! چهل سال مردم رو شکنجه دادید حالا تازه باید اصلاحات تدریجی رو شروع کنیم و از آشوب و ناامنی پرهیز کنیم؟ خفه شید گم شید برید توی قبرتون بابا دهن‌مون رو صاف کردید!

خدای من، زیباروی من، ما تنبیه شده‌ایم، کمک کن این درد پایان پیدا کنه

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.