the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ مرداد ۵, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بزرگ‌ترين هديه

زندگی، بزرگ‌ترين هديه‌ی خداوند به من بود
اين هديه به قدری بزرگ بود كه هرچه تلاش كردم
با وجود تمام تلاشی كه كردم
در هيچ سطل زباله‌ای جای نگرفت

فقط يك كلمه

» هر يك ساعت يك‌بار به‌صورت پريوديك از ذهنم دستوري صادر مي‌شه مبني بر پاك كردن همه‌ي محتويات وبلاگ. ولي دلم رضا نمي‌ده. دلم مي‌گه پس از حالا به بعد اين همه چرت و پرت رو كجا مي‌خواهي بنويسي؟ فكر كنم منظور از سفر ذهن به دل همين باشه. رها شدن از ذهن.

+ وقتي مي‌دوني كه با يك كلمه مي‌توني همه چيز رو به هم بزني، يه چيزي بگي كه هيچ كس چيزي نفهمه، يه چيزي كه گفتنش باعث بشه همه سردرد بگيرن، خُب پس ديگه چه اهميتي داره؟! بگذار ديگران هرچي مي‌خوان بگن؛ كافيه كه تو هم فقط يك كلمه بگي! :)

» من اين رو مي‌گيرم بالا تو هم بكش پايين. باشه؟ من اين سر تُشك رو مي‌گيرم بالا تو هم ملافه رو بكش روش. خُب؟

››› من به اندازه‌ي پالايشگاه تهران ارزش دارم؛ اگر بتوانم آن را با خاك يكسان كنم

+ خواهرم پارسال يك كارت اينترنت 30 ساعته به من داد. فكر مي‌كنم تا حالا يه 3000 ساعتي از اين كارت استفاده كرده باشم. اين هم روزي تمام شود.

›› احترام بگذاريد! شيخ سعدي وارد مي‌شوند:

طريق درويشان ذكر است و شُكر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توكّل و تسليم و تحمّل
هركه بدين صفت‌ها موصوف است به‌حقيقت درويش است اگرچه در قباست
اما هرزه‌گويِ بي‌نمازِ هواپرستِ هوس‌باز كه روزها به شب آرد در بند شهوت و شب‌ها به روز كند در خواب غفلت؛ بخورد هرچه در ميان آيد و بگويد هرچه بر زبان آيد، رندست اگرچه در عباست

آرين(2)
"بازرس‌هاي آموزش و پرورش معلم‌هاي خاصي هستند. آن‌ها درس نمي‌دهند، ادب مي‌كنند. شاگردهاي‌شان ساير معلم‌ها هستند. بازرس‌ها به آن‌ها نمره مي‌دهند، نصيحت مي‌كنند و نقش مترسك را بازي مي‌كنند. بازرس به خانه‌ي آرين آمد. به شيشه‌ي آشپزخانه زد، طبل با صورتي سياه، حاصل يك آزمايش شيمي ناموفق، در را به روي او باز كرد. اين‌جا مشكل دوتا مي‌شود: چرا طبل ديگر به مدرسه نمي‌رود؟ چرا آقاي آرمان ديگر درس نمي‌دهد؟ مشكل اول به‌سرعت حل شد. طبل توضيح داد كه در خانه همان درس‌ها را به او آموخته‌اند. به نحوي بهتر و شروع به صحبت درباره‌ي منطق در فلسفه‌ي ارسطو و شكوه در فلسفه‌ي پاسكال كرد. بازرس هراسان سراغ آقاي آرمان را گرفت. طبل با انگشتش به سقف اشاره كرد. بازرس آقاي آرمان و آرين را در خواب، خُرخُركنان و خوشبخت، چسبيده به سقف ديد. بازرس به اتاقش در هتل برگشت. كامپيوتر دستي‌اش را به برق زد و گزارشش را تايپ كرد. آقاي آرمان از يك ماه پيش به خواب رفته است. آقاي آرمان از يك ماه پيش عاشق شده است. آقاي آرمان از يك ماه پيش پرواز مي‌كند. نه خواب، نه عشق، نه پرواز، هيچ‌يك دليل موجهي براي غيبت نيست، من تقاضاي اخراج فوري آقاي آرمان را دارم."

محصولِ ۱۳۸۵ مرداد ۲, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فرصت رستگاري

وقتي گفتم اون سه تا پيرزن تمام وجود من هستند باز هم با كلمات بازي كردم! خودم هم نمي‌دونم اون سه تا پيرزن كي هستند! حالاحالاها مونده تا شما جدي و غيرجدي من رو از هم تشخيص بديد! :)

» حرف‌هاي زير رو به نقل از كسي مي‌نويسم كه خودش هم حرف‌هاي خودش رو قبول نداره. ولي خُب، آدم خيلي بزرگيه. مي‌تونيد فكر كنيد كه اين حرف‌ها هم يك جور بازي با كلمات هستند:


"آيه‌ي ___ يعني اينكه ... دير يا زود يك اتفاق مهم مي‌افتد ... اما قبل از آن اتفاق ... قبل از آن يكي شدن ... انسان‌هايي هستند كه بعد از مرگ، روح‌شان در بُعد مكان و زمان باقي مي‌ماند ... ارواح پست ... به همه‌ي انسان‌ها فرصتي دوباره براي زندگي داده مي‌شود ... فرصت‌هاي چندين و چندباره ... تناسخ ... من قبول ندارم كه كودكان با ضميري پاك و سفيد به دنيا مي‌آيند ... هر كودكي با كوله باري از تجربه‌ي دوران زندگي گذشته به دنيا مي‌آيد ... تك تك اتفاقاتي كه در زندگي هر انساني رخ مي‌دهند از قبل و مو به مو برنامه ريزي شده‌اند ... كسي ما را آزمايش نمي‌كند، ما تنها آزمايش مي‌شويم ... تنها كاري كه لازم است انجام دهيم اينست كه در برابر هر كدام از اين اتفاقاتِ برنامه ريزي شده، بهترين تصميم‌گيري را انجام دهيم ... و گر نه باز هم فرصتي دوباره و باز هم دوباره و باز هم دوباره ... براي همين هم بود كه حضرت علي گفت ... به خداي كعبه كه رستگار شدم! ... او به هيچ فرصت دوباره‌اي براي رستگار شدن نياز نداشت ..."

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۲۹, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

عروسك بي‌سر

نگاهش به منه. هميشه. به هر طرف كه نگاه مي‌كنم. هرجا. همه جا. يك عروسك هم دستشه. اصلا از اين موضوع خوشم نمي‌آد. شايد فقط از من مي‌خواد عروسك‌ش رو درست كنم. اما چرا سرش اينجوري شده؟ پس چرا ناراحت نيست؟ چرا مي‌خنده؟! چرا حرف نمي‌زنه؟!

Every time we say goodbye
There's something breaking deep inside
But like a river always knows just where to flow
Now that December comes I feel like coming home
It's Christmas in my heart
When I'm with you
No matter where we are or what we do...
[Sarah Connor]


+++ توي آسمون سه تا ماه ديدم. بعد كه خوب نگاه كردم ديدم بيشتر از سه تا هستند. خيلي بودند. به اندازه‌ي ستاره‌ها، شايد هم بيشتر. چيزي كه مهم نيست اينه كه هيچ‌كدوم كامل نبودند.
خواب‌هاي قشنگ!

»»» چرا انقدر رفته‌اي عقب؟ بيا جلوتر بخواب. مي‌خوام سرم رو بگذارم روي شكمت...
مي‌دوني چيه؟ شكمت قارقار مي‌كنه. عين قارقار كلاغ‌ها. كلاغ‌ها من رو ياد پاييز مي‌اندازند. من از پاييز متنفرم! كي گفت انقدر بياي جلو؟ برو همون عقب بخواب. برو!

» كوه‌هاي شمال تهران رو مي‌بينيد؟ چند تا تكه برف هستند كه هنوز آب نشده‌اند. خيلي عجيبه. توي اين گرما! همه‌ش فكر مي‌كنم نكنه اين برف‌ها نقاشي هستند. نكنه يه بچه‌ي مريض توي شهر هست كه روي تخت دراز كشيده و از پنجره اتاقش چشم به آخرين برف‌هايي دوخته كه هيچ‌وقت قرار نيست آب بشن

مهماني قرن

توي فيلم Meet Joe Black يك جاي فيلم همه‌ي اعضاي خانواده دور ميز نشسته‌اند و در حال خوردن شام هستند. يك كيك هم روي ميز هست. دختر از دست پدر عصبانيست. به شوهرش مي‌گويد: "من دارم تلاش مي‌كنم تا دو روز ديگه مهموني قرن رو براي پدرم بگيرم، ولي تو(خطاب به پدر) كوچك‌ترين اهميتي نمي‌دي!"

Oh, my God. I am trying to throw
the party of the century...
for my father in two days.
And you just don't give a shit.

throw يعني پرتاب كردن. throw a party يعني مهماني دادن. not give a shit هم يعني اهميت ندادن.

پدر هم براي اينكه از دل دخترش در بياره، يه چنگال مي‌زنه توي كيك و يك تيكه از اون مي‌گذاره توي دهنش و مي‌خنده.

دختر هم خوشحال مي‌شه و با هيجان به همه مي‌گه:
He gives a shit! He gives a shit!

و همه مي‌زنند زير خنده...

- شما هم بخنديد ديگه. با مزه نبود؟

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۲۷, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مرز دانايي

آگاهي چيزي نيست كه به مرور زمان افزايش يا كاهش يابد. اينطور نيست كه يك نفر آگاهي بيشتري داشته باشد يا آگاهي من از آگاهي يك نفر ديگر كمتر باشد. مرز بين جهل و دانايي، مرز بين بودن يا نبودن است. آگاهي يا هست يا نيست، گزينه‌ي سومي وجود ندارد. آگاهي همه چيز است و ما در پي هيچ.

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۲۵, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دليلي بر بودنم

سالِ بعضي‏ها به جاي اول فروردين از يك تاريخ ديگه شروع مي‏شه. اين تاريخ ممكنه تاريخ روز تولد آدم، تاريخ بيست و پنج تيرماه يا تاريخ ديگه‌اي باشه كه هرسال مي‌تونه تكرار بشه و كمك كنه تا از ياد نبريم كه يك سال ديگه هم گذشت! كه حواست باشه! يا در مورد من: كه خوشحال باش، يك سال ديگه هم خيلي سريع، حتي سريع‌تر از سريع‌ترين چشم به هم زدن دنيا از [دليل بودنت] گذشت! اين تاريخ هر تاريخي باشه مهم نيست؛ مهم اينه كه هر روزي هست، مي‌تونه تاريخ دوباره‌اي براي روز تولدمون باشه :)

هر چي فكر مي‌كنم مي‌بينم هيچ‌كدوم از چيزهايي كه در طول اين يك سال نوشتم به اندازه "دستمال صورتي" قشنگ نبود. و اين رو هم خوب مي‌دونم كه هيچ‌كدوم از شما چيزي از اين مطلب نفهميديد. و يك چيز ديگه هم واضحه، اينكه تمام وجود من در همين سه پيرزن خلاصه شده، و اينكه تمام اين ماجرا رو در خواب ديده بودم، و اينكه اين سه پيرزن واقعا نمي‌دونند كه در يك ساختمون زندگي مي‌كنند و همسايه‌ي هميشگي هم هستند:

"سه تا پيرزن بودند كه در يك ساختمون زرد رنگ زندگي مي‌كردند، اما هر كدوم از اونها فكر مي‌كرد كه تنها پيرزني هست كه توي اون ساختمون زندگي مي كنه. يك روز صبح، وقتي خورشيد بالا مي‌اومد، پيرزن طبقه‌ي اول پنجره رو باز كرد، يك نفس عميق كشيد و با ظرفي كه در دست داشت به گلدون روي لبه‌ي پنجره آب داد. پيرزن طبقه‌ي دوم هم كه اون روز صبح قصد خودكشي داشت، پنجره رو باز كرد و قناري‌ش رو از قفس آزاد كرد. پيرزن طبقه‌ي سوم هم در پنجره رو باز كرد و دستمال صورتي و گلدوزي شده‌ي قشنگي رو كه تازه شسته بود از پنجره بيرون گرفت تا باد اون رو خشك كنه. اما دستمال از دست پيرزن رها شد و باد اون رو با خود برد.
دستمال و قناري هر لحظه دورتر مي‌شدند. باد خنكي كه مي‌وزيد به هر سه پيرزن احساس خوبي مي‌داد"

توي اين يك سالي كه گذشت شرايط محيطي هيچ فرقي نكرد. اما من فرق كردم. يكي ديگه شدم. فقط مي‏ترسم كه در اين يكي ديگر شدن بي حس هم شده باشم. حسي كه بعضي وقت‌ها باعث مي‌شد از كنار هر چيزي خيلي راحت و بي‌تفاوت عبور نكنم...

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۲۲, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تماشاي گذشته

شما هيچ‌گاه چيزي را در زمان حال نمي‌بينيد. اگر يك نفر از شما بپرسد كه آيا خورشيد در آسمان هست؟ شما نمي‌توانيد بگوييد بله هست! تنها مي‌توانيد بگوييد خورشيد تا همين هشت دقيقه و بيست ثانيه‌ي پيش در آسمان بود. حقيقت اينست كه ما براي ديدن، احتياج به نور داريم و نور هم براي رسيدن به چشمان ما نياز به زمان. حتي كسي هم كه روبرويتان ايستاده و چشم در چشمان‌تان دارد، كسي نيست كه در همين لحظه به شما چشم دوخته باشد. شما به فردي در زمان گذشته نگاه مي‌كنيد. زمان حال هميشه از نگاه مان مخفي مي‌ماند. اما گذشته هميشه در اختيار ماست. اگر بتوانيم كمي سريع‌تر از سرعت نور حركت كنيم و از آن پيشي بگيريم، مي‌توانيم در مكاني خيلي دورتر از اينجا، شايد بر روي سياره‌اي ناشناخته، به تماشاي تصاويري از زمين مربوط به هزاران سال پيش بنشينيم. هزاران سال زياد است، مي‌توانيم به تماشاي خودمان بنشينيم و خاطرات گذشته‌مان!

براي مادر

دقايقی بيش از لحظات آغازين شب نگذشته است كه سيمای خورشيد در سكوت و تاريكی، گوشه‌ی آسمان ظاهر مي‌شود.
همه خواب‌اند و شب با آن دل سياه‌اش تنها كسی‌ست كه به خورشيد خوش‌آمد مي‌گويد و او را به ديدار از تاريكی خويش فرا می‌خواند.
اگر می‌دانستم بدون من اين‌گونه اسير تاريكی می‌شوی، هيچ‌گاه تركت نمی‌گفتم - تنهايت نمی‌گذاشتم.
زمين از گريه‌ی مادر بيدار می‌شود.

تفريح آسماني

امروز رو فقط استراحت کردم. نسبتا خوب بود. خستگی‌م کاملا در رفت. اصلا دیگه کار تعطیل. وقتی می‌شه روی ابرها دراز کشید و ساعت ها محو آسمون شد، مگه دیوانه‌ام شب و روز کار کنم و پول در بیارم تا بعد پولی که با هزار زحمت به دست آورده‌ام رو خرج دوا درمون و هزار کوفت و زهرمار دیگه کنم جز تفریح؟
اینجا هوا خوبه و نسیم خنکی صورت آدم رو نوازش می‌ده. هیچ دوست ندارم برگردم اون پایین؛ حداقل تا یکی دو روز.

عمليات مرصاد

» تو هم ديدي؟! چه خم زيبايي داشت كف پاهايش...

» نمي‌دانم چرا ياشارجان با كسي كه لزب باشد مشكل دارد. اگر خودت هم گي بودي مي‌فهميدي كه تمام گي‌ها و لزبان دنيا حق زندگي دارند! ببينم، تو كه با وجود آدم‌هاي __ ____(آدم‌هايي كه هم زن هستند هم مرد) بر روي زمين مخالفتي نداري؟!

» پنجم مرداد ماه، سالروز عمليات غرورآفرين مرصاد را پيشاپيش به رزمندگان اسلام تبريك مي‌گويم.

» توجه توجه! از روز يكشنبه آدرس بلاگ تا مدتي تغيير مي‌كنه به: www.349sam.blogspot.com بعدا نگيد كه نگفتما!

» این آهنگ کریس دی برگ خیلی بامزه س:


We sit together on the sofa
With the music way down low
waited so long for this moment
It's hard to think it's really so
The door is locked there's no one home
They've all gone out we're all alone
Su-sanna, Su-sanna
Su-sanna I'm crazy loving you
I put my arm aroud her shoulder
Run my fingers through her hair
It's a dream I can't believe it
It took so long it's only fair
And then the phone begins to ring
And a strangers voice on the other end of the line
Says oh, wrong number, sorry to waste your time
And i think to myself,
Why now,
Why me,
Why.......
Su-sanna, su-sanna,
Su-sanna, I'm crazy loving you


» گرامي باد ياد و خاطره‌ي شهيد بهشتي و ياران همرزمش

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۱۷, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

پرچوگل

- به نظرت آلمان مي‌بره يا پرچوگل؟
- خجالت بكش! چطور مي‌توني در مورد بازي‌هاي جام جهاني صحبت كني در حالي كه در همين لحظه كه تمام مردم جهان به خاطر جام جهاني در حال شادي كردن هستند در گوشه‌اي ديگر از جهان عده‌اي از هموطنانمان توسط اشغالگران صهيونيستي روز و شب به خاك و خون كشيده مي‌شوند. باشد كه روزي هم شاهد شادي پايدار مردم فلسطين كه همانا آزادي قدس شريف است باشيم.
- فردوسي پور ديگه، آره؟! به نظرت اين اراجيف رو از خودش مي‌بافه يا از روي كاغذ مي‌خونه؟
- اراجيف؟! به نظرم اين جملات چه از خودش باشند چه از روي كاغذ فرقي نمي‌كنه، چرا فكر مي‌كني اين حرف‌ها اراجيف هستند؟ فكرش رو بكن، مهم‌ترين نتيجه‌ي اين شادي پايدار اينه كه پول نفت به‌جاي اينكه بره سر سفره‌ي مردم فلسطين مي‌آد سر سفره مردم خودمون. بهتر نيست؟

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۱۵, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

هسته‌ي زردآلو

» ديروز پنجمين سالگرد تولد پدربزرگ بود: مي‌دونم كجايي؛ كم كم بيشتر آشنا مي‌شي. ممكنه بعضي گوشه كنارها رو هنوز نديده باشي. خودم بهت نشون مي‌دم، فقط اگر كمي صبور باشي!
راستي، تو در مورد اون پسربچه چيزي مي‌دوني؟!

» چشم‌هايم بسته هستند و دو هسته در دستم. هسته‌ها را محكم در مشت نگه داشته‌ام. چشم‌هاي بسته الزاما به معني فكر كردن نيستند. فكر كردن كار بيهوده‌ايست. فكر كردن تنها حركت از يك كوچه‌ي بن بست و رسيدن به كوچه‌ي بن بستي ديگر است. هيچ تغيير وضعيت مفيدي با فكر كردن رخ نمي‌دهد. حتي اگر فكر كردن و حل يك مسئله‌ي رياضي، راحتي بيشتري را براي بشر به ارمغان آورد باز هم تغيير وضعيت مثبتي رخ نداده است؛ ما تنها در فكرمان جا‌به‌جا مي‌شويم.
احساس مي‌كنم يك نفر كنارم ايستاده است. چشمانم را باز مي‌كنم. خواهرم است با يك سيني در دست و يك ليوان بزرگ آب طالبي. شيرين است؟! پالوده؟! مزه‌ي زرد آلو و آلو زرد هنوز در دهانم است. احتمالا هسته‌هايي كه در دستم هستند هسته‌ي همين دو ميوه بوده‌اند - هستند.
اما اگر مجبور بوديد فكر كنيد. به نظر مي‌رسد اجبار، توجيه مناسبي براي دست زدن به اعمال بيهوده باشد.

بچه گربه

» پريروز كنار يك باغي يك بچه گربه ديدم كه دراز افتاده بود روي زمين و از سرش خون مي‌اومد. مي‌دونيد چرا؟ يك كلاغ كنارش ايستاده بود و مدام با نوكش مي‌زد تو كله‌ي اين بيچاره. دست و پاي بچه گربه هم گاهي تكون مي‌خورد، هنوز زنده بود. ديروز هم يك كلاغي ديدم كه دمش چيده شده بود و نمي‌تونست پرواز كنه. ‌مي‌خواست از يك جدولي بپره بالا، ولي چون خوب نمي‌تونست بپره با مخ مي‌اومد زمين و تلو تلو مي‌خورد.

» يك از جوون‌هاي زمان شاه عشق ماشين داشت. تا اينكه به سن قانوني مي‌رسه و مي‌ره امتحان رانندگي بده. ولي مردود مي‌شه و بهش مي‌گن برو سه ماه ديگه بيا. اين پسر هم با اعصاب خورد مي‌آد برگه رو به دوستانش نشون مي‌ده و مي‌گه من چطور مي‌تونم اين سه ماه رو تحمل كنم؟! يكي از دوستان مي‌بينه كه تاريخ سه ماه بعد 8/16 زده شده و با كلي ظريف كاري و دقت پايين عدد 8 رو بهم مي‌چسبونند و اون رو تبديل به 5 مي‌كنند. براي اينكه مطمئن هم بشن برگه رو به چند نفر نشون مي‌دن و هيچ‌كس متوجه دستكاري تاريخ نمي‌شه. اون جوون هم خوشحال و خندان در تاريخ 5/16 مي‌ره تا دوباره امتحان بده. ولي وقتي برمي‌گرده مي‌بينند كه برگه‌اش پاره شده و از يك استوار هم يك سيلي حسابي خورده! دليلش اين بوده كه اون روز پنج‌شنبه بوده و پنج‌شنبه‌ها هم فقط مخصوص امتحان رانندگي نظامي‌ها بوده. خيلي تابلو بوده كه همه‌ي افرادي كه اون روز براي امتحان توي صف ايستاده بودند نظامي بودند و يك نفر هيپي با موهاي بلند هم اون وسط با خيال راحت ايستاده بوده تا امتحان بده.

عقربه‌هاي ساعت

بچه كه بودم هيچ دوست نداشتم بزرگ بشم. اما حالا دوست دارم هر روز بزرگ‌تر بشم. دوست دارم سريع‌تر از مرز چهل سالگي بگذرم و پنجاه و شصت سالگي.
فقط سريع‌تر
من از عقربه‌هاي ساعت فقط يك يا علي مي‌خوام!

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۱۲, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فريب نافرجام

در مورد كساني كه فريب آب نبات‌هاي جذاب و شيرين و سمّي‌ت را نخوردند هم فكري كرده‌اي؟! به يقين هيچ فكري نكرده‌اي؛ اگر كرده بودي چيز ديگري هم براي فريب مي‌آفريدي! اما نيافريدي - تو مخلوقت را خوب نشناختي، همه را از قبل فريب خورده پنداشتي - تو ناتوان ماندي! و حالا سال‌ها انتظار و انتظار و انتظار تا آفرينشي ديگر...

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۱۰, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

اشتباه سهوي

امروز براي سومين هفته‌ي متوالي در صبحگاه شنبه‌ها شركت نكردم. سِر (sir) چهارشنبه بهم گفته بود: "اين شنبه ديگه صبحگاه يادت نره! من از وقتي يادمه ارتش هر صبح شنبه صبحگاه داشته، تو چطور جرأت مي‌كني دو هفته‌ي متوالي توي صبحگاه حاضر نشي؟! اون تيمسارش هم با ترس و لرز سر صبحگاه حاضر مي‌شه!!" من هم گفته بودم: "شور سِر! آي وُنت فُرگدِت!!". ولي امروز صبح! بازهم مثل هفته‌ي قبل يك نامه اومد براي سِر. ولي ديگه توش هيچ تنبيهي ذكر نشده بود. فقط نوشته بود هر طور صلاح مي‌دونيد برخورد كنيد!! حالا اين كه هيچي. هفته‌ي پيش يه نامه زديم از __ ___ به _____. ولي بالاش به جاي آرم نيروي هوايي آرم وزارت دفاع آمريكا رو گذاشتم! با خودم فكر مي‌كردم كه حتما نامه برگشت مي‌خوره تا اشتباهي كه سهوا رخ داده برطرف بشه. اما هيچ خبري از نامه نشد. نامه صادر شد!!! يعني حالا چي مي‌شه؟! اميدوارم كسي متوجه آرمش نشه! ولي خيلي تابلو بود، يه عقابه كه بال‌هاش رو باز كرده. مي‌بينيد معادلات زندگي چقدر پيچيده هستند؟

+ همه‌ي اين‌ها بعلاوه‌ي چند آهنگ قشنگ از: TATU

How did we ever go this far?
You touch my hand and start the car
And for the first time in my life
I'm crying

Are we in space? Do we belong?
Someplace where no one calls it wrong
And like the stars we burn away
The miles

How did we ever get this far?
It shouldn't have to be this hard
Now for the first time in my life
I'm flying

Are we in love? Do we deserve
To bear the shame of this whole world?
And like the night we camouflage
Denial
[Stars]



+ ديشب بارون اومد. امشب هم مي‌آد. فردا هم شايد. خوبه نه؟

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.