the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ آبان ۵, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

لحظه‌ي زندگي

پس چون به معراج رفتم گفتند نخست اشتباه آدمي آن است كه جاي زندگي كردن و شكر نعمت‌ها به‌جاي آوردن براي خود هدف تعيين مي‌كند دوم آن‌كه براي رسيدن به آن هدف تلاش مي‌كند جان و مال و حال و آينده‌ي خويش را به‌تمامي فنا مي‌كند و بتر از همه آن‌كه چون بدان دست نيافت سخت اندوهگين و با رسيدن به آن چنان شادمان مي‌گردد كه هر لحظه بيم آن داري جان از بدنش خارج گردد حال آن‌كه در هر دو حالت چه شاد و چه غمگين چون نيك در خود بنگرد دريابد كه عمر كوتاه‌ش ناگاه پايان يافته بي‌آن‌كه لحظه‌اي زيسته باشد.

The thing that is really hard, and really amazing, is giving up on being perfect and beginning the work of becoming yourself.
Anna Quindlen

** زبان امروز **

pretty bad يعني بدجوري

It seems that they need you pretty bad.
به نظر مي‌رسه بدجوري به تو احتياج دارند.

اين هم تقديم به سيّد:
I don't like you, but I love you pretty bad!

Words cannot tell of all you have done, and the love that you have shown me,
You're more than a friend, you have helped me to find myself;

There is a dream that you must follow,
And always listen to your heart - you'll be forever in my life -
And if you need me in some new tomorrow,
Reach out, wherever you are;
[raging storm]

محصولِ ۱۳۸۵ آبان ۳, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سخني با خوانندگان

خوانندگان يك وبلاگ خداي را مانندْ بندگان را چه اگر آنان نباشند صاحبْ قلم بنويسد از نيك و بد هرچه خواهد بي‌آن‌كه در عاقبت كار خويش لختي بيانديشد يا هراسي به دل راه دهد اگر در بند رضاي حق جلّ و علا بيش از آن باشد كه در بند حظّ نفس خويش

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

طريق سلوك

اين [فيلم] رو ببينيد. هر سال در دانشگاه هاروارد مراسمي برگزار مي‌شه و به عجيب‌ترين تحقيقات علمي جايزه داده مي‌شه. برنده‌هاي امسال كه توي اين فيلم معرفي شده‌ند روي اين موضوعات كار كرده بودند:

- چرا داركوب‌ها سردرد نمي‌گيرند
- چرا وقتي ماكاروني رو خم مي‌كنيم به بيش از دو قطعه شكسته مي‌شه
- چرا صداي خراشيدن ناخن روي تخته‌سياه آزار دهنده است
- حداقل چند تا عكس از يك جمع بايد گرفت تا مطمئن بشيم هيچ‌كس توي عكس پلك نزده!
- آخرين نفري هم كه برنده‌ي جايزه‌ي ig nobel شده بر روي انحراف جنسي اردك‌هاي وحشي تحقيق كرده. نمي‌دونم با يك اردك چي‌كار كرده بود كه مدت دو سال خودش رو هر روز و هر ساعت و هر دقيقه به شيشه‌ي پنجره‌ي يك خونه مي‌كوبيد. حالا اين‌طرف پنجره چي بوده خدا مي‌دونه! (اگر فيلم رو تا آخر تماشا كنيد پرنده رو مي‌بينيد كه مدام خودش رو به شيشه‌ي پنجره مي‌كوبه)

» شخص «الف» رو در نظر بگيريد كه با خداي خودش راز و نياز مي‌كنه. اين دعا كردن در نظر شخص «ب» كه از بيرون به قضيه نگاه مي‌كنه و به ماهيت انسان و خدا اشراف كامل داره، يك امر كاملن مضحك و مسخره به نظر مي‌رسه. درحالي‌كه دعا كردن براي انسان «الف» چيز مسخره‌اي نيست چون هيچ اطلاعي از ماهيت خدا نداره. براي خدا هم اين دعا كردن مسخره نيست چون خودش اون شخص رو آفريده و به ماهيت‌ش آگاهي كامل داره.

» وقتي يك آخوند (فاضل لنكراني) در مورد قانون كپي‌رايت فتوا صادر مي‌كند:
"شكستن قفل سي‌دي و يا رايت سي‌دي (نسخه‌هاي اصلي) در صورتي‌كه توليد كننده‌ي آن راضي نباشد جايز نيست(1). حتي رايت كردن از روي سي‌دي‌هاي قفل شكسته يا رايت‌شده باز هم جايز نيست(2). اما استفاده از سي‌دي‌هاي قفل شكسته يا رايت شده كه ديگران قفل آن را شكسته‌اند يا رايت كرده‌اند و يا در بازار فروخته مي‌شود اشكالي ندارد(3) و فرقي بين سي‌دي‌هاي داخلي و خارجي وجود ندارد." - روزنامه همشهري (30مهر85)

نكات آموزنده:
1- دزدي از خانه‌ي هيچ شخصي جايز نيست مگر آن‌كه صاحب‌خانه راضي به اين كار باشد.
2- ورود به خانه‌اي كه ديگران قفل آن‌را شكسته باشند جايز نيست.
3- اگر بر در خانه‌اي قفل زده بودند شما حق ورود به خانه را نداريد. ولي اگر ديگران قفل را شكستند و وارد شدند شما هم اجازه داريد وارد شويد. (اگر احساس مي‌كنيد اين نكته با نكته‌ي آموزنده‌ي قبلي تناقض داره درست احساس مي‌كنيد)
4- فرض كنيد دوست شما يك سي‌دي كپي شده‌ي ويندوز داره. از نظر اسلام شما اجازه داريد اين سي‌دي رو از دوست‌تون بخريد يا قرض بگيريد و استفاده كنيد ولي حق نداريد از روي اون كپي بگيريد.

» اين رو قبل از اين‌كه تموم شدن ماه رمضان رو جشن بگيريد بخونيد:
"چيزهاي ديگري هم هست كه اشكال ندارد. تا حالا اسكناس پانصد توماني مچاله گوشه‌ي مشت زني در قصابي را ديده‌اي وقتي زير لب مي‌گويد اين هر چي گوشت مي‌شه بدين؟ من هر بار مي‌روم قصابي مي‌بينم. دقيقا هر بار كه مي‌روم قصابي تا دو سه روز حالم بد است. مي‌بينم كه قصاب محض رضاي خدا دو برابر گوشت مي‌كشد كه تازه مي‌شود يك كف دست. از خودم و از بودنم خجالت مي‌كشم. برادر جان. شرمنده‌ام." - [منبع](قسمت نظرات)

» متن زير رو چند ماه پيش توي روزنامه‌ي جام‌جم نوشته بود. جالب بود:

"حاج شيخ در رساله‌ي اسرار نماز، طريق سلوك و كامل شدن را چنين شرح مي‌دهد: باري بدان اي عزيز! كه علما بزرگ اسلام، طريق تكميل انسان را در اين دو جمله خلاصه كرده‌اند: “التعظيم لامرالله والشفقه علي خلق‌الله” بزرگ داشتن اوامر الهي از قبيل نماز و روزه و حج و... كه اين حكم‌هاي خدا را بزرگ شمارند و با احترام كامل به‌جا آورند و محبت نسبت به مخلوق خداوند. از آن نوع محبت كه بزرگ‌‌تران نسبت به كوچك‌تران خود، مرعي مي‌دادند و همراه با نوعي نگراني و ترس است، في‌المثل: محبت پدر و مادر نسبت به فرزند خردسال، كه مي‌گويد: مي‌ترسم بچه برود بيرون صدمه‌اي به او بخورد و يا مي‌ترسم بچه گرسنه بماند يا مي‌ترسم بچه اين‌گونه غذا بخورد و ناخوش شود. اين‌گونه محبت كه در فارسي آن‌را به “مي‌ترسم” معني مي‌كنند، معني شفقت است. ماحصل آن‌كه با بندگان خدا مثل اولاد خود محبت داشته باشيد." - حاج شيخ حسنعلي نخودكي

** زبان امروز **

bizarre (بيزار) يعني عجيب و نامتعارف

Each year, scientists from all over the world come to Harvard University, and honor the year's most bizarre research.

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۲۶, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جنگ و كودكي (2)

يادم نيست حملات هوايي يا موشكي هر چند وقت يك‌بار اتفاق مي‌افتاد. ولي ديگه هفته‌اي يك بار روي شاخش بود. يك روز جمعه سر سفره ناهار نشسته بوديم كه يك موشك خورد دويست سيصدمتري خونه‌مون. انقدر صداي انفجارش وحشت‌ناك بود كه قلبم اومد تو دهنم! خواهرم زير پنجره خوابيده بود، ولي خوشبختانه شيشه‌هاي خونه‌ي ما نشكست. موشك به چندتا مغازه خورده بود و موج انفجار باعث شده بود شيشه‌ي اكثر خونه‌ها تا شعاع چند ده‌متري بشكنه.
خلاصه، گذشت و گذشت تا اين‌كه ما رفتيم دبستان. من اصلن از مشق نوشتن خوشم نمي‌اومد. معلم‌مون هم كه همه‌ش سرمشق‌هاي آن‌چناني مي‌داد. هميشه دوسه خط مي‌نوشتم و مي‌رفتم به‌ش مي‌گفتم اگر مي‌شه من ديگه ننويسم! اوايل تحملم مي‌كرد. ولي يك روز ديگه قاطي كرد! سرم داد كشيد و گفت اصلن كي گفته تو مشق بنويسي؟ هان؟ نمي‌خواد بنويسي! ننويس! ننويــــــــــــــــــــــــس! عجب خانم معلمي داشتيم‌ها! اصلن طرز حرف زدن با بچه‌ها رو بلد نبود! :) زمستون كه شد قرار شد بريم سوريه. رفتيم.

** زبان امروز **

chicken يعني مرغ و خروس
hen يعني مرغ
cock يعني خروس (آمريكايي)
rooster يعني خروس (انگليسي)
chick هم يعني جوجو (همون جوجه)

chicken معني ترسو هم مي‌ده. يعني cowardly

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۲۵, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آرامشي كه تو داري

هيچ گريزي از آن‌چه وجود دارد نيست
آن‌چه كه ديگران واقعيت مي‌نامند، مدام بر فراز ذهنت در پرواز است
آن‌را به آتش مي‌كشد و خود نيز
گاه آتش مي‌گيرد
و تو هم‌چنان، هماني كه مي‌شناختم‌ات
صبور، ساكت، آرام
باور كن، آرامشي كه تو داري، باور ناكردني‌ست

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۲۳, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بي‌خوابي

ساعت دوازده شب از خواب بلند مي‌شي. ديگه خوابت نمي‌بره. يه نگاهي به گوشي‌ت مي‌اندازي. خبري نيست. توي يخچال هم سيب هست هم نارنگي. همين‌طور كه سيب رو گاز مي‌زني، ياد يكي از CD ها مي‌افتي. كنار بقيه‌ي CDها نيست. شايد گم شده باشه. خيلي آروم همه‌جا رو مي‌گردي، طوري‌كه كسي بيدار نشه. لاي كتاب‌ها، زير فرش، روي يخچال، زير كمد، داخل كشوها و... نه، نيست كه نيست. يك كتاب پيدا مي‌كني از نادر ابراهيمي. "رونوشت بدون اصل". مجموعه‌اي از هفت داستان كوتاه. هوس مي‌كني يكي از داستان‌هاي اين شاهكار ادبي رو دوباره بخوني. با‌ ‌خودت فكر مي‌كني "كار مرگ" از بقيه قشنگ‌تره:

"سنگ را كه برداشتند، يك لحظه نور چشم‌م را زد.
اومياسياكو خم شد، سرش را جلو آورد و گفت: هيچ چيز نگو! ما همه چيز را مي‌دانيم!
و من، فقط با مهرباني لبخند زدم. 'ما' لبخند زديم."

از آشپزخانه صداي ظرف مي‌آد. كسي نيست. خودت هستي كه هوس كرده‌اي يك كيك درست كني. از همون‌هايي كه فقط شيرين هستند و هيچ‌كس جرأت خوردن‌شون رو نداره. كيك رو مي‌گذاري داخل فر و به اتاق برمي‌گردي. ساعت دو و نيم شده. ياد چند تا آهنگي مي‌افتي كه الان دو ماهه هرشب گوش مي‌دي. هدفون رو مي‌گذاري روي گوش‌هات، چشم‌هات رو مي‌بندي و حواس‌ت هست كه خوابت نبره. خوابت نمي‌بره. كيك پخته شده. داخل بشقاب مي‌گذاري‌ش و بعد هم خيلي با‌ ‌احترام داخل يخچال. هنوز تا سحر يك ساعت باقي مونده و تو احساس مي‌كني كه خوابت گرفته. قبل از اين‌كه به اتاق‌ت بري، به بابا و مامان كه قرآن روي سرشون گرفته‌اند شب‌ ‌به‌ ‌خير مي‌گي و قبل از اين‌كه به خواب بري، با‌ ‌خودت فكر مي‌كني. فكر مي‌كني كه يكي از شب‌هاي قدر رو از دست داده‌اي و سرنوشت يك سال آينده‌ي خودت رو تعيين نكرده‌اي. با‌ ‌خودت فكر مي‌كني هركسي يك سرنوشتي داره. اگر من اون رو تعيين نكنم، خدا، حتمن اون رو تعيين مي‌كنه. تمام هيجان‌ش هم به همينه!

** زبان امروز **

جبر = fatalism
اختيار = free will

كلمات ديگري هم ممكنه موجود باشه

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۲۲, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

شادي كودكان

تمام شادي كودكان، به خاطر ناآگاهي آنان است
ناآگاهي از اين‌كه روزي
تمام آگاهي خويش را از دست مي‌دهند


محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۲۰, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جنگ و كودكي (1)

قديمي‌ترين چيزهايي كه يادم هست خيلي مبهم و تار هستند. شايد بشه همه‌ي اون‌ها رو در شب و تاريكي و آژير قرمز و سفيد و آسمان نوراني و صداي انفجارهاي پي‌درپي خلاصه كرد. فكر مي‌كنم وقتي پنج شش سال‌م بود، بُرد موشك‌هاي صدام تازه به تهران رسيده بود، چون آژيرهايي كه از تلويزيون پخش مي‌شد بيشتر جنبه‌ي آموزشي داشت (شايد هم اشتباه مي‌كنم). آژير قرمز خيلي گوش‌خراش بود. صداي بمي داشت (هنوز هم داره!) و مثل ارّه روي مغز آدم كشيده مي‌شد. كم‌كم عادت كرده بوديم كه همراه با شنيدن صداي آژير، منتظر باشيم تا برق شهر هم قطع بشه. گاهي هم كه برق شهر قطع نمي‌شد خودمون از ترس چراغ‌ها رو خاموش مي‌كرديم و منتظر مي‌نشستيم. يعني همه همين كار رو مي‌كردند. من هميشه بعد از خاموش شدن چراغ‌ها مي‌دويدم پشت پنجره و به نور گلوله‌هاي ضدهوايي خيره مي‌شدم كه در همه‌ي جهات حركت مي‌كردند. بيشتر شبيه يك جور آتش‌بازي بود، اما به خاطر صداي وحشت‌ناكي كه داشتند هيچ‌وقت از ديدن‌شون لذت نمي‌بردم.
عموي من جبهه مي‌رفت. نمي‌دونم براي دفاع از كشورش به جبهه رفته بود يا براي شهيد شدن. نامه‌هايي كه به پدرم مي‌نوشت سبزرنگ بودند و عكس چندتا رزمنده هم هميشه روي اون‌ها وجود داشت. هر‌ ‌وقت كه به خونه‌ي ما مي‌اومد چند متر پيشاني‌بند سبز و قرمز هم با خودش به همراه مي‌آورد كه قيچي مي‌كرد و مي‌بست به پيشوني من و خواهر و برادرم. سوغات جبهه و جنگ! :) عموم به دخترش هم نامه مي‌نوشت كه در يك ستون ثابت و با اسم مستعار در روزنامه‌ي خراسان به چاپ مي‌رسيد.
بگذاريد بگردم، اگر يكي از نامه‌ها رو لاي كتاب‌ها پيدا كردم متن كامل‌ش رو اين‌جا مي‌نويسم. بايد خوندني باشه!

** زبان امروز **

بعضي كلمات هستند كه به th ختم مي‌شن مثل month و mouth
براي جمع بستن اين كلمات يك s به آخرشون اضافه مي‌كنيم:
months و mouths
بعد براي تلفظ اون‌ها مشكل پيدا مي‌كنيم
براي اينكه جمع اين‌جور كلمات رو درست تلفظ كنيم، بايد حرف h رو از اون‌ها حذف كنيم.
مثلن months رو بايد monts (مانتس) تلفظ كرد. mouth هم به صورت mouts تلفظ مي‌شه.

قانون بالا رو من از خودم دارم مي‌گم و توي هيچ كتابي تاحالا نديده‌ام. ولي تجربه به من مي‌گه كه اشتباه نمي‌كنم. لطفن اگر اشتباه مي‌گم تذكر بدهيد.

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۱۷, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سفر بي‌پايان

نمي‌دانم سفرم را كي آغاز كردم
چند سال در راه بودم و
كي به اين‌جا رسيدم
تنها چيزي كه به يادم دارم اين است كه فرمان رسيد:
بايست
و حالا سال‌هاست كه منتظر فرمان بعدي، تنها ايستاده‌ام
تنهاي تنها
شايد براي هميشه

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۱۶, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سفر بازگشت

خدايا...
مي‌بيني كه راه را گم كرده‌ام
مي‌بيني كه ديگر رمقي در پاهايم باقي نمانده است
مي‌بيني كه در اين شهر گم گشته و مدت‌هاست كه در جستجوي راهي براي بازگشت، از رفتن بازمانده‌ام
مي‌بيني كه مدت‌هاست با چشمان نابينايم، تنها به آسمان مي‌نگرم
فقط به اين اميد كه روزي از همين روزها، راهي كه در زمين به‌دنبال آن مي‌گشتم، از آسمان به روي‌م باز شود

دور نيست روزي كه تنها نيروي باقي مانده در وجودم را نيز از دست مي‌دهم
نيرويي كه با آن، نشانه‌هايي ز رهايي را در دستان‌م نگاه داشته‌ام
نشانه‌هايي كه اميد بازگشت را، در دلم زنده نگاه داشته‌اند

خدايا...
من براي قدم نهادن در مسير بازگشت، تنها به ياري تو نياز دارم،
تنهايم مگذار!

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۱۴, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

حكايت

روزي يكي از نان به نرخ روز خورانِ درشت اندامِ كفن‌پوش را ديدم كه به سمت دانشگاه تهران هَروَله* مي‌رفت مبادا سخن‌راني پيش از نماز جماعت را از دست بدهد. هم‌چنان كه ذكر مي‌گفت در يك دست تسبيح مي‌چرخاند و به دست ديگرش دختري چهارساله را كه توان دويدن در خود نمي‌ديد بر زمين همي‌‌كشيد. خانمي هم چادري در فاصله‌ي صدفرسخي به دنبال مرد مي‌دويد با خود پنداشتم كه شايد همسرش باشد. در حالْ سجده‌ي شكر به‌جاي آوردم و خداي را سپاس فراوان گفتم كه از جمله‌ي ايشان نيستم.

* نوعي حركت است بين راه رفتن و دويدن

محمد

» ببخشيد كه خاطراتي كه قرار بود از جنگ تعريف كنم بيشتر از يك كم داره به تأخير مي‌افته. اگر خدا بخواهد به زودي.

» آدم‌هايي كه نمازجمعه مي‌روند از دو حال خارج نيستند:
يا سرباز هستند يا عتيقه

» اين‌دفعه **زبان امروز** نداريم. فقط چون وقت نكردم بنويسم.

» محمد عزيز هم شروع به وبلاگ نوشتن كرد (سفر بازگشت)
وقتي فكرش رو مي‌كنم كه محمد سفر بازگشت رو شروع كرده، خيلي به‌ش حسوديم مي‌شه :(
در شماره‌ي اول مي‌خوانيم:
"در اين شب مه گرفته كه حتي فاصله چند قدمي هم پيدا نيست، به انتهاي جاده نگاه مي كنم تا بلكه اثري اميد‌بخش از انتها، از محبوب ببينم كه توان پاهايم و توشه راهم باشد، هر چند كوچك، هر چند مبهم و نا پيدا. چيزي پيدا نيست اما من مي بينم. آن دور ها در ذهنم چيزي مي‌بينم كه به من اميد مي دهد. خودم را مي بينم كه به مقصد رسيده و چهره اي كه در آن آرامش موج مي‌زند و لبخندي با صداقت از دل با نگاهي غريب و دلنشين، كه زمزمه مي كند و مرا مي خواند: برگرد."

+ بيرون داره نم نم بارون مي‌آد :)

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۱۱, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دعاي روز يكشنبه

وجود يك اراده‌ي مخالف و لجباز در هر جهتي كه حركت مي‌كنم كاملن احساس مي‌شه. مثل روز روشنه كه هيچ اتفاقي تصادفي نيست و يك اراده‌ي هوشمند در پشت همه اون‌ها وجود داره. شايد بعضي‌ها دوست داشته باشند بدونند كه من هيچ اصراري به حركت در يك جهت خاص ندارم! فقط هنوز به اين نتيجه نرسيده‌ام كه يك جا بايستم.

- عجب آرامشي داري امشب
- همين‌طوره
- كاش همه‌ي مردم شهر آرامش تو رو داشتند
- كاش
- كاش همه‌ي مردم شهر دليلي براي آرامش داشتند
- بهتره بگي كاش همه‌ي مردم شهر دليلي براي آرامش پيدا مي‌كردند
- چرا؟
- حرف تو اين شائبه رو ايجاد مي‌كنه كه نكنه اين آرامش به مردم داده شده باشه، بدون اين‌كه خودشون تلاشي براي بدست آوردن‌ش انجام داده باشند
- اگر يك نفر دليل آرامش رو پيدا كرد ولي نتونست اون رو بدست بياره چي؟ پيدا كردن دليل چه فايده‌اي داره؟!
- ؟؟
- اما من گفتم كاش همه‌ي مردم دليلي براي آرامش داشتند. ديگه فرقي نمي‌كنه كه اين آرامش به‌شون داده شده باشه يا دنبالش گشته باشند. مهم اينه كه حالا اون رو دارند

» ترس از آينده بي‌معناست. تمام لحظاتي كه تا دقايقي ديگر فرا مي‌رسند به‌زودي پايان خواهند يافت. ديگر وجود نخواهند داشت

در فكر ايجاد يك مزرعه‌ي پرورش روباه هستم. شايد با بيست تا شروع كنم. همون‌طور كه مي‌دونيد مهرماه فصل جفت‌گيري روباه‌هاست و هيچ آدم عاقلي اين فرصت طلايي رو براي پول‌دار شدن از دست نمي‌ده.

» رفتيم فرحزاد كه هم افطاري بخوريم همه قليون بكشيم! روي يكي از تخت‌ها لم داده بودم كه يه پسر بچه‌ي پنج شش ساله نزديك‌م اومد و گفت: فال مي‌خري؟ به‌ش گفتم: اسمت رو به من مي‌گي؟ اون هم گفت بيا جلو تا در گوش‌ت بگم. وقتي سرم رو جلو بردم دست‌ش رو محكم دور گردن‌م انداخت و... صورت‌م رو بوسيد :) ولي قبل از اين‌كه بگيرم‌ش از دست‌م فرار كرد. نمي‌دونم كجا غيب‌ش زد. ياد [دختر فال‌فروش] به‌خير!

دعاي روز يك‌شنبه (100 مرتبه):

خدايا كوچولوها رو نخور

** زبان امروز **

هر دو جمله‌ي زير در فارسي به كار مي‌روند و درست هستند:
- فكر مي‌كنم نفهميد چي گفتي
- فكر نمي‌كنم فهميد چي گفتي

ولي در انگليسي بهتره كه از ساختار دوم استفاده كنيم. يعني:
I think she didn't understand what you said (غلط نيست ولي بهتره استفاده نشه)
I don't think she understood what you said (بهتر)

يكي ديگه:
I think it's not a good idea
I don't think it's a good idea (بهتر)

علاوه بر think، افعال زير هم از همين قانون پيروي مي‌كنند:
believe, imagine, suppose, feel, etc

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.