the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

موجی از دندان‌های میانی

می‌خوام در مورد اون دو تا دندون پایینی حرف بزنم. یعنی اگر این فک پایین‌ام باشه، اون دو تا دندونی که از همه وسط تر هستند. در مورد اون‌ها می‌خوام بگم.
وقتی بچه بودم بعضی وقت‌ها یه موجی از زیرشون منتشر می‌شد. یه چیزی شبیه ویژ ویژ. یا قژ قژ. نمی‌دونم صدای موج‌اش چه‌طوریه. اون موقع مثلن چون دندون‌ام داشت تازه در می‌اومد، می‌گفتم خب حتمن به خاطر اینه که داره در می‌آد. بعد که باز هم این موج ادامه داشت با خودم گفتم شاید به‌خاطر اینه که داره رشد می‌کنه دندون‌ام. اما انگار باز هم ربطی نداشت. این اتفاق خیلی کم برام می‌افته. شاید سالی یه بار در روز. از یه نفر پرسیدم تا حالا براش این‌جوری شده؟ گفت نه.
اما امروز خیلی بیش‌تر بود. از صبح تا همین الان زیر دندون‌ام داره موج می‌فرسته. اگر بخوام دقیقن شرح بدم که چه‌جوریه این‌جوریه که یه موجی از دو تا دندون وسطی پایین‌ام شروع می‌شه، از ریشه‌ی دندون‌ها عبور می‌کنه و در کل فک‌ام پخش می‌شه بعد از اون‌جا می‌ره و به مغزم می‌رسه و از اون‌جا هم در سراسر بدن‌ام پخش می‌شه. یه همچین چیزی. حالا من نمی‌دونم دلیل‌اش چیه. چون دندون‌ام هم سالمه و هیچ مشکلی نداره. حالا در این مورد بیش‌تر بررسی می‌کنم اگر چیزی دست‌گیرم شد به‌تون می‌گم.

محصولِ ۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کلبی با من بیا

خواب دیدم
خواب دیدم زمستون شده و من دارم پشماتو کوتاه می‌کنم
تو با گریه بهم می‌گفتی کلبی، تو رو خدا بذار تابستون پشمامو بزن، الان هوا سرده... خیلی سرده...
اما من توجهی نمی‌کردم
می‌زدم
با بی‌رحمی می‌زدم!

محصولِ ۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بامزی، قوی‌ترین خرس دنیا

مدتیه از وطن دور هستم و در یک کشور غریب به سر می‌برم. البته این کاملن موقتیه و به زودی همه چیز جفت و جور می‌شه. فعلن که بلاتکلیف هستم. دو ماهه که توی هتل زندگی می‌کنم تا تکلیف‌ام روشن بشه. مدیر هتل خیلی آدم خوبیه. هفته‌ی پیش که پول‌ام ته کشیده بود، اومد کنارم نشست، دست‌اش رُ گذاشت روی شونه‌ام و گفت نگران نباش. چیزی مهمی نیست. درست می‌شه. برام یه کار پیدا کرد. فرستادم سر کار. از درآمدی که دارم می‌تونم خرج هتل رُ بدم. پول غذا هم در می‌آد، خدا رُ شکر.
کارم از ساعت نه شب شروع می‌شه. من یک بانسر (bouncer) هستم. بانسر در واقع به کسی گفته می‌شه که افراد آشوبگر و لاابالی رُ از جمع بیرون می‌کشه و پرت‌شون می‌کنه اون ور. من جلوی یک کاباره می‌ایستم و مراقب اوضاع هستم. یه نگاه‌ام به داخله و یه نگاه‌ام به کسانی که در رفت و آمد هستند. کار اصلی‌ام از ساعت یک نیمه شب شروع می‌شه. اون موقع دیگه همه مست هستند و از کاباره می‌زنند بیرون. من باید تمام حواسم باشه کسی با اربده کشی مزاحم دیگران نشه. چه توی کاباره، چه بیرون‌اش. درآمدم بد نیست، ماهی صد تا در می‌آرم. ماهی صد تا یعنی در واقع ماهی چهارتا کاپشن. خوبه دیگه؟ البته صد تا چیزیه که از صاحب کاباره می‌گیرم؛ وگرنه پول‌هایی که از کنار این کار در می‌آرم واقعن عالی هستند. خیلی وقت‌ها از مشتری‌هایی که از کاباره خارج می‌شن تیپ می‌گیرم. البته فکر نکنید این تیپ به معنیه انعامه‌ها! نه! این بیش‌تر یه چیزیه شبیه رشوه. کسانی که به من رشوه می‌دن بعدش می‌تونن با خیال راحت اربده بکشند، هرچه قدر که بخوان! ممکنه بپرسید اگر قراره اون‌ها با خیال راحت اربده بکشند پس من اون‌جا چی‌کاره هستم و برای چی دارم حقوق می‌گیرم از مدیر کاباره! خب، من یه درصدی از رشوه‌ای که از مشتری‌ها می‌گیرم رُ همیشه می‌دم به مدیر کاباره. برای همین هیچ مشکلی نیست اگر کسی اربده بکشه و من کاری‌اش نداشته باشم. این یه جور توافقه. یکی از مشکلات این کار اینه که من بیمه نیستم. یعنی هیچ شرکت بیمه‌ای قبول نمی‌کنه که من رُ بیمه کنه. همه‌اش به خاطر نوع شغلیه که دارم. کار من این جوری تعریف شده که باید توی روز انجام بشه. ولی چون معمولن کاباره‌ها صبح‌ها مشتری ندارند و همه چیز از نه شب شروع می‌شه و من مجبورم شب‌ها کار کنم، بیمه به من تعلق نمی‌گیره.
دیشب که بر می‌گشتم خونه، در واقع صبح بود، نزدیک ساعت چهار صبح بود، وقتی داشتم بر می‌گشتم خونه (عادت کردم به هتل می‌گم خونه) احساس کردم یه نفر از پشت سر دنبالم می‌آد، یه هم‌شهری، یه آشنا...
توجهی نکردم به صدای پا
ادامه دادم، هوا سرد بود، یقه‌ام رُ کشیدم بالا و تندتر حرکت کردم
یه نفر دست گذاشت روی شونه‌ام، برگشتم، کسی نبود، سلام همشهری، خندیدم، اونم خندید، رفتیم یه گوشه نشستیم. دیگه آفتاب داشت بالا می‌اومد، سرد بود، ولی روز خوبی بود، یه روز خیلی خوب...

محصولِ ۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

whatsoever یعنی هر چه قدر هم که باشه، حتا یه ذره، هر چی

مثال:

I don't have any obligaiton to answer your questions whatsoever!

من وظیفه‌ای ندارم که به پرسش‌های تو پاسخ دهم (حتی یه ذره، حالا هرچی که باشه)

He's had no luck whatsoever

او حتا یه ذره هم شانس نداشته

whatsoever به صورت what so ever خونده می‌شه

محصولِ ۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

معلم تاریخ

سال دوم دبیرستان یه معلم تاریخ داشتیم اسم‌اش امیری بود. تکه کلام‌اش هم این بود «بخون بیست بگیر!». حافظه‌اش هم خیلی خوب بود. کل کتاب رُ حفظ بود! هرجلسه می‌اومد سر کلاس یه فصل کتاب رُ از حفظ برامون کلمه به کلمه می‌خوند (نیم ساعت طول می‌کشید). بعد می‌گفت کتاب‌هاتون رُ باز کنید و چیزهایی که درس دادم رُ بخونید جلسه‌ی بعد می‌پرسم. بخون بیست بگیر! بعد خودش یا از کلاس می‌رفت بیرون یا می‌رفت ته کلاس می‌نشست کتاب می‌خوند. هر موقع از کلاس می‌رفت بیرون همه از ترس اینکه یه دفعه بیاد توی کلاس سرشون توی کتاب بود و درس می‌خوندند. ولی من و دو سه نفر جلو و عقب‌ام همه‌اش چرت و پرت تعریف می‌کردیم و می‌خندیدیم و نگران این بودیم که اگر سرزده از راه برسه و ببینه داریم می‌خندیم بیچاره می‌شیم. دو سه هفته‌ی اول هنوز کتاب تاریخ نیومده بود. ولی جلسه‌ی اول این اومد ده بیست صفحه درس داد و گفت جلسه‌ی بعد (جلسه‌ی دوم) می‌پرسم. جلسه‌ی بعد که اومد اول از همه اسم من رُ خوند گفت بیا می‌خوام ازت درس بپرسم. رفتم پای تخته گفتم کتاب‌ها هنوز نیومده من چیزی نخوندم. یه دونه صفر گذاشت جلوی اسم‌ام، گفت خجالت بکش. پدر و مادرتون شب تا صبح دارند زحمت می‌کشند تا شما یه چیزی بشید! اون وقت شما همه‌اش به فکر بازی‌گوشی و تنبلی هستید! توی دل‌ام بهش گفتم برو بابا مرتیکه‌ی دیوانه! یه بار داشت ته کلاس کتاب می‌خوند، یه دفعه دیدیم از ته کلاس رفت پای تخته یه فرمول شیمی نوشت حل کرد. فهمیدیم داشت شیمی می‌خوند. گفت پدر مادر باید همه چیز بلد باشند که اگر یه روزی بچه ازشون یه سوال پرسید بتونن جواب بدن!
خلاصه... کتاب تاریخ معاصر حدود دویست و خورده‌ای صفحه بود که من حدود هشتاد صفحه‌ی اول‌اش رُ از حفظ بودم ولی دیگه چیزی نخونده بودم ازش. شب امتحان پایان ترم تا صفحه‌ی هشتاد خوندم. بعد دیدم ساعت دوازده شده و دیگه نمی‌تونم بخونم بقیه‌اش رُ. یه بار توی حیاط روی یه نیمکت نشسته بودم داشتم تاریخ می‌خوندم. دو تا سال بالایی هم کنارم نشسته بودند. گفتند معلم‌تون کیه؟ گفتم امیری. گفتند خیلی آدم باحالیه! توی امتحان پایان‌ترم هرچی رُ بلد نبودی یه چیز الکی بنویس جلوش، نمه‌ات رُ می‌ده. من هم شب امتحان یاد حرف این دو تا افتادم. با خودم گفتم می‌رم همه رُ الکی یه چیز می‌نویسم.
فردا صبح رفتم مدرسه، دیدم دیشب هیچ کس نخوابیده. همه چشم‌ها قرمز! همه شاکی، همه سردرد! برگه‌ها رُ که گذاشتند جلومون دیدم جواب دو تا سوال اول رُ بلدم ولی بقیه رُ نمی‌دونم! خلاصه هر چرت و پرتی که می‌شد توی جواب‌ها نوشتم (فکر کنم چیزهایی که نوشتم اصلن ربطی به تاریخ هم نداشت!) بعد که کارنامه‌ها اومد دیدم تاریخ بیست شدم! ان‌قدر خوشحال شدم که نگو!
بعدش فکر کنم اگر یه روزی رهبر یه کشوری بشم دهن مردم اون کشور سرویسه چون چیزی از تاریخ حالی‌ام نیست که بخوام ازش درس گرفته باشم!

محصولِ ۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

در هم پیچیدگان

بچه‌ها جدی و ساده هستند، تا این‌که یک روز
یه نفر سرشون کلاه می‌ذاره!
از اون روز به بعد، بچه‌ها جدی و پیچیده می‌شن
جدی و پیچیده!

و گناه این پیچیدگی گردن کسیه که اولین بار سرشون کلاه می‌ذاره

** زبان امروز **

فعل‌هایی که برای «تحمل کردن» می‌شناسیم معمولن این‌ها هستند:

tolerate
stand

اما اگر بخواهیم بگوییم «دیگه نمی‌تونم تحمل‌اش کنم»
I can't tolerate it anymore
I can't stand it anymore

بهتره بگیم:
I can't take it anymore

آمریکایی‌ها معمولن از take به‌عنوان «تحمل کردن» استفاده می‌کنند.
البته مطمئن نیستم و ممکنه اشتباه کنم.

محصولِ ۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگی به‌طرز احمقانه‌ای ادامه دارد (۲)

خدایا این‌جا یه گربه‌ای از شدت درد زایمان داره ار ار می‌کنه. راحت‌اش کن، لت ایت گو...
آقا بی‌زحمت اون صدای طبل‌ات رُ کم کن ما خواب‌مون میاد امشب
مرگ یک موجود زنده است
خدایا، روح‌ام رُ اون‌قدر بزرگ کن که حرف‌های خوب و بد دیگران درباره‌ی من اثری در نظر من درباره‌ی اون‌ها نداشته باشه
تو به پلیس چیزی گفتی؟
آخرین تیرهای‌تان را نیز روانه‌ام کنید که وقت‌تان رو به پایان است
اما اون ان‌قدر عاشق مرگ بود که بدون این‌که منتظر من بمونه خودش رُ منفجر کرد

It's very sad and frustrating to know that different people, that different people, sigh..., have been born different
Today I made a mistake without being able to say I am sorry, today I probably changed my destiny
ببخشید، من همون گدایی نیستم که دیروز هم از شما کمک خواستم؟
صدای مرغ دریایی میاد توو این بیابوون
دکتر گفت خون توو رگام لخته شده، اما تا وقتی جریان داره، زنده می‌مونم
کاش منم مثل تو یه سیب زمینی بودم
نخواهم گذاشت ادامه یافتن‌ات را بی‌پایان ماندن، نخواهم گذاشت. تو بر چیزی توانا نیستی آن‌چنان که من‌ام
من با سرعت پنجاه و پنج گره دارم پایین می‌آم. من این بالا خیلی احساس تنهایی می‌کنم
امیرحسین قبول داری دکوپاژ المیرا خیلی به‌تر از تو بود؟
و به خواست خداوند او دوران کودکی خود را در کف رودخانه سپری کرد
بدترین خاطره‌ی زندگی یک شخص می‌تونه این باشه که از مردی که خوش‌اش نمی‌آد بچه‌دار شه
من از فرصت زندگی استقبال نمی‌کنم. از مرگ نیز
کاش من هم می‌تونستم به ماندگارترین ترانه‌ای که تا به‌حال ساخته شده کمی علاقه نشون بدم
تعداد فالوورهام داره کم‌کم به عدد دو نزدیک می‌شه
من اهل قبور هستم شما اهل کجا هستید؟
به بچه‌ام نگاه کردم، چه‌قدر قشنگ مرده بود
دوست داشتی یه شب با مسعود رایگان می‌خوابیدی؟ به‌خاطر بازی خوب‌اش توی زادبوم
امروز یه کیک و نوشابه خوردم
Now tell me, what are the main advantages and disadvantages of eating a person as your breakfast?
دلم می‌خواد یه روزی برسه که ان‌قدر بزرگ شده باشم که دیگه کسی نتونه بفهمه کی خوشحالم هستم و کی ناراحت
می‌خوام فردا ادعای پیامبری کنم، خدایا کمک‌ام کن، تنهام نذار توی این راه سخت
در واقع بذار این‌جوری برات بگم که خواهر خدا می‌شه خاله‌ی بابای خواهرزن برادر زاده‌ی عمه‌ی شوهرزن پدرسگ عموی مادربزرگ ناتنی بابام
از خدا خواهیم توفیق ادب
این جادوگر داره از من خواهش می‌کنه که توی زمان به عقب برگردم
نارسیس به‌تره یا مارکسیس؟
دیشب خواب دیدم دارم با رضا شاهرودی توی آسمون پرواز می‌کنم
می‌خوام برم بازار گراز فروش‌ها. خدایا تنهام نذار
و حالا به حرکات دست پدر مقدس نگاه کنید و ببینید که با تکیه بر نام خدا چه معجزاتی انجام می‌دهد
خدا شاهده که حضور من در زندگی هر کسی یه حکمتی داشته
همه‌مون فاضلاب متحرک هستیم پس به چیزی ننازیم
نکاح زن بت پرست حرام است
یه دفعه نشد بیام این بند کفش سمت راستم رُ باز کنم و گره نخوره
بر نگیرد ز دوش تو اندوه باری
امروز گوشه‌ی اتاقم زیر فرش تکه‌هایی از باقیمانده‌ی اجساد ترک‌هایی که در دهه‌ی نود قتل عام شده بودند رُ پیدا کردم
دیشب خواب دیدم از مسوول حمام عمومی تقاضای وقت بیش‌تری برای شستن خودم دارم
در خبر است به نقل از پدرم که مرحوم پدربزرگ پدرم فرمود از پدر پیر و برنای خود شنید که سه تکه‌ی مرغ خوردنی‌ست: ران و ادامه‌ی ران و سینه‌ی مرغ
روزی برای تو خواهم گفت
چیزی برای زندگی نکردن باقی نمونده
آن‌چه از هیچ برای ما باقی می‌ماند؛ سفری‌ست، سفری‌ست، سفری‌ست
نمی‌دونم چرا قلب‌ام داره برعکس می‌زنه
لباسم همرنگ مبل بود؛ کسی به‌م میوه تعارف نکرد
گمان می‌برم خلوت‌ام با شیطان چهل شبانه روز به درازا بیانجامد
آرامش را، در آسمان باید جست
چمدان‌های‌تان را بردارید و خود را رو به قبله‌ی هم آن خدایی که می‌پرستید به دار آویزید
صورت را با آب نشاید شستن
مبادا این ایام تموم بشه و شما یک قطره اشک هم نریخته باشید
باران کوثری همان این است و این همان باران کوثری
هر کس این پیراهن را بپوشد انگار مرا پوشیده
حالا من از شما می‌پرسم، دوست عزیز، آیا وقتش نرسیده که یک ارزیابی دوباره از میزان آشنایی خودمون با احکام داشته باشیم؟
امروز وقتی از خواب بیدار شدم با کمال تعجب دیدم که هنوز وضو دارم
امروز با قدرت نگاهم کاری کردم که از یکی از چشمهای کسی اشک جاری شود و آن دیگرش به حالت نیمه باز درآید
Give me a penny, and I will tell you a secret. Each secret, a penny
خدا را خدا را، مرا این جامه خوش آمده اما یارای خرید آن نیست
I wish I were in safe hands of a goalkeeper...
ترس من از رو به رو شدن دوباره با سارا بود، نه ستاره
باشگاه بلیاردم رُ فروختم. تخم سگ خیلی خرج داشت
با گوجه‌ای قرمز در دهان و با حالت تسلیم و تضرع، به سوی خدا باز می‌گردم
رفتم توی چند تا از دستشویی‌ها ویندوز نصب کردم
من از گذشتگان و با گذر از جنازه‌ی آنان که خشم خدای‌شان این چنین خوار نمود، درس می‌آموزم
کلاغ را و مرغ عشق را، چه حاجت به دعای ما
ما در سرما، تاریکی و تنهایی، زمین را ترک خواهیم کرد
I need a key to press, to continue...
آب را بر ساحل کوبیده و خود به نظاره نشسته‌ایم. ما، کشتی شکستگانیم
پنهان ز دیدگان، دیدارِ آشنا
آیا برای خدا اهمیتی دارد که بزرگ‌تر از آن است که وصف شود؟
تا حالا شده رهبر یه کشور باشید ولی همچنین خاطر نشان نکرده باشید تاحالا چیزی؟
تا حالا شده خبر مرگ‌تون در هاله‌ای از ابهام فرو رفته باشه؟
از وقتی قلبم رُ آنژیو کردم ورم کرده و درد می‌کنه
توی راه‌پله‌های بیمارستان سرم رُ با بتادین شستم
تا حالا شکلات با شیر شتر خوردی؟
فردا که بهار آید، آزاد و رها هستیم
بوی خوش وصل آمد... شادیت مبارک باد، ای عاشق شیدایی!
آقا بهمن از وقتی فهمیده زنش دوسش داره اومده شهر دنبال کار می‌گرده
دوری، جز اینکه می‌شه به‌ش عادت کرد، بدی دیگه‌ای نداره
با این‌که خیلی گشنمه اما روده کوچیکه دل و دماغی برای خوردن روده بزرگه نداره
یه عکس قدیمی از خودم پیدا کردم. همه جا مهه. توی جنگل‌ام انگار. لاشه‌ی یه حیوونی هم روی کولمه
دیشب خواب دیدم یه نفر با شکم‌اش افتاده بود دنبال‌مون. فرار کردیم. یه نفر توی یه کوچه‌ای در رُ باز کرد. همه رفتیم تو. شکم رد شد. اومدیم بیرون
اختیار دارم، اما بزرگوار نه، بزرگوار نیستم
از شیر خانوما میشه ماست زد؟
هر شب خواب می‌بینم پسرم برگشته
بواسطه‌ی رسیدن به سن بلوغ بحرانی در من ایجاد شده که گذر از آن کار آسانی نمی‌نماید
سفیده‌ی تخم سگ را خورده، زرده ی آن را دور بیاندازید
صدای فریادمان بر بلندای کوه را، تنها عقابان دشت می‌شنیدند
حمله‌ی دوچرخه‌سوارها به تجمع مردم در میدان ونک
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود... زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
یه استخر سرباز خوب سراغ ندارید؟ یه استخر سربازی که حاضر باشه جونش رو فدای وطنش کنه
یعنی کی می‌تونم باشم این وقت شب؟
با تاریکی نمی‌توان به نور دست یافت. اندیشه‌ی زمینی از جنس تاریکی‌ست و به عالم نور و اسرار راهی ندارد
سر بر خاک میهن، به خواب می‌روم
چند روزه رفتارم کمی متفارت شده. چمه؟ چیزی شده؟
افسون! دیگر ازت بدم می‌آد
یکی از بچه‌های محله‌مون که دختر خیلی خوبی هم بود با آیت‌الله مقبل‌الحسین ازدواج کرد
راستش من خودم قبول ندارم که نگاه کردن به صورت من خودش یه جور عبادته
دریده
نشستیم با چهل تا کارتِ بنزین کارت بازی کردیم
سلام بر پیش از ما نیز در آرزوی خام به خواب رفته‌گان
می‌خوام برم استرالیا مدرسه‌ی غواصی راه بندازم. برای این کار به پول احتیاج دارم هیچ به این‌اش فکر کرده‌م؟
بوته‌ای بر مزارم خزید و درکنار نام‌ام آرام گرفت
حوصله‌ام سر رفته. برم چندتا از این پرونده‌های تجاوز رُ بازخوانی کنم
رفتم شهر دکتر
هر روز یک ساعت قبل از غروب آفتاب با خواندن دعا وارد دنیای ارواح می‌شوم
fears & hopes
دیشب خواب دیدم شهریار خواب حضرت علی رو دیده ولی صبح که از خواب پا شد هرچی زور زد شعر مناسبی در این زمینه به ذهنش نرسید که بگه
چند تن از آیات عظام در مورد حوادث اخیر امروز با من دیدار کردند
این جوری شد که اومدیم تهرون...

زندگی به‌طرز احمقانه‌ای ادامه دارد (۱)

پ.ن. قبلی رُ دقیقن یه سال پیش نوشته‌ام! فکر نمی‌کردم به این زودی یه سال گذشته باشه!

محصولِ ۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فرق انسان و حیوان (۲)

دو تا فرق دیگه‌ای که انسان و حیوان دارند:

۱- حیوان‌ها سرفه نمی‌کنند
من تا حالا خمیازه و عطسه‌ی حیوانات را دیده‌ام. اما هیچ‌وقت ندیده‌ام حیوانی سرفه کند.
۲- حیوان‌ها در خواب حرف نمی‌زنند

فرق انسان و حیوان (۱)

محصولِ ۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مرا عهدی‌ست با جانان

چند سال پیش یه آرزویی داشتم... و خیلی از خدا می‌خواستم که اون آرزو برآورده بشه. زمان همین‌جور می‌گذشت و تقریبن دیگه امیدی به برآورده شدن اون آرزو نداشتم. اون آرزو اون موقع ان‌قدر برام بزرگ بود که از خدا خواسته بودم اگر برآورده بشه دیگه هیچ چیزی تا آخر عمر ازش نخوام؛ هیچ چیزی! ولی یه روز در کمال ناباوری اون آرزو برآورده شد! موقعی که برآورده شدن‌اش تقریبن به یک غیرممکن تبدیل شده بود!
امروز دوباره یاد برآورده شدن اون آرزو افتادم. همیشه یادش می‌افتم؛ اما باز فراموش می‌کنم. فراموش‌کار هستم. با خودم فکر می‌کنم مبادا توی این مدت چیزی برای خودم خواسته باشم. مبادا به عهدی که بستم وفادار نبوده باشم... شاید هم چند بار پیمان شکسته باشم، نمی‌دونم. اما از یه چیز مطمئنم. اینکه خدا به عهدش وفاداره!

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.