the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

من که دارم

موقعِ خرید کردن، یه اتفاقِ بدی می‌افته که آدم باید ازش دوری کنه. اتفاق اینه: شما برای خریدِ یه چیزی که نیاز دارید، مثلن ۱۰۰ تومن بودجه تعیین می‌کنید. بعد می‌گردید و یه چیزِ ۱۰۰ تومنی پیدا می‌کنید. بعد همین که می‌خواهید بخریدش، می‌بینید یه چیز دیگه هست ۱۲۰ تومنه، امکانات‌اش هم از این ۱۰۰ تومنیه خیلی بهتره. با خودتون می‌گید «من که دارم ۱۰۰ تومن می‌دم، خب ۲۰ تومن دیگه هم بذارم روش یه چیز بهتر بخرم»

بله دوستان! داستان این‌جا پایان نمی‌یابه! می‌آیید یه کالای ۱۲۰ تومنی بخرید. می‌بینید یه مدل بهترش هست، ۱۷۰ تومنه. با خودتون می‌گید «من که دارم ۱۲۰ تومن می‌دم، خب پنجاه تومن دیگه می‌ذارم روش یه چیز می‌خرم هم کیفیت‌اش خیلی بهتره هم عمرش طولانی‌تره». بعد می‌آیید ۱۷۰ تومنی بخرید، می‌بینید یه مدل هست ۲۲۰ تومنه. آخرش به خودتون می‌آیید می‌بینید یه چیزی خریدید ۸۶۰ تومن. مورد داشتیم که می‌گما! تازه از خریدتون هم راضی هستید. ولی از من می‌شنوید مواظب باشید از ذهن‌تون فریب نخورید. اگر سقف می‌ذارید ازش بالاتر نرید.

دو پیش‌بینی

من دو تا پیش‌بینی در مورد آینده می‌کنم، و حدس می‌زنم تا پنجاه سالِ دیگه هر دوی این پیش‌بینی‌ها کاملن به واقعیت می‌پیوندند. البته چیزِ عجیبی نیستند و همین امروز هم قدم‌های اولیه‌شون برداشته شده. امیدوارم پنجاه سال دیگه زنده باشم و اون روز رُ ببینم.

اول این‌که پنجاه سال دیگه، همه چیز با عدد قابل اندازه‌گیریه و این اندازه گیری به‌صورتِ واقعیتِ مجازی، به‌طورِ گسترده در اختیار مردم قرار داره. یعنی مثلن شما به یک ساختمون نگاه می‌کنید، طولِ عمرِ ساختمون رُ دقیق می‌بینید. مقاومت‌اش در برابر زلزله رُ می‌بینید. مثلن روش نوشته تا ۱۱ ریشتر مقاومه. قیمت‌اش رُ می‌بینید. متراژش رُ می‌بینید.
به یه آدم توی خیابون نگاه می‌کنید، سن‌اش رُ می‌بینید، میزانِ رضایت‌اش از زندگی رُ به‌صورتِ عددی از صفر تا صد می‌بینید، میزانِ علاقه‌اش به خودتون رُ می‌بینید. میزانِ دشمنی‌اش با خودتون رُ می‌بینید. تاریخ تولدش رُ می‌بینید. خلاصه هر اطلاعاتی که در مورد اون شخص خصوصی نباشه رُ راحت می‌بینید.
مثلن یه کیک می‌ذارید توی فر که بپزه، روی کیک یه عدد از صفر تا صد شروع می‌کنه به شمارش. هر موقع به کیک نگاه کردید و دیدید عددش صد شده می‌فهمید که پخته.
یا مثلن به برنج و خورشت قورمه‌سبزی که روش ریخته شده نگاه می‌کنید، میزان کالری‌ای که داره رُ روش می‌بینید. بعد به خودتون نگاه می‌کنید، میزان کالریِ مورد نیازِ بدن‌تون رُ می‌بینید. این‌جوری قشنگ هر موقع کالری موردِ نیازتون برآورده شده دست از غذا خوردن می‌کشید و چاق نمی‌شید.

خلاصه همه چیز رُ می‌شه با عدد نشون داد. همه چیز رُ. حالا ممکنه بپرسید این عددها کجا نشون داده می‌شه؟ همین الان گوگل و سامسونگ عینک‌هایی داده‌اند که روی لنزشون اطلاعاتِ اضافه نمایش داده می‌شه. پس پیشِ پا افتاده‌ترین راه اینه که به هر چیزی با عینک نگاه کنید اعدادِ مربوط به اون چیز رُ روی شیشه‌ی عینک‌تون ببینید. ولی تا پنجاه سال دیگه این مسئله احتمالن ذهنی می‌شه. یعنی بدونِ این‌که نیاز باشه چیزی توسطِ چشمِ شما دیده بشه، تصویرش در مغز شکل می‌گیره.

دوم این‌که همه‌ی حواسِ پنج‌گانه شبیه‌سازی می‌شن. مثلن شما بدون این‌که جلوی کولر قرار بگیرید، می‌تونید با مغزتون کاری کنید که احساسِ خنکی به‌تون دست بده. یا بدونِ این‌که چیزی وجود داشته باشه، می‌تونید روی هوا دست بکشید و اون چیز رُ لمس کنید. و می‌تونید بدونِ این‌که گلی یا بویی در فضا وجود داشته باشه، یک رایحه‌ی خوش در مغزتون احساس کنید. متاسفانه این مسئله می‌تونه باعثِ نابودیِ انسان بشه. چون شما می‌تونید بدونِ این‌که چیزی بخورید در مغزتون احساسِ خوردنِ به‌ترین غذاها رُ داشته باشید و بعد از چند روز در حالی‌که کاملن احساسِ سیری و شادی می‌کنید از کار بیافتید و بمیرید.

محصولِ ۱۳۹۴ فروردین ۱۵, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

روی فرمون

اگر یه بار داشتید توی خیابون پیاده می‌رفتید، بعد شنیدید که یه ماشینی داره بوق می‌زنه و هرچی صبر کردید بوق‌اش قطع نشد، بدونید که یه جراحِ قلب پشتِ چراغ قرمز سرش افتاده روی فرمون و بر اثرِ سکته‌ی قلبی مُرده. اونی هم که قرار بود الان بره بیمارستان عمل‌اش کنه همین الان کارت به کارت کرده بود براش. شلوارش هم خیس شده و توی ماشین بوی شاش پیچیده.

محصولِ ۱۳۹۴ فروردین ۱۲, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

علت‌های وابسته به معلول

یکی از چیزهایی که در مورد رابطه‌ی علی معلولی وجود داره و کسی به اون توجه نمی‌کنه اینه که معلول هم گاهی روی علت تاثیر می‌گذاره. مثلن من یه شب هر کاری می‌کردم خوابم نمی‌برد. هرچی این ور اون ور می‌شدم فایده‌ای نداشت. همه‌اش با خودم فکر می‌کردم چرا این جوری شده‌ام؟ سابقه نداشت یه شب نتونم بخوابم. تا ساعت شیش و نیم غلت می‌زدم و خوابم نمی‌برد. تا این که یادم اومد! من روزِ قبل پنج فنجون قهوه نوشیده بودم. به محضِ این‌که فهمیدم علتِ بی‌خوابی‌ام چی بوده چشم‌هام گرم شد و بعد از چند دقیقه خوابم برد. در واقع اتفاقی که افتاد این بود که آگاه شدنِ معلول از علت، علت رُ نابود کرد و از بین برد.

امکانش

من وقتی راهنمایی بودم یه دوستی داشتم اسم اش "امکانش" بود. یه بار زنگ زدم خونه شون، مامان‌اش گوشی رُ برداشت. گفتم «ببخشید، امکانش هست؟» مامانش گفت «بله هست، شما؟» گفتم «امکانش هست باهاش صحبت کنم؟»
- بله هست، شما؟
- من دوست‌اش هستم
- گوشی
[چند ثانیه سکوت]
- الو ببخشید مثل این که امکانش نیست
- نمی دونید کی می‌آد؟
- کی کِیْ می آد؟
- امکانش
- عزیزم امکانش هست، ولی فعلن امکانش نیست باهاش صحبت کنی

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.