the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۷ بهمن ۳۰, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

من تو را می‌بینم

همون‌طور که من تو رو می‌بینم، تو هم من رو می‌بینی؟ همون‌طور که من صدای تو رو می‌شنوم، تو هم صدای من رو می‌شنوی؟ بهم بگو، من تو دنیای تو چه رنگی هستم؟ وقتی به تو نگاه می‌کنم، انعکاسِ نورِ آفتاب از کدوم سمت به چشم‌های تو می‌تابه؟ به من بگو، وقتی به سمت‌ات می‌آم و از تو رد می‌شم، تو به کدوم سمت می‌ری؟ وقتی از کسی رد می‌شی، این سوال‌هایی که ازت پرسیدم رو، از کی می‌پرسی؟

محصولِ ۱۳۹۷ بهمن ۲۸, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دنبال تایید نباشیم

دیروز با مورد نه چندان تازه‌ای مواجه شدم. خبری دیدم که در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شد و نوشته بود که به گزارش مجله یا روزنامه‌ی تایم، حضرت آقا چنین و چنان هستند (تعریف کرده بود). من به محتوای خبر شک کردم و بعد از کمی جست و جو متوجه شدم که مجله‌ی تایم هیچ‌وقت چنین متنی منتشر نکرده. کسانی هم که این خبر رو به من نشون داده بودند چون حضرت آقا رو خیلی دوست داشتند دنبال تاییدِ اصالتِ خبر نرفته بودند و درستیِ خبر رو همین‌جوری پذیرفته بودند.

در اون لحظه من یاد یک نکته‌ی قدیمی افتادم که در «ایمان و هم‌زمانی» هم نوشته بودم. ما آدم‌ها دنبال اخبار و اطلاعات جدید نیستیم، دنبال اطلاعاتی هستیم که اطلاعات قبلی‌مون رو تایید می‌کنند. اگر اطلاعات قبلی‌مون تایید بشوند، خبر رو بی چون و چرا قبول می‌کنیم. اگر هم در تضاد با اطلاعاتی باشند که الان داریم، خبر رو نادیده می‌گیرم و ازش رد می‌شیم!

پس من در درجه‌ی اول به خودم و بعد به همه‌ی شما عزیزان توصیه می‌کنم اگر اطلاعاتی به دست‌تون رسید که در تاییدِ اطلاعات قبلی‌تون بود تلاش کنید اصالتش رو بررسی کنید و اگر هم در تقابل با دانسته‌های شما بود راحت ازش نگذرید. صلوات

خواب

خواب دیشب‌ام اصلن یادم نبود، تا این‌که یکی دو ساعت پیش خیلی ناگهانی همه چیز اومد جلوی چشم‌ام! خواب دیدم توی تهران یه قله‌ی آتشفشانی فعال شده، اما عجیبه که آتش‌فشان کوهِ دماوند نبود! آتش‌فشان سمت جنوب و غرب بود، تقریبن سمت میدون آزادی! و گدازه‌های آتش به هر سمتی پرت می‌شد! یادمه خیلی ترسیده بودم، از این‌که آتش‌فشان فعال شده متعجب بودم و از پشت پنجره با نگرانی به شراره‌هایی که به هر سو زبانی می‌کشیدند نگاه می‌کردم!
تازه یه خوابِ دیگه هم دیدم. خواب دیدم نیروهای سپاهی با هلی‌کوپتر پایین اومدند و یه خیابون رو بستند و به ماشین‌ها اجازه می‌دادند یکی یکی رد بشن. فضا خیلی امنیتی بود. بعد از لحظاتی دیدم چند نفر با لباس بلوچی دویدند داخل دالانی که برای عبور و مرور ایجاد شده بود و فرار کردند. بچه و بزرگ‌سال با هم بودند. یه دفعه یکی‌شون که به‌نظرم جلیقه‌ی انفجاری داشت خودش رو منفجر کرد و همه‌شون کشته شدند.
این هم شد خواب آخه؟

محصولِ ۱۳۹۷ بهمن ۲۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

دیشب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم تیم ملی فوتبال ایران توی یه مسابقه‌ای برنده شده، شاید هم توی یه جامی قهرمان شده بود، و بعد از قهرمانی با پرچم عربستان توی زمین دور افتخار زدند و شادی کردند. بعضی‌هاشون هم پرچم رو می‌بوسیدند. آخه این هم شد خواب؟ عربستانی‌ها هم خیلی خوشحال بودند. انگار ما و عربستانی‌ها دوباره با هم رفیق شده باشیم، اون‌جوری بود.
چند شب پیش هم خواب رعد و برق دیدم. اول یه برق زد و بعد با یک رعدِ وحشتناک همراه بود. رعدی رو تصور کنید که صداش تموم نمی‌شه و هر لحظه هم بلندتر می‌شه! گوش‌هام رو گرفته بودم و می‌دونستم اگر یک لحظه دستم رو از روی گوش‌هام بردارم کر می‌شم. پنجره‌ها از شدت صدا می‌لرزید و با خودم فکر می‌کردم الانه که ساختمون هم فرو بریزه. خوابِ وحشتناکی بود.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.