the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۲۶, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جنگ و كودكي (2)

يادم نيست حملات هوايي يا موشكي هر چند وقت يك‌بار اتفاق مي‌افتاد. ولي ديگه هفته‌اي يك بار روي شاخش بود. يك روز جمعه سر سفره ناهار نشسته بوديم كه يك موشك خورد دويست سيصدمتري خونه‌مون. انقدر صداي انفجارش وحشت‌ناك بود كه قلبم اومد تو دهنم! خواهرم زير پنجره خوابيده بود، ولي خوشبختانه شيشه‌هاي خونه‌ي ما نشكست. موشك به چندتا مغازه خورده بود و موج انفجار باعث شده بود شيشه‌ي اكثر خونه‌ها تا شعاع چند ده‌متري بشكنه.
خلاصه، گذشت و گذشت تا اين‌كه ما رفتيم دبستان. من اصلن از مشق نوشتن خوشم نمي‌اومد. معلم‌مون هم كه همه‌ش سرمشق‌هاي آن‌چناني مي‌داد. هميشه دوسه خط مي‌نوشتم و مي‌رفتم به‌ش مي‌گفتم اگر مي‌شه من ديگه ننويسم! اوايل تحملم مي‌كرد. ولي يك روز ديگه قاطي كرد! سرم داد كشيد و گفت اصلن كي گفته تو مشق بنويسي؟ هان؟ نمي‌خواد بنويسي! ننويس! ننويــــــــــــــــــــــــس! عجب خانم معلمي داشتيم‌ها! اصلن طرز حرف زدن با بچه‌ها رو بلد نبود! :) زمستون كه شد قرار شد بريم سوريه. رفتيم.

۱ نظر:

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.