the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

معلم تاریخ

سال دوم دبیرستان یه معلم تاریخ داشتیم اسم‌اش امیری بود. تکه کلام‌اش هم این بود «بخون بیست بگیر!». حافظه‌اش هم خیلی خوب بود. کل کتاب رُ حفظ بود! هرجلسه می‌اومد سر کلاس یه فصل کتاب رُ از حفظ برامون کلمه به کلمه می‌خوند (نیم ساعت طول می‌کشید). بعد می‌گفت کتاب‌هاتون رُ باز کنید و چیزهایی که درس دادم رُ بخونید جلسه‌ی بعد می‌پرسم. بخون بیست بگیر! بعد خودش یا از کلاس می‌رفت بیرون یا می‌رفت ته کلاس می‌نشست کتاب می‌خوند. هر موقع از کلاس می‌رفت بیرون همه از ترس اینکه یه دفعه بیاد توی کلاس سرشون توی کتاب بود و درس می‌خوندند. ولی من و دو سه نفر جلو و عقب‌ام همه‌اش چرت و پرت تعریف می‌کردیم و می‌خندیدیم و نگران این بودیم که اگر سرزده از راه برسه و ببینه داریم می‌خندیم بیچاره می‌شیم. دو سه هفته‌ی اول هنوز کتاب تاریخ نیومده بود. ولی جلسه‌ی اول این اومد ده بیست صفحه درس داد و گفت جلسه‌ی بعد (جلسه‌ی دوم) می‌پرسم. جلسه‌ی بعد که اومد اول از همه اسم من رُ خوند گفت بیا می‌خوام ازت درس بپرسم. رفتم پای تخته گفتم کتاب‌ها هنوز نیومده من چیزی نخوندم. یه دونه صفر گذاشت جلوی اسم‌ام، گفت خجالت بکش. پدر و مادرتون شب تا صبح دارند زحمت می‌کشند تا شما یه چیزی بشید! اون وقت شما همه‌اش به فکر بازی‌گوشی و تنبلی هستید! توی دل‌ام بهش گفتم برو بابا مرتیکه‌ی دیوانه! یه بار داشت ته کلاس کتاب می‌خوند، یه دفعه دیدیم از ته کلاس رفت پای تخته یه فرمول شیمی نوشت حل کرد. فهمیدیم داشت شیمی می‌خوند. گفت پدر مادر باید همه چیز بلد باشند که اگر یه روزی بچه ازشون یه سوال پرسید بتونن جواب بدن!
خلاصه... کتاب تاریخ معاصر حدود دویست و خورده‌ای صفحه بود که من حدود هشتاد صفحه‌ی اول‌اش رُ از حفظ بودم ولی دیگه چیزی نخونده بودم ازش. شب امتحان پایان ترم تا صفحه‌ی هشتاد خوندم. بعد دیدم ساعت دوازده شده و دیگه نمی‌تونم بخونم بقیه‌اش رُ. یه بار توی حیاط روی یه نیمکت نشسته بودم داشتم تاریخ می‌خوندم. دو تا سال بالایی هم کنارم نشسته بودند. گفتند معلم‌تون کیه؟ گفتم امیری. گفتند خیلی آدم باحالیه! توی امتحان پایان‌ترم هرچی رُ بلد نبودی یه چیز الکی بنویس جلوش، نمه‌ات رُ می‌ده. من هم شب امتحان یاد حرف این دو تا افتادم. با خودم گفتم می‌رم همه رُ الکی یه چیز می‌نویسم.
فردا صبح رفتم مدرسه، دیدم دیشب هیچ کس نخوابیده. همه چشم‌ها قرمز! همه شاکی، همه سردرد! برگه‌ها رُ که گذاشتند جلومون دیدم جواب دو تا سوال اول رُ بلدم ولی بقیه رُ نمی‌دونم! خلاصه هر چرت و پرتی که می‌شد توی جواب‌ها نوشتم (فکر کنم چیزهایی که نوشتم اصلن ربطی به تاریخ هم نداشت!) بعد که کارنامه‌ها اومد دیدم تاریخ بیست شدم! ان‌قدر خوشحال شدم که نگو!
بعدش فکر کنم اگر یه روزی رهبر یه کشوری بشم دهن مردم اون کشور سرویسه چون چیزی از تاریخ حالی‌ام نیست که بخوام ازش درس گرفته باشم!

۱ نظر:

  1. تاریخ دوم دبیرستان تنها درسی بود که بخاطرش 2 ساعت از خوابم رو براش زدم و شب بیدار موندم، چون فرق معلم ما این بود که سوالاته ریزه تک جوابی میداد، تازه از زیر نویس ها ، من میشدم 19.75 ولی رندش کرد به 19.5 .
    یادش بخیر خرخونی بودم اااااااااااا

    پاسخحذف

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

مطلب ویژه

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...

Google Analytics

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

Powered By Blogger

Google Reader

Add to Google
با پشتیبانی Blogger.