the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۵ شهریور ۸, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

برای پدر

این نوشته کمی تا قسمتی ابری و غم‌انگیزه چون من می‌خوام در مورد مرگ بنویسم. آدم هرچی سن‌اش بالاتر می‌ره هم خودش هم نزدیکان‌اش بیش‌تر به مرگ نزدیک می‌شن. توی دو سه ماهِ گذشته سه بار در مراسم ختمِ آشنایان و نزدیکان‌ام شرکت کردم. دو تا از رفتگان «پدر» بودند و یکی هم دختر جوانی که سرطان داشت و پس از سه سال دست و پنجه نرم کردن با مرگ سرانجام با تحمل درد و رنجِ فراوان از دنیا رفت (منظورم واقعن درد و رنجِ فراوانه. تصور کنید حالتی رُ که وقتی روی پای شما یک پارچه به‌عنوان رو انداز می‌اندازند از درد فریاد بکشید). آخرین‌اش هم هفته‌ی پیش بود که در مراسم ختم پدرِ یکی از دوستانِ عزیزم شرکت کردم. مرگ، ناگهانی به سراغِ پدر آمد. می‌گفت «نفهمیدیم چی شد. پدرم حال‌اش خوبِ خوب بود. ساعت دو نصفه شب کشتی می‌دیدیم که اومد با لبخندِ همیشگی‌اش بهمون گفت بچه‌ها صدای تلویزیون رُ کم‌تر کنید و رفت خوابید. ساعت چهارِ صبح مادرم اومد و گفت بیا ببین بابات چرا این‌طوری شده. رفتم دیدم بابام در خواب به سختی نفس می‌کشه و عرق کرده. زنگ زدیم به اورژانس. ده دقیقه بعد اورژانس رسید و با دستگاه شوک وارد کردند. اما دیگه فایده‌ای نداشت و کار از کار گذشته بود... این روزها زیاد نمی‌تونیم توی خونه باشیم. خونه خالی و سوت و کوره. هنوز باورمون نمی‌شه. مادرم هم خونه نیست و رفته پیشِ خواهرم». بعله دوستان. مگر ناگهانی از راه می‌رسه و سخته. و برای مادرها و خواهرها و دخترها سخت‌تره. زمان می‌بره تا از بارِ اندوه کاسته بشه و بشه به اون خونه‌ی بی‌صفا برگشت. آدم دوست داره به بازماندگان کمک کنه ولی چه کمکی از دستِ سایرین برمی‌آد. مرگِ اطرافیان و حتا خودِ آدم زیاد دردناک نیست چیزی که دردناکه غمیه که بر بازماندگان حاکم می‌شه. قدر پدر و مادرها رُ بیش‌تر باید دونست و بیش‌تر باید کنارشون بود. بیش‌تر باید دست و صورت‌شون رُ بوسید تا وقتی هنوز هستند. «پدر» همیشه برای من نمادِ آدمی بود که وقتی از دور پیدا می‌شده لبخند بر چهره‌ام می‌نشسته و «خیالم راحت» می‌شده. «پدر» یعنی کسی که همیشه بعدازظهرها وقتی کلیدش رُ از جیب‌اش درمی‌آورد، قبل از این‌که اون رُ روی قفلِ در بچرخونه می‌گفتیم «بابا اومد!» و می‌دویدیم سمتِ در! پدر یعنی کسی که هر موقع به من می‌گفت «این که غصه نداره» همه‌ی مشکلاتِ دنیا حل می‌شد. پدر یعنی کسی که هیچ‌وقت از کادویی که می‌گیره خوش‌حال نمی‌شه چون تا وقتی بقیه هستند خودش برای خودش اهمیتی نداره. و پدرِ من هنوز هست پیشِ ما و هنوز مثلِ کوه محکم ایستاده. من یکی دو بار پدرم رُ با گفتار و رفتارِ ناروا از خودم بدجوری رنجوندم اما خدا رُ شکر معذرت‌خواهی کردم و بابا من رُ بخشید. بابای من که هیچ‌وقت از هیچ کادو و هدیه‌ای خوشحال نمی‌شه دوست دارم یه بار برای تولدش یا شاید هم بی‌مناسبت یک نامه براش بنویسم و همه‌ی این‌هایی رُ که این‌جا گفتم یه جوری بهش بفهمونم که بدونه چه‌قدر دوست‌اش داشته‌ام و دارم همیشه. برای مادرم هم همین‌طور.

محصولِ ۱۳۹۵ مرداد ۲۸, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

رویای پول

من یک رویا دارم. توی این رویا پولِ‌کاغذی وجود نداره. پول فقط توی ذهنِ انسان‌هاست. مثلن فرض کنید شما راننده‌ی تاکسی هستید و چهار تا مسافر می‌زنید. وقتی به آخر خط می‌رسید پرداخت و دریافتِ پول فقط توی ذهن آدم‌ها رخ می‌ده. هر کدوم از مسافرها با خودشون فکر می‌کنند «هزار تومن از پول من کم شد» و راننده با خودش فکر می‌کنه «الان چهار هزار تومن به پول‌های من اضافه شد». یا اگر توی شرکتی کار می‌کنید آخر ماه حقوق‌تون رُ توی ذهن‌تون دریافت می‌کنید. ساعت دوازده شب توی ذهن‌تون پول واریز می‌شه. با خودتون می‌گید «الان یک ملیون تومن به حساب‌ام واریز شد». یا وقتی می‌خواهید به یه آدم نیازمند کمک کنید بهش می‌گید «صد هزار تومن از پول‌های من برای تو» و نیازمند با خودش فکر می‌کنه «من حالا صدهزار تومن بیش‌تر دارم». توی این دنیا نه پولی رد و بدل می‌شه، نه دروغی.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.