the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۴ اسفند ۲, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آرامش


محصولِ ۱۳۸۴ اسفند ۱, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

رويا


تو جنگل يه چادر آبي زده ايم. سقفش پايينه. بيرون بارون تندي مي آد. خوشحاليم كه يك پناهگاه داريم. صبح خيلي زوده. مي خواهيم از چادر بزنيم بيرون. بريم تو جنگل. اما بارون، بارون رو چه كار كنيم؟ بريم خيس بشيم؟ تو به من نگاه مي كني، من به تو. بريم؟ بريم! از چادر كه بيرون مي آييم، باروني در كار نيست، آسمون صافه. بارون يه خواب بود! اما جنگل، جنگل كه هنوز هست. مي ترسم كه جنگل هم يه خواب باشه. پس بگو، قبل از اينكه از خواب جنگل هم بيدار بشيم، بگو از كدوم طرف بريم. به تو نگاه مي كنم. ديگه وجود نداري. تو هم يه خواب بودي، مثل بقيه ي خواب ها، مثل خواب جنگل...


» Well, that was me, and I have seen, the light that shines for eternity!
[chris de burgh]

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۲۹, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

لبخند

همه جلو مي آمدند و سلام مي كردند. بعضي ها فقط دست مي دادند و لبخند مي زدند. دو تا بچه با لباسهاي سفيد جلو آمدند. پسرك كتابي در دست داشت و دختر هم چيزي به گردن. دستم رو جلو بردم تا گردن بند دختر رو در دست بگيرم. اما هر دو يك قدم عقب تر رفتند. گفتم: من شما رو قبلا جايي نديده ام؟! دختر و پسر به هم نگاه كردند، دستشون رو جلوي دهنشون گرفتند و شروع كردند به خنديدن. هيچ وقت خنده اي به اين زيبايي نديده بودم!
كسي از پشت سر، دست به روي شونه هام گذاشت. نيمي از صورتش در تاريكي قرار داشت و چيزي از چشم هاش معلوم نبود. گفت: همراه من بيا. بدون اينكه چيزي بپرسم به دنبال اون شخص به راه افتادم. چند قدم بيشتر نرفته بوديم كه احساس كردم هر دو دستم گرم تر شده اند. به پايين نگاه كردم. دختر و پسري با لباس هاي سفيد، دست هاي من رو محكم گرفته بودند و لبخند مي زدند.

بي گناه



محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۲۸, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

هدف نهايي

I do believe that I have done what's been the ultimate purpose of my creation, and now, I just don't know what else to do!

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۲۶, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

پرواز

» وقتي اقيانوس ها به اندازه ي آسمان پهناور مي شوند، براي رسيدن، چاره اي جز پرواز وجود ندارد

» The journey home, is never too long...
[sarah brightman]


» سال سوم راهنمايي. زنگ ديكته. آقاي معلم عادت داشت دفتر ديكته ها رو بين بچه ها پخش كنه تا خودشون ديكته ي همديگه رو تصحيح كنند و نمره دهند. بعد اسم همه رو به ترتيب از روي دفترش مي خوند تا هر كس نمره ي خودش رو براي ثبت شدن اعلام كنه. من اون روز پانزده و هفتاد و پنج شده بودم. باورم نمي شد! پنج تا غلط؟! بايد فكري مي كردم. اين نمره ي ننگين نبايد وارد دفتر آقا معلم مي شد! نوبت من شد. فكري به سرم زد. معلم اسمم رو خوند. از جام بلند شدم. معلم پرسيد: چند شدي؟! گفتم: اونزده و هفتاد و پنج! معلم به سابقه ي ذهني ش و نمره هاي قبلي من رجوع كرد و در دفترش نوشت: نوزده و هفتاد و پنج. مبصرمون كه دفتر من رو تصحيح كرده بود و كنار معلم ايستاده بود چشم هاش گرد شد! اومد كنار من و پرسيد: چند شدي؟! آهسته در گوشش گفتم: پونزده و هفتاد و پنج، چطور؟!

» I feel like coming home again...
[sarah brightman]


» سال اول دبيرستان. زنگ آخر، زنگ فيزيك. ساعت دو بعد از ظهر، همه خسته. معلممون مسئله مي خوند تا ما بنويسيم و حل كنيم. عادت داشتيم هر موقع معلمي چيزي مي خوند تا بچه ها بنويسند، با سوال هاي بيخودي حرفش رو قطع كنيم تا وقت كلاس گرفته بشه! مثلا وقتي معلممون مي گفت: "سطح شيبداري با زاويه ي چهل و پنج درجه..." يكي از ته كلاس مي گفت: "سطح شيبداري چي؟!" معلممون هم جمله ي خودش رو از اول تكرار مي كرد. اون روز معلممون اين سوال رو مي خوند: "اتومبيلي با سرعت ..." من هم خيلي جدي و با صداي آروم از بغل دستيم پرسيدم: "اتو چي بيلي؟!" بيچاره دوستم انقدر خنديد كه بدون اينكه بتونه دفاعي از خودش بكنه از كلاس بيرون انداخته شد!

» So, come with me, and you will see, the light that shines for eternity...
[chris de burgh]


» خواب ديدم يه تيغ رفته تو دستت. ازم خواستي كمك كنم تا تيغ رو بيرون بكشيم. كمكت كردم اما نشد، هر كاري كرديم بيرون نيومد. ازت خواستم تا يه مدت، گل ها رو فقط بو كني. تو هم به من قول دادي؛ قول دادي تا وقتي كه از اين خواب لعنتي بيدار نشده ام، هيچ گلي رو نوازش نكني.

» Step into my sigh, look inside the light, you will know that I have found you...
[secret garden]


** زبان **

IMO يعني In my opinion. يعني به نظر من
IMHO يعني In my humble opinion. يعني به نظر فروتن من. يعني به نظر اين حقير. يك جور تواضع

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۲۵, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آزادي

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۲۴, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بودجه

فرق كشورهاي ديگه با ايران:

در همه ي كشورها، براي اجراي پروژه هايي كه تعريف مي شه بودجه تصويب مي كنند
ولي در ايران براي خرج شدن بودجه هايي كه تصويب مي شه پروژه تعريف مي كنند

بالاخره پول نفت بايد مصرف بشه ديگه، حيفه

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۲۳, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

باور

خواب ديدم؛
خواب ديدم كه ديگه براي راه رفتن، دستت رو به ديوار نمي گيري
خواب ديدم كه ديگه تو هيچكدوم از پاهات، احساس بي حسي نمي كني
خواب ديدم كه دست دخترهات رو گرفته اي و مي دوي
خواب ديدم كه خيلي خوشحالي و
خواب بودن هيچكدوم از اين ها رو باور نمي كني

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۲۱, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دشمن علي

ترافيك سنگين است. ماشين ها جلو نمي روند. منتظرند تا دسته هاي عزاداري رد شوند. مريض هاي زيادي امشب به بيمارستان نمي رسند. يك نفر در جلوي دسته حركت مي كند و پرچم سياه بزرگي را تكان مي دهد. يك نفر ديگر پشت علم راه مي رود و دائم فرياد مي زند: بر دشمن علي لعنت. دسته رد مي شود. ماشين ها حركت مي كنند. يك ماشين بوق مي زند. دخترها سوار نمي شوند، منتظر كس ديگري هستند امشب. صداي طبل دسته هاي عزاداري، همچنان در گوش مي پيچد. به دنبال يك چاه عميق مي گردم. مي خوام فرياد بزنم: بر دشمن علي لعنت!

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۲۰, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

ده انگشتي

دوست داريد وقتي username و password تون رو تايپ مي كنيد، تركش هاي صفحه كليد به در و ديوار پرتاب بشه؟ يا آدم هايي كه كنارتون نشسته اند كمي از شما فاصله بگيرند تا آسيبي نبينند؟! اگر جوابتون مثبت بود بايد دست به كار شويد. شما بايد تمرين كنيد تا بتونيد با ده انگشتتون تايپ كنيد. اصطلاحا مي گن نوشتن ده انگشتي يا ten-finger writing. خيلي هم كلاس داره! هركي ببينه يك كلمه ي n حرفي رو در سه سوت تايپ كرديد فكر مي كنه كه آدم خيلي خفني هستيد!

براي شروع نياز به برنامه اي داريد به نام [Typing Master]. البته برنامه هاي ديگري هم وجود داره ولي من از اين برنامه استفاده كردم. محيط گرافيكي خوبي هم داره. اگر credit card داريد بايد اين نرم افزار رو خريداري كنيد. ولي اگر نداريد چاره اي جز استفاده ي رايگان از اين برنامه نيست. پس اول بايد خود برنامه رو داونلود كنيد بعد crack ش رو گير بياوريد. كركش رو مي تونيد از سايت crackfind.com پيدا كنيد. البته دقت كنيد كه نسخه ي كرك و برنامه اي كه داونلود كرده ايد همخواني داشته باشند. بعد كه همه چيز جور شد و برنامه رو نصب كرديد ديگه شروع كنيد به تمرين. روزي نيم ساعت كافيه. نه بيشتر نه كمتر. اگر حوصله داشته باشيد بعد از يك ماه تموم مي شه. بعدش هرچه بيشتر تمرين كنيد سرعت تايپتون هم بيشتر مي شه. توجه كنيد كه شما بعد از يك ماه بايد به جايي رسيده باشيد كه بدون نگاه كردن به صفحه كليد جاي همه ي دكمه هاي اون رو از حفظ باشيد. تا اينجاي كار شما حروف انگليسي رو يادگرفته ايد. براي تمرين تايپ فارسي بايد تاحالا انقدر فارسي تايپ كرده باشيد كه جاي همه ي حروف فارسي رو بدونيد كجاست. مثلا شما مي دونيد كه حرف ت روي حرف J قرار داره. فرض كنيد مي خواهيد يك متن فارسي تايپ كنيد و به كلمه ي "من" مي رسيد. حالا بايد يادتون بياد كه حرف م روي كدام كليد نوشته شده. وقتي يادتون اومد حرف L رو فشار مي دهيد. به همين ترتيب حرف K رو هم فشار مي دهيد. اولش يك كم به فكر كردن نياز داره ولي كم كم در تايپ فارسي هم به سرعت خوبي مي رسيد.

درضمن برنامه فوق رو بدون crack هم مي تونيد داونلود و استفاده كنيد ولي فقط تعداد محدودي از كليدها رو مي تونيد تمرين كنيد.

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۱۹, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مترو

» در مورد خودروهاي سواري، اين كاملا منطقي ست كه هر كس مسافت بيشتري طي مي كند پول بيشتري هم بدهد. مسافري كه ده كيلومتر سفر مي كند مسلم است كه بايد دو برابر مسافري كه پنج كيلومتر طي كرده پول بپردازد. اما به نظرم اين مطلب در مورد يك قطار مترو به هيچ وجه درست نيست. ظاهرا از بيست و دوم بهمن قرار است كه هزينه سفر با مترو بر اساس طول مسير طي شده محاسبه گردد. مثلا كسي كه سوار يك قطار مي شود و در انتهاي مسير پياده مي شود بايد بيشتر از كسي كه در وسط راه پياده مي شود پول بپردازد. خوب حالا يك سوال پيش مي آيد: چرا؟! يك كم با خودتون فكر كنيد... باز هم فكر كنيد... خوب، چي شد؟ ربطي داشت؟! قطار وسيله ايست كه چه مسافر سوار آن شود چه سوار آن نشود بايد مسير خود را برود. چه فرقي مي كنه كسي وسط مسير پياده شود يا آخرش؟! در خودروهاي سواري، هر كس سوار ماشين مي شود جاي يك نفر ديگر را گرفته است. پس منطقي ست كه هركس مسافت بيشتري طي مي كند پول بيشتري هم بدهد. ولي در قطارهاي مترو خيلي كم پيش مي آيد كه كسي به خاطر پر بودن قطار نتواند سوار آن شود. يعني كساني كه سوار مي شوند هيچ ربطي به هم ندارند و جاي همديگر را هم اشغال نمي كنند. البته اين كاملا منطقي ست كه قيمت سفر با دو قطار مختلف، متفاوت باشه، اما تعيين قيمت هاي مختلف براي سفر با يك قطار خيلي مسخره ست! شنيده ام كه در متروي لندن هم هزينه سفر با قطار، با طول مسير متناسبه كه اگر اين موضوع درست باشه مي تونيم نتيجه بگيريم كه انگليسي ها علاوه بر اينكه آدم هاي كثيفي هستند احمق و نادان هم هستند.

» زيادي حرف زدم؟

» اعصابم ريخته به هم! اوضاع مملكت و جهان چندان مساعد نيست. همه چيز بوي جنگ ميده.

» توي اين شرايط من هم بايد برم سربازي. براي همين اسفند و فروردين چيزي نمي تونم بنويسم. احساس مي كنم در بهترين زمان ممكن دارم مي رم سربازي، شايد برگشتي در كار نباشه :)

» عنوان سه تا چيزي آخري كه در اواخر بهمن خواهم نوشت:

1- لبخند
2- رويا
3- آرامش(نوشته نيست، عكسه!)

» اون مطلب "آتش در جنگل" در مورد غيبت كردن بود. كسي كه از اتاق بيرون رفت پشت سرش غيبت شد. در مورد ظاهرش حرف مفت زده شد. بهتره كه هيچ وقت در مورد ظاهر افراد حرف مفت نزنيم

» اين هم آدرس وبلاگ قبلي م كه بعضي ها پرسيده بودند:
n a a r a a m [ d a a t ] p e rsi a n bl o g [da a t] c a a m

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۱۷, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

اتفاق

» زندگي رسم خوشايندي نيست
زندگي اجبار است
لاجرم بايد زيست
[مريم حيدري]

››› همه چيز تمام شد، امروز فرداست، بالاخره اتفاق افتاد!
[از يك فيلم]

›››› مي دونست كار اشتباهي مي كنه، اما دل خودش رو راضي كرد، باز هم خودش رو زد به اون راه

+ يك نفر مي گفت در كشور ژاپن، گاهي اوقات كارگران يك خيابان را مي كندند و دوباره اسفالت مي كردند. اما اين كارشون بي دليل به نظر مي رسيد. براي همين دليل اين كار بيهوده رو پرسيدند. دليلش اين بود كه اون ها كارگرهاي بيكار بودند و دولت اجازه مي داد كه هرچند وقت يك بار چنين فعاليتي داشته باشند تا احساس پوچي و بيهودگي بهشون دست نده!

** زبان **

once يعني يك بار؛ twice يعني دوبار؛ براي سه بار هم فكر كنم كلمه اي نداريم

once a week / once a day
هفته اي يك بار / روزي يك بار

once every three days
هر سه روز يك بار

twice every three weeks
هر سه هفته دوبار

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۱۵, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خودشناسي

» هيچ كس در زندگي اش اشتباه نمي كند. چرا كه هر شخصي زماني كه عملي را انجام مي دهد، آن را نسبت به عقل اش، خانواده اش، شرايط اش، جامعه اش و ... مي سنجد و آن را انجام مي دهد. مدت زماني به اين نتيجه مي رسد كه اشتباه كرده است اما در آن زمان مي انديشيده كه كاري درست انجام داده است.
[اقليما]

+ همه چيز بوي نفرت و تعفن مي ده. ولي خوب، من فعلا صبور هستم. ولي ممكنه يك روزي ديگه صبور نباشم. بستگي به شرايط داره.

+ چند تا تغيير دادم. تاريخ ها هجري شمسي شد. اينجوري فارسي تره. تاريخ آرشيو رو هم فارسي كردم. نوار بالاي صفحه قبلا روي عكس رو مي گرفت.عكس رو يك كم دادم پايين تر بعد نوار رو ظاهر كردم. يكي از مزاياي اين نوار اينه كه مي توانيد در مطالب نوشته شده ي پيشين جستجو كنيد.

» باز هم از همون خواب ها ديدم. خورشيد داشت غروب مي كرد. اما يكي نبود. دو تا بودند. يكي كوچك و اون يكي بزرگ. خيلي بزرگ، حدودا پنج شش برابر. هر دو تاشون قشنگ بودند. غروب كردن دو تا خورشيد معني خاصي داره؟ يا فقط قشنگه؟

» تا حالا سعي كرده ايد حالتي رو تصور كنيد كه هيچ چيز وجود نداشت؟ فضايي كه كره ي زمين توي اون قرار داره رو در نظر بگيريد. فرض كنيد كه در اين فضاي احتمالا بي انتها، هيچ ستاره و سياره اي قرار نداشت. حالا فكر كنيد كه خود اين فضاي خالي هم وجود نداشت. حتي خدا هم وجود نداشت. هيچ چيزي وجود نداشت. حتي "هيچ چيز" هم وجود نداشت. وجود نداشتن هم خودش يك چيزيه! به اين فكر كنيد كه حتي وجود نداشتن هم بي معني بود! اگر واقعا بتونيد روي اين موضوع تمركز كنيد، ممكنه ديوونه بشيد! كار سختيه.

» چندين جا ديده ام كه به جاي حتما مي نويسند حتمن يا مثلا به جاي حتي مي نويسند حتا يا به جايد ضمنا مي نويسند ضمنن. اولش فكر مي كردم حواس طرف پرت بوده. ولي بعد كه چندين جا ديدم احتمال دادم كه احتمالن يك تغييراتي داره رخ مي ده. شما خبر نداريد؟

@ ‍[اين] هم يك تست خود شناسي. جواب هاي من:
1-ج 2-ب 3-ه 4-ب 5-ب 6-ب 7-ب 8-ه 9-ب 10-و
جمع: 42

+ يادتون باشه كه هميشه مي شه از خودشناسي به خدا شناسي رسيد!

** زبان **

ظاهرا عبارات "اسلحه كشيدن" و "چك كشيدن" عينا از زبان انگليسي به فارسي وارد شده اند.

Draw a gun يعني اسلحه كشيدن.
Draw a check هم يعني چك كشيدن.

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۱۳, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خوشبختي

» اوهوي! بيا اينجا ببينم!
بله قربان!
دست هات چرا خاك ماليه؟!
بله قربان!
چرا دعا مي كنم اجابت نمي كني؟!
بله قربان!
خوب ديگه فعلا مي توني بري
بله قربان!

» ديروز يك عكس ديدم از مقايسه ي اندازه ي كره ي زمين با ساير سيارات منظومه ي شمسي و خورشيد. كره ي زمين در برابر خورشيد اندازه ي يك دونه ي شن بود. خورشيد هم كه در برابر كل كائنات انقدر كوچكه كه مي شه گفت اصلا وجود نداره! اون وقت اين همه آدم روي كره ي زمين دارند هم ديگه رو جر مي دهند و سر همديگه كلاه مي گذارند تا يك روز بيشتر زنده بمانند. مسخره است نه؟!

» سوگند به پدر، و فرزنداني كه پديد آورد
كه انسان را در رنج آفريده ايم - سوره ي بلد

» تا حالا با عينك محافظ به خورشيد نگاه كرده ايد؟ خورشيدي كه توي آسمونه از ماه كوچكتره. فكرش رو هم نمي كردم! بريد خودتون ببينيد. فقط مواظب باشيد با يك چيز درست حسابي به خورشيد نگاه كنيد كه كور نشيد! ترجيحا با دو تا شيشه ي دودي جوشكاري نگاه كنيد امن تره. بيش تر از پانزده ثانيه هم نشه لطفا.

» يك جا يك گوسفند كشته بودند. بقاياي جسدش افتاده بود پاي يك درخت. مثلا فرض كنيد اندازه ي دو تا كيسه آشغال. يه گربه هم تنهايي افتاده بود روي گوشت ها و چه حالي مي كرد. بايد مي ديديد چه خركيف شده بود! نا مرد هيچ كدوم از گربه هاي ديگه رو هم صدا نكرده بود. تمام دور دهنش قرمز شده بود. احتمالا اين شعر رو هم با خودش زمزمه مي كرد: من و اين همه خوشبختي محاله...

محصولِ ۱۳۸۴ بهمن ۱۲, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

هدف نهايي

I do believe that I have done what's been the ultimate purpose of my creation, and now, I just don't know what else to do!

گذشته

عبارت deja vu (ديْ ژا وو) در زبان فرانسه يعني ”قبلا ديده شده“. در اين پديده، شما احساس مي كنيد چيزي كه براي اولين بار است برايتان اتفاق مي افتد را قبلا هم تجربه كرده ايد. مثلا با دوستان خود در حال خوردن شام و بحث در مورد يك موضوع سياسي هستيد كه ناگهان اين احساس عجيب به شما دست مي دهد كه قبلا نيز با همين دوستان، شام و بحث مشابهي را تجربه كرده ايد. يا در حال بازديد از يك مكان تاريخي هستيد كه احساس مي كنيد قبلا هم اين مكان را ديده ايد.
در يك تحقيق، 70 درصد يك جامعه آماري گفته اند كه چنين تجربه اي داشته اند. بيشتر افرادي كه چنين چيزي را تجربه كرده اند، سني بين 15 تا 25 سال داشته اند. اين پديده قبل از حمله صرعي هم رخ مي دهد. بعضي روانشناسان علت اين امر را مشكلي مي دانند كه در مغز رخ مي دهد و باعث مي شود مغز در تشخيص گذشته و حال دچار مشكل شود. بعضي هم عقيده دارند چنين تجربه اي قبلا واقعا رخ داده است.

منبع: [howstuffwoks]

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.