the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۴ مهر ۵, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

عموی من مکه زندگی می‌کنه

شاید یکی از دلایلِ وجودِ خدا اصلن همین باشه

مدت‌ها بود تصمیم گرفته بودم برم مکه. دوست داشتم برم خونه‌ی خدا رُ از نزدیک ببینم و هفت دور دورش بچرخم. از کسانی که قبلن حاجی شده بودند شنیده بودم دورِ آخر باید با شیبِ ملایمی از مسیرِ دایره‌ای شکل خارج بشم تا مزاحمِ چرخیدنِ بقیه نشم. همیشه دورِ آخر رُ تو ذهن‌ام تمرین می‌کردم. مثلِ فضاپیمایی که قبل از فرستاده شدن سمتِ مریخ اول یه بار دورِ زمین می‌چرخه و بعد از جو خارج می‌شه، خودم رُ تصور می‌کردم که بعد از دورِ آخر چه‌طور از حرم خارج می‌شم. یه روز که به‌اندازه‌ی کافی پول جمع کرده بودم و تصمیم گرفته بودم برم برای سفر نام‌نویسی کنم، یکی از دوستان‌ام اومد پیش‌ام و احوال‌ام رُ پرسید. بعد گفت به پول نیاز داره. بعد من هم هرچی پول جمع کرده بودم دادم بهش. با خودم گفتم عیب نداره، بذار کارِ این بنده‌ی خدا راه بیافته، تو یه موقع دیگه برو حج. ولی بعدش پشیمون شدم. با خودم فکر کردم اگر رفته بودم حج به‌تر بود شاید. نباید به‌ش پول می‌دادم. همیشه عصرها که از اداره برمی‌گشتم خونه روی مبل می‌نشستم و به روبرو خیره می‌شدم. خودم رُ می‌دیدم که دورِ خونه‌ی خدا می‌چرخم. بدونِ این‌که دورِ آخر زاویه بگیرم. از وقتی هرچی پول داشتم داده بودم به دوست‌ام، دیگه برام مهم نبود که حواسم به دورِ آخر باشه. ان‌قدر می‌چرخیدم تا چشم‌هام سیاهی بره و بیافتم زمین. یه بار که چشم‌هام سیاهی رفته بود تلفن زنگ زد. عموم بود. از مکه زنگ می‌زد. بهم گفت: «خیلی بی‌معرفت شده‌ای». گفتم چرا عمو؟ گفت: «تو می‌آیی مکه، نباید یه سر هم به عموت بزنی؟»

- مکه؟!
- آره عمو جان. خودم دیروز توی حرم دیدم‌ات. لباس احرام پوشیده بودی و دورِ خونه‌ی خدا می‌چرخیدی

من سه تا عمو دارم، اما این عموم رُ هیچ‌وقت ندیده‌ام. فقط می‌دونم مکه زندگی می‌کنه و نمی‌دونم هم چه کاره است که هرکی از فامیل و دوست و آشنا بره خونه‌ی خدا اول از همه اون خبردار می‌شه.

یعنی من واقعن رفته بودم خونه‌ی خدا؟ شاید این حج پاداشِ کارِ خیری بود که در حقِ دوست‌ام انجام داده بودم؟ شاید هم شوخی کرده بود عمو جان با من.

اما نه. اگر شوخی بود، پس اسمِ من توی اسمِ کشته‌های منا چی‌کار می‌کنه؟ این هم شوخیه؟ انگاری واقعن حاجی شدم و مُردم. دوباره چشم‌هام سیاهی می‌ره. نفس کشیدن زیرِ آدم‌ها رُ تمرین نکرده بودم توی ذهن‌ام هیچ‌وقت.

امروز یکی می‌گفت من دیگه حج نمی‌رم. گفتم چرا؟ گفت برای این‌که احتمالِ مرگ‌اش زیاده. گفتم احتمالِ مرگ توی سفرهای بینِ شهریِ توی ایران بیش‌تر از احتمالِ مُردن توی مکه است. پس سفر هم دیگه نرو. به نظرِ خودم خیلی استدلال قشنگی کردم ولی طرف کاری به این حرف‌ها نداشت. می‌گفت پارسال اربعین بیست میلیون آدم رفت کربلا. از دماغِ یه نفر خون نیومد. چه‌طور شده این سعودی‌ها توانِ مدیریتِ یک میلیون حاجی رُ ندارند؟ گفتم خب فرق می‌کنه. هرجا جمعیت زیاد باشه مرگ و میر هم هست. به نظرِ من هم عجیبه که این همه جمعیت رفته‌اند کربلا و کسی زیر دست و پا له نشده. دلیل‌اش هم چیزی جز معجزه نیست. امام معجزه می‌کنه. باید هم بکنه تا مردم ایمان‌شون رُ از دست ندهند. اما خدا فرق می‌کنه. اگه خدا هم می‌خواست معجزه کنه که دیگه پس چرا این همه پیامبر فرستاد؟ نعوذ بالله بی‌کار بود؟ حتمن یه دلیلی داشته که معجزه رُ گذاشته به عهده‌ی فرستادگان‌اش دیگه. شاید یکی از دلایلِ وجودِ خدا هم اصلن همین باشه. این‌که خدا هیچ‌وقت معجزه نمی‌کنه. همین که جاهایی که خدا هست معجزه‌ای اتفاق نمی‌افته، یعنی خدا وجود داره.

محصولِ ۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

این قامتِ ایستاده در برابرِ آینه آیا، به راستی من‌ام؟

دکارت اومد با خودش یه فرضی کرد. گفت من فرض می‌کنم هیچ چیزی وجود نداره. اما دستِ‌کم همین فرضی که الان می‌کنم وجود داره. پس من هم وجود دارم، چون من دارم این فرض رُ می‌کنم. و این‌جوری بود که وجودِ خودش رُ اثبات کرد و گفت: «می‌اندیشم، پس هستم.»

اما قدمِ بعدی این بود که وجودِ دیگران رُ هم اثبات کنه، و ثابت کنه که دیگران خواب و خیال نیستند. دکارت در زمینه‌ی اثباتِ وجودِ جهانِ خارج دست به حرکتِ عجیبی زده، و فرض کرده خدا وجود داره. یعنی برای این‌که اثبات کنه غیر از خودش چیزِ دیگه‌ای وجود داره، اول فرض کرده که خدا وجود داره و گفته:

«وقتی عقل چیزی را به طور واضح و متمایز شناخت، این شناخت باید ضرورتن درست باشد؛ چرا که خداوند نه مرا فریب می‌دهد و نیز روا نمی‌دارد که من درباره جهان و چیستی آن فریب بخورم. فریب‌کاری از عجز و نقص سرچشمه می‌گیرد. بنابراین هرچه را با عقل خود درک کنیم، حتماً صحیح است و یکی از اموری را که با عقل می‌یابیم، وجود واقعیِ جهان خارج می‌باشد. به‌طور خلاصه تمام تصورات در انسان باید معلول چیزی در خارج باشند پس جهان خارج به عنوان علت تصورات، اثبات می‌شود.»

خب من دقیق نمی‌دونم دکارت وجودِ خدا رُ چه‌طوری اثبات کرده، اما به هرحال نتیجه‌گیریِ بالا اگر واقعن توسط دکارت انجام شده باشه به‌نظرم نادرست می‌رسه چون‌که خدا هم جزوِ جهانِ خارجه و با فرضِ وجودِ جهانِ خارج نمی‌شه وجودِ جهانِ خارج رُ اثبات کرد.

حالا چیزی که چند وقته دارم بهش فکر می‌کنم یه راهیه که اثبات کنم جهانِ خارج وجود داره. در این مورد دو تا چیز به ذهن‌ام می‌رسه که زیاد قابل استناد نیستند. یکی این‌که آدم چیزهای تازه یاد می‌گیره. یا چیزهایی هست که آدم نمی‌دونه. مثلن من وقتی دو نفر خارجی رُ می‌بینم که به یه زبونِ دیگه حرف می‌زنند و من زبونِ اون‌ها رُ نمی‌فهمم، آیا این می‌تونه دلیلِ این باشه که چیزی خارج از فهم و ادراکِ من وجود داره؟ این مسئله رُ می‌شه با این استدلال رد کرد که اون دو نفر ساخته‌ی ذهنِ خودِ من هستند، و حرف زدن‌شون هم یا بی‌معنیه، یا این‌که معنی داره، ولی این معنی در پسِ ناخودآگاهِ ذهنِ من دفن شده و فعلن آگاهی نسبت به اون وجود نداره.
استدلالِ دومی هم که در موردِ جهانِ خارج به ذهن‌ام می‌رسه مسئله‌ی تصادف و مرگه. با خودم فکر می‌کنم آدمی که میل به جاودانگی داره، چه‌طور ممکنه مرگِ ناگهانی توسطِ ذهن‌اش ساخته بشه و بمیره. اما دو تا نکته این مسئله رُ رد می‌کنه. اول این‌که ذهنِ من همیشه تصادف و مرگِ ناگهانی رُ برای دیگران ساخته، و هیچ‌وقت برای خودش چنین چیزی نمی‌سازه. نکته‌ی دوم این‌که من در خواب هم خوابِ مرگ دیده‌ام. یعنی دیده‌ام که مثلن از بلندی پرت می‌شم و می‌میرم، یا زلزله می‌آد و می‌میرم. پس اگر خواب‌های من ساختگی باشند و من در خواب برای خودم حوادثِ مرگ‌بار بسازم، توی بیداری هم که شاید یک خواب باشه می‌تونم برای خودم مرگ بسازم و بمیرم.

خلاصه که هنوز دلیلی پیدا نکرده‌ام که ثابت کنه جهانِ خارج وجودِ واقعی داره و تا وقتی که چنین دلیلی پیدا کنم، به خودم و ذهن‌ام به خاطرِ ساختنِ این همه مزه و بو و صدا و تیک تیکِ ساعت و آسمون و زمین و ستاره‌ها آفرین می‌گم! آفرین!

یه نکته‌ی جالب این‌که تا وقتی ثابت نکنم جهانِ خارج وجود داره، دکارت هم خودم هستم! یعنی دکارت هم ساخته‌ی ذهنِ منه، و جمله‌های دکارت رُ هم خودم گفته‌ام...

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.