the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۴ فروردین ۴, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

هیزم

ما یه بار رفته بودیم جنگل. بعد شب شده بود و هوا خیلی سرد بود. باید آتیش روشن می‌کردیم تا گرم بشیم. من برای جمع کردنِ هیزم داوطلب شدم. گفتم «من می‌رم هیزم جمع کنم». بقیه گفتند «زحمت می‌شه برات». من هم هول شدم، به جای این‌که بگم «نه بابا چه زحمتی»، گفتم «نه بابا چه هیزمی». خلاصه ان‌قدر خجالت‌زده شدم و بقیه بهم خندیدند که تا چند ماه دیگه جرات نمی‌کردم شب‌هایی که توی جنگل هوا خیلی سرد بود و باید آتیش روشن می‌کردیم تا گرم بشیم داوطلب بشم برای هیزم جمع کردن.

محصولِ ۱۳۹۳ اسفند ۲۳, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

لقمه‌ی حلال

سلام دوستان. من یه سوالی برام پیش اومده که داره آزارم می‌ده. برای این‌که فرزندِ یک نفر تبدیل به یک «انسانِ سر به راه» بشه، «لقمه‌ی حلال» شرطِ لازمه یا کافی؟ اگر لازمه چرا کافی نیست؟ و اگر کافیه، پس چرا فرزندِ نوح بی‌تربیت شده بود؟ باباش بهش لقمه‌ی حلال نمی‌داد؟

محصولِ ۱۳۹۳ اسفند ۱۶, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

حساب‌های سرانگشتی

من خیلی توی مدیریتِ هزینه‌ها موفق هستم. هر هزینه‌ای که می‌خوام انجام بدم، با خودم دو دو تا چهار تا می‌کنم ببینم آیا راهِ جای‌گزینِ دیگه‌ای برای کم‌تر خرج کردن وجود داره یا نه. مثلن یه شب زمستون هوا خیلی سرد بود، ما می‌خواستیم از یه جایی بریم یه جا دیگه. دیگران همه پیشنهاد می‌کردند با آژانس بریم. می‌گفتند اگر آدم قسمتی از راه رُ پیاده بره و بعد سوار تاکسی بشه سرما می‌خوره. اما من با یه حسابِ سرانگشتی متوجه شدم که اگر قسمتی از راه رُ پیاده برم و بعد سوار تاکسی بشم و سرما بخورم و دکتر برم و هزینه‌ی ویزیتِ پزشک و داروی سرماخوردگی رُ بپردازم، در کل قیمت‌اش کم‌تر از آژانس می‌شه. یا یه بار توی یه فروشگاهی یه قالب دیدم برای نیمرو. شکلِ قلب بود. یه حسابِ سرانگشتی کردم، دیدم اگر دست‌های خودم رُ به شکلِ قلب در بیارم و بذارم کفِ ماهیتابه توی روغن داغ و یه نفر توی دست‌هام تخم مرغ بشکونه و بعد بدو بدو برم بیمارستانِ سوانح سوختگی و پماد سوختگی بگیرم بمالم روی دستم، در کل هزینه‌اش کم‌تر از پولِ خریدِ اون قالب می‌شه. یا یه بار دیگه رفته بودیم سرزمینِ عجایب، توش یه دستگاهی بود که با چنگک باید یه عروسک رُ از بینِ شکلات‌ها برمی‌داشتیم. برداشتنِ شکلات‌ها راحت بود، اما برداشتنِ عروسک با چنگک راحت نبود. و هر کس می‌خواست عروسک رُ برداره باید بارها تلاش می‌کرد و کلی پول برای ژتون می‌داد. من همون‌جا یه حسابِ سرانگشتی با خودم کردم، دیدم اگر بزنم با دست شیشه‌ی اون دستگاه رُ بشکنم و عروسک رُ از بینِ شکلات‌ها بردارم و فرار کنم و دستگیر بشم و ببرندم کلانتری و اون‌جا یه مبلغی برای آزاد شدن پرداخت کنم و بعدش برم دکتر که خورده شیشه‌ها رُ از توی دست‌ام در بیارن، در کل هزینه‌اش کم‌تر از این می‌شه که هی برم ژتون بخرم تا بالاخره بتونم عروسک رو با چنگک در بیارم.

محصولِ ۱۳۹۳ اسفند ۱۵, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

انقلاب

سوار اتوبوس شده بودم، بعد توی اون شلوغی یه پسری آرنج‌اش رُ محکم داشت به پشت‌ام فشار می‌داد که رد بشه بره نمی‌دونم کجا. برگشتم با عصبانیت بهش گفتم کجا داری می‌ری؟ گفت: انقلاب. جواب‌اش خیلی آروم‌ام کرد. برگشتم و دوباره به روبرو خیره شدم. دیگه دردی روی پشت‌ام احساس نمی‌کردم.

قُمری‌های خنگ

یکی از اتهاماتی که به قُمری‌ها وارد می‌شه اینه که خنگ هستند. مثلن این‌که وقتی یه ماشین یا آدم به‌شون نزدیک می‌شه نمی‌پرند و فرار نمی‌کنند، یا این‌که لونه‌شون رُ جایی می‌سازند که امنیت نداره. مثلن روی هواکش لونه می‌سازند، یا توی بوته‌هایی که آدم‌ها (یا دیگر حیوانات) خیلی راحت به‌شون دست‌رسی دارند. اما به‌نظرِ من قُمری‌ها خنگ نیستند. چون هر حیوونی خنگ باشه نسل‌اش منقرض می‌شه و قمری‌ها هم تا امروز منقرض نشده‌اند. از جمله حیوون‌های خنگ می‌شه به یوزپلنگِ ایرانی اشاره کرد نتونسته از پسِ موجودِ ابلهی به‌نامِ انسان بر بیاد و روز به روز نسل‌اش کم‌تر شده و رو به نابودی گذاشته.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.