the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۹ دی ۳, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

خیلی وقت بود زبان امروز ننوشته بودم، راستیاتش خیلی دل و دماغ این کار رو ندارم. زبان انگلیسی از دایره‌ی علایقم خارج شده.

اما چیز جدیدی یاد گرفته‌ام که اون رو با شما در میون می‌گذارم.

حتمن همه‌ی شما تلفظ کلمه‌ی page رو بلدید. خیلی راحته: پیج
اما تلفظ کلمه‌ی pagination یا صفحه‌گذاری کمی متفاوته.

من قبلا فکر می‌کردم باید اون رو پیجینیشن (peiji.neishen) تلفظ کنم
اما حالا فهمیده‌ام که تلفظ درستش پَجینیشن (paji.neishen) است. paji بر وزنِ حَجی. حَجی که از مکه می‌آد ریش داره!

خیلی هم دور از انتظار نیست. مشابه این تغییر تلفظ رو می‌شه در کلمات image و imagination دید.
اولی imej تلفظ می‌شه و دومی imaji.neishen

آسمانِ زبانِ امروز پرستاره باد!

چشم زخم

امروز می‌خوام براتون در مورد چشم زخم بنویسم (شما به چشم زخم اعتقاد دارید؟)

حدود دو سال بود که چشمم اذیت بود. به‌خصوص وقتی که به مانیتور نگاه می‌کردم چشمم سریع خشک می‌شد و باید همه‌ش پلک می‌زدم. احساس می‌کردم چشمام خیلی سریع خشک می‌شن. گفتم شاید عینکی شده باشم. دکتر که رفتم مشکلی برای بینایی نداشتم. پارسال یک دکتر بهم قطره‌ی چشم داد، اما فایده‌ای نداشت. هر چه بیش‌تر ازش استفاده کردم کم‌تر ازش بهره‌مند شدم. دو سه روز پیش دوباره رفتم دکتر چشم. خیلی دقیق چشم‌هام رو معاینه کرد. بعد با چیزی شبیه گوش پاک‌کن، اما درازتر، چیزی از روی لبه‌ی پلک پایینِ چشم راستم برداشت. باز هم معاینه کرد و این بار چیزی از روی لبه‌ی پلک پایینِ چشم چپم برداشت. با خودم گفتم شاید داره از اشک چشمم نمونه‌برداری می‌کنه. معاینه که تموم شد بهم محتویاتِ دستمال سفیدی رو نشون داد. از توی یکی از چشم‌هام یک مژه در آورده بود و از توی اون یکی مویی که حدود یکی و نیم سانت درازا داشت! گفت ببین،‌ شاید این‌ها چشمت رو اذیت می‌کرده‌اند!

حالا که چند روز گذشته احساس می‌کنم به خاطرِ همون‌ها بوده. فکر می‌کنم چشمم این دو سه روز بهتر شده! به نظر شما من دارم به خودم تلقین می‌کنم یا واقعن بهتره شده‌ام؟

شکر نعمت

امروز می‌خوام شعر زیر رو براتون تفسیر کنم:

شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند


آیا منظور از نعمت چیزِ با ارزشیه که شما دارید و به این دلیل که قدرش رو نمی‌دونید و به خاطرش تشکر نمی‌کنید ازتون گرفته می‌شه؟

نع!

تمام اتفاق‌های زندگیِ شما از قبل برنامه‌ریزی شده‌اند. از کوچک‌ترین تا بزرگ‌ترینش. همه‌ی این اتفاق‌ها هم برای این هستند که شما رشد کنید.

شکر یعنی پذیرش اتفاق‌هایی که در زندگی براتون می‌افته. هر اتفاقی رو که بپذیرید اون اتفاق تبدیل به نعمت می‌شه.

کفر یعنی نپذیرفتن و جنگیدنِ بیهوده. هر چیزی رو که نپذیرید باعث نابودیِ نعمت می‌شه.

منظور از پذیرفتن این نیست که تلاش نکنید. تلاش کنید، اما به آب و آتیش نزنید.

در مواجهه با اتفاقات ناگوار، مثل مرگ یکی از عزیزان‌تون، سه تا واکنش می‌تونید از خودتون نشون بدید:

اول - ناراحتی شدید و پرده دری. عدم پذیرش. مگه ما چی کار کرده بودم که باید این بلا سرمون می‌اومد؟ نابودیِ نعمت.
دوم - ناراحتی و سپس پذیرش.
سوم - پذیرش یا همان شکر نعمت.

آیا شما پذیرای اتفاقی که قرار است فردا برایتان بیافتد هستید؟

محصولِ ۱۳۹۹ آذر ۲۲, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

اگزوز خاور

من می‌گم بیایم یه کاری بکنیم. همون‌طور که توی خونه می‌شه وسایل رو جابجا کرد تا یه تنوعی بشه، توی کره‌ی زمین هم یه تنوعی ایجاد کنیم. از این به بعد به شمال بگیم جنوب و به جنوب بگیم شمال. به نقشه هم باید از این به بعد برعکس نگاه کنیم. مردم هم هر موقع خواستند هجوم ببرند به جای شمال به جنوب هجوم می‌برند. کیش هم می‌شه یکی از جزایر شمالی. آمریکا هم می‌ره توی قاره‌ی آمریکای جنوبی. ابرها هم از این به بعد از شرق به غرب حرکت می‌کنند. قبله هم می‌شه شمال شرقی و کرانه‌ی باختری رود اردن می‌شه کرانه‌ی خاوری رود اردن. البته بعضی اسم‌ها رو نیاز نیست عوض کنیم مثلن تغییر نام اگزوز خاور به اگزوز باختر خیلی ضروری به‌نظر نمی‌رسه. یکی دیگه از تغییرات مهمی که رخ می‌ده اینه که خورشید این بار از غرب طلوع می‌کنه و این می‌تونه نویدبخش ظهور امام زمان هم باشه چون من یادمه توی یکی از کتاب‌های دینی خونده بودم که یکی از نشانه‌های ظهور امام زمان اینه که خورشید از غرب طلوع می‌کنه. نمی‌دونم چه‌قدر با این پیشنهاد ارتباط برقرار کردید ولی به‌نظر خودم که اجرایی شدنش اثرات غیرقابل انکاری داره.




محصولِ ۱۳۹۹ آذر ۲, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دانستنی‌ها

 آیا می‌دانستید کتاب «جوآن فالون» یک کتاب معمولی نیست؟

آیا می‌دانستید ممکن است شما یکی از معدود افراد خوش اقبالی باشید که به‌صورت اتفاقی نام این کتاب به گوش‌تان می‌خورد؟


آیا می‌دانستید فالون دافا ۵ تمرین بدنی ساده دارد؟


(این پست اصلاح شد و قسمت‌هایی از آن پاک شد)



محصولِ ۱۳۹۹ آبان ۲۹, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

قلپ قلپ

حالا فهمیدم چرا بعضی وقت‌ها بی هیچ دلیلی درد شدیدی در کمر و پام احساس می‌کنم و بعد از یکی دو روز خودش خوب می‌شه.

چند هفته پیش هم دو تا ساق پام بی هیچ دلیلی یک هفته درد گرفتند، جوری که راه رفتن برام دشوار شده بود و خودشون خوب شدند.


برای کسب اطلاعات بیش‌تر کتاب «جوآن فالون» را بخوانید.



محصولِ ۱۳۹۹ آبان ۲۰, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تزکیه

عزیزان من 
تزکیه چیست؟ 
پس تزکیه عبارت است از روندِ دایمی از دست دادنِ وابستگی‌ها. 
حالا یه چیز جالب بهتون بگم. اینکه شما دنبال چیزی باشید هم خودش یک جور وابستگیه. یعنی آدمی که به دنبال تزکیه کردن باشه داره یک جور وابستگی رو در خودش پرورش می‌ده. 
پس تزکیه کنید، اما آرام باشید؛ 
مثل دریای بی موج، 
ساکت، با شکوه و آرام.

محصولِ ۱۳۹۹ آبان ۲, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

دیشب خواب دیدم دو تا ماه توی آسمون بود بعد از یکی پرسیدم مگه زمین چند تا ماه داره گفت خیلی!

محصولِ ۱۳۹۹ مهر ۷, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

اصول من (هفت فرمان)

۱- در انجام هر کاری اول دیگران را در نظر داشته باشم.
۲- در مورد منافع شخصی سخت‌گیری نکنم.
۳- اگر کسی به من آزار رساند پاسخ او را ندهم.
۴- مشکلات و سختی‌ها را بدون شکایت تحمل کنم.
۵- برای به‌دست آوردن چیزی تلاش غیرعادی نکنم.
۶- اگر چیزی مال من است آن را به من بدهید، وگرنه برای خودتان.
۷- تا جایی که می‌توانم وابستگی‌ها را از خودم رها کنم.

محصولِ ۱۳۹۹ شهریور ۱۱, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سفر بازگشت

تازگی‌ها با کتاب مفیدی آشنا شده‌ام که امروز می‌خواهم آن را به شما معرفی کنم. این کتاب به درد کسانی می‌خورد که در زندگی دنبال یک استاد و راهنما بوده‌اند. نویسنده‌ی این کتاب می‌تواند استاد شما باشد، دست‌تان را بگیرد و شما را بالا بکشد.

نام کتاب «جوآن فالون» است و می‌توانید آن را از [این‌جا] دانلود کنید.

 

تاکید کتاب بر تزکیه در جامعه است. تزکیه یعنی تحمل سختی‌ها و از دست دادن تدریجی وابستگی‌ها. همچنین تزکیه یعنی سخت‌گیری نکردن بر سرِ منافع شخصی. تمرین‌های ساده‌ای هم وجود دارد که روند تزکیه را سرعت می‌بخشد و باعث روشن‌بینی می‌شود.

خیلی خلاصه توضیح دادم، اگر علاقه‌مند بودید برای جزییات بیش‌تر خودتان کتاب را بخوانید :)

محصولِ ۱۳۹۹ تیر ۱۵, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

امیرحسین

دو سه هفته بود این صدا توی ذهنم می‌چرخید که یک نفر با صدای مهربونی می‌گفت «امیر حسین...؟ امیرحسین...». همه‌اش با خودم می‌گفتم خدایا من این صدا رو کجا شنیدم؟ چه‌قدر آشنا و دلنشین بود این صدا برام. خلاصه هر چی فکر کردم یادم نیومد و گذشت. تا این‌که امروز داشتم توی ایمیل‌های قدیمی‌ام می‌گشتم و دیدم یک مطلبی نوشته‌ام و به خودم ایمیل کرده‌ام با عنوان «چهل و پنج کیلو». اومدم توی وبلاگم جستجو کردم چهل و پنج کیلو، تا ببینم آیا این مطلب رو توی وبلاگم هم نوشته‌ام یا فقط به خودم ایمیلش کرده‌ام، دیدم نوشته‌ام. توی نتایج جستجویی که اومد مطلب دیگری هم بود با عنوان «دکوپاژِ المیرا». به محضِ دیدنِ این عنوان یادم اومد «امیرحسین...» رو کجا شنیدم! توی اتوبوس بودم، خیابونِ ولیعصر. یه آدم نسبتن مذهبی کنارم نشسته بود و تلفنی با امیرحسین صحبت می‌کرد در موردِ این‌که دکوپاژِ المیرا خیلی بهتر بود از دکوپاژِ امیرحسین.

خواب

دو شب پشت سر هم خوابِ جنگ دیدم. اصلن انگار نافِ من رو با خواب‌های جنگی بریده‌اند!

پریشب خواب دیدم چند جنگنده از دور پیدا شدند و جنوبِ تهران رو بمباران کردند. با خودم فکر کردم احتمالن پالایشگاه‌های جنوب شهر رو زده‌اند. مامانم خیلی ترسیده بود. بهش گفتم نترس مامان. الان دیگه مثل قبل نیست که خونه‌ها رو هم بزنند. الان هدف‌گیری‌ها دقیقه! درست می‌زنند به هدف. به ما نمی‌زنند.

دیشب خوب دیدم توی آسمون هواپیماهای جنگی رژه‌ی نظامی برگزار می‌کنند و چترباز می‌ریزند. چندتا پهپاد هم بود. یکی‌شون بالاسر خونه‌ی ما می‌چرخید. شبیه پرنده‌ها بود، بال می‌زد، می‌نشست و بلند می‌شد. خواهرم رفت یکی‌شون رو گرفت. بهش گفتم برای چی گرفتی این رو؟ الان می‌آن سراغ‌مون! روی پهپاد هم دوربین بود هم میکروفن. مواظب بودم جلوی دوربین‌اش نرم. پهپاد رو که روی زمین گذاشتیم تغییر شکل داد. تبدیل به تانک کوچکی شد که می‌تونست شلیک کنه. بعد نیروهای نظامی دور و برمون رو گرفتند. دنبال پهپاد اومده بودند. سعی کردم فاصله بگیرم. خواهرم خیلی ترسیده بود. انگار همون‌جا داشتند محاکمه‌اش می‌کردند. بابام هم ناراحت بود. فضا سنگین بود. خوابِ خیلی بدی بود!

محصولِ ۱۳۹۹ تیر ۳, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

صحیفه‌ی ناآرامیه

خیلی‌ها به من مراجعه می‌کنند و می‌گن ما مشکل داریم گرفتاریم، دعایی به ما بیاموز تا ورد زبان‌مان باشد. 

می‌خواستم عنوان این مطلب را بگذارم: «ای سرورِ ما، دعا کردن را به ما بیاموز» 
اما بعد فکر کردم «صحیفه‌ی ناآرامیه» شاید عنوان بهتری باشد. 
 
از مقصود دور افتادیم. اجازه دهید دعاها را تقدیم‌تان کنم. هر جا گرفتاری‌ای، مشکلی برای‌تان پیش آمد به این‌ها متوسل شوید، حتمن مشکل‌تان حل می‌شود. 
 این دو دعا توشه‌ی راهتان، خدا به همراهتان. 

 «خدایا کوچولوها را نخور» 

 «خدایا… [سرتان را پایین بیاندازید و کمی مکث کنید، بعد به بالا نگاه کنید و بگویید] بارت رو نده ما ببریم»

محصولِ ۱۳۹۹ خرداد ۱۸, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فرق انسان و حیوان (۷)

یکی دیگه از فرق‌های انسان و حیوان اینه که وقتی حیواناتِ هم‌جنس دعواشون می‌شه کسی نمی‌ره جداشون کنه. ولی وقتی دو تا آدم دعواشون می‌شه معمولن نفر سومی هست که می‌ره وسط و سعی می‌کنه جداشون کنه. شما تا حالا دیده‌اید وقتی دو تا شترسان با هم دعوا می‌کنند کسی جداشون کنه؟

محصولِ ۱۳۹۹ خرداد ۱۴, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

ما خر نیستیم

خبر کوتاه بود، جورج فلوید از دنیا رفت.

شنیدنِ این خبر کافی بود تا خیلی عظیمی از سیاه‌پوستان روانه‌ی خیابان‌ها شوند و شعار «زندگی سیاه‌پوستان هم اهمیت دارد» سر دهند. اما اشکالِ این شعار کجاست؟ 
اشکال این است که این شعار خودش را نقض می‌کند. 
 بگذارید یک مثال بزنم. فرض کنید یک سیاه‌پوست و سفیدپوست دعوایشان شود. سفید پوست به سیاه‌پوست می‌گوید تو خری. فردای آن روز همه‌ی سیاه‌پوستان با پلاکاردهای بزرگی که در دست دارد دست به تظاهرات می‌زنند. روی پلاکاردها نوشته است «سیاه‌پوستان خر نیستند» 
خب عزیزِ من، معلوم است که شما خر نیستید. معلوم است که زندگی سیاه‌پوستان هم اهمیت دارد. برای چه این شعار را می‌دهید؟

محصولِ ۱۳۹۹ خرداد ۱۳, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

ایالاتِ متحده

یک مقاله‌ای نوشته بود که جمعیتِ ایران دارد پیر می‌شود و اگر از الان به فکر تشویق به زاد و ولد و افزایش جمعیت نباشیم در بیست سی سالِ آینده جزو کشورهای پیر خواهیم بود و هزاران دردسر و بدختی خواهیم داشت. 

 به نظر من خیلی از این قبیل مشکلات با برداشته شدنِ مرزها و جهانی‌تر فکر کردن حل می‌شه. همون‌طور که هوا همیشه از جای گرم‌تر به جای سردتر سرازیر می‌شه، در آینده هم جمعیت از جاهای بیش‌تر به جاهای کم‌تر سرازیر می‌شه. ما نباید جمعیتِ افغانی‌های عزیزی که در همسایگی ما مشغول زاد و ولد هستند رو دست‌کم بگیریم. چه اشکالی داره اگر در آینده که با مشکل کمبود جمعیت جوان مواجه شدیم مرزهای شرقی کشور رو باز کنیم و اجازه بدیم دوباره با افغانی‌ها درهم‌آمیختگی و همزیستی داشته باشیم؟ پس این از این، مشکلی از نظر جمعیت نیست. 
مسئله‌ی دیگه تغییرات اقلیم و آب و هواست. فرض کنید ایران خشک بشه و غیرقابل سکونت بشه. دو حالت پیش می‌آد. یا ایرانی‌ها کوچ می‌کنند به سرزمین‌های حاصلخیزتر، همون‌طور که انسان همیشه در طول تاریخ این کار رو کرده، یا این‌که همین‌جا می‌مونیم و نسل‌مون از بین می‌ره. که در این‌صورت هم اتفاق خاصی نیافتاده. قانون طبیعت اینه که نژادهای ضعیف‌تر از بین می‌رن و انسان‌های قوی‌تر به زندگی ادامه می‌دن. اگر ما ضعیفم چه بهتر که از بین بریم. اگر هم قوی هستیم که با وجود مشکلات به زندگی ادامه می‌دیم. پس از این منظر هم جای نگرانی نیست. 
 بعد هم این‌که ممکنه در آینده انسان‌ها با هم متحدتر بشن و مرزهاشون رو بردارند. مثل ایالات متحده یا اتحادیه‌ی اروپا، شاید بشه روزی رو تصور کرد که تمام کشورها یک ایالت متحد رو تشکیل بدهند و یک فرمانروا داشته باشند. این‌جوری تمام منابع زمین بینِ همه تقسیم می‌شه. اگر جایی نیروی کار کم داره نیروی کار بهش گسیل می‌شه. اگر جایی آب کم داره یا بهش آب می‌دن یا ساکنینش جابه‌جا می‌شن. در چنین ایالاتِ متحده‌ای هر دستاوردی در هر نقطه‌ای از زمین به همه تعلق داره.

هنوز همه نان می‌خورند

ممکن است فکر کنید کرونا باعث شده بعضی از شغل‌ها از بین بروند و آدم‌هایی به همین خاطر خانه نشین شده‌اند. 

اما اگر دقیق‌تر فکر کنیم می‌بینیم که اوضاع به این بدی هم نیست. نیازهای بشر که از بین نرفته. هر جا شغلی از بین رفته جای دیگری شغلی به‌وجود آمده. پس آدم‌هایی که بیکار شده‌اند اگر دنبال شغل بگردند شغل خودشان را دوباره پیدا می‌کنند؛ در حالی که لباس تازه‌ای به تن کرده است. 
مثلن یک آرایشگر را در نظر بگیرید. دیگر کسی به آرایشگاه نمی‌رود چون همه می‌ترسند که به مرض همه‌گیر و مهلک کرونا مبتلا شوند. پس آرایشگر بیکار می‌شود و هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شود بعد از این‌که نماز صبح را خواند و صبحانه‌اش را خورد دوباره کمی می‌خوابد و بعد که بیدار شد پشت پنجره می‌آید و به پرستوها نگاه می‌کند تا ناهار آماده شود. 
از سوی دیگر آن مردمی که به آرایشگاه نمی‌روند هنوز نیاز دارند که مویشان کوتاه شود. پس خودشان دستگاه اصلاح مو می‌خرند و موی‌شان را خودشان کوتاه می‌کنند. پس درخواست برای خرید ماشین اصلاح زیاد می‌شود. پس فروشگاه‌هایی که ماشین اصلاح می‌فروشند باید کارمندان بیش‌تری استخدام کنند تا بتوانند به درخواست‌های بیش‌تری پاسخ دهند و کارخانه‌های تولید ماشین اصلاح هم باید کارگران بیش‌تری استخدام کنند تا بتوانند با تولید ماشینِ اصلاحِ بیش‌تر، پاسخ‌گوی حجم عظیمِ نیازِ بازار باشند. می‌بینید که هر جا شغلی از بین رفت، جای دیگری شغلی به‌وجود آمد. نانوای بی‌نوا را در نظر بگیرید. دیگر کسی از او نان نمی‌خرد. آمده پیشِ ما گله‌گذاری می‌کند که درآمدم چنین و چنان شده و دیگر کسی از من نان نمی‌خرد و همه خودشان دارند در خانه نان می‌پزند. به او می‌گویم درست است که دیگر کسی از تو نان نمی‌خرد، اما هنوز همه نان می‌خورند.

محصولِ ۱۳۹۹ خرداد ۱۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

دو تا خوابِ بد دیدم

یکی پریشب بود. خواب بابابزرگم رو دیدم. بهم گفت ۳۰ مهر آخرِ دنیاست. من همه‌اش گریه می‌کردم، از روی استیصال.

بعد دیشب خواب دیدم خونه‌مون داره خراب می‌شه. انگار لوله‌ها ترکیده بود. از همه‌ی دیوارها آب می‌زد بیرون. خونه داشت خراب می‌شد. توی خواب یادم اومد قبلن هم این خواب رو دیده بودم. همین ساختمون یا ساختمون بغلی‌مون خراب شده بود. خیلی ناراحت بودم. بدترین احساسی رو که بشه تصور کرد داشتم توی خوب تجربه می‌کردم. وقتی از خواب پریدم گفتم خدا رو شکر، همه‌اش یه خواب بود!


محصولِ ۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

روزه نگرفتن

روزه بگیرم یا نه. مطمئنن این سوالیه که خیلی از شماها این روزها از خودتون می‌پرسید و برای تصمیم‌گیری در موردش به راهنمایی نیاز دارید.
خب من خودم هم بنده‌ی کم‌ترین هستم و راهنمایی خاصی نمی‌تونم خدمت‌تون ارایه بدم. فقط یه نکته‌ای که به ذهنم می‌رسه اینه که همیشه کار درست سخت‌تره. در واقع سنتِ الهی همیشه بر این نکته استوار بوده که مومنین با کارهای سخت در بوته‌ی آزمایش قرار بگیرند.
اما یه مشکلی که من دارم اینه که روزه نگرفتن برام سخت‌تر از روزه گرفتنه. چون وقتی روزه نمی‌گیرم همه‌اش ذهنم درگیرِ این موضوعه که شاید اگر روزه می‌گرفتم بهتر بود و اگر روز می‌گرفتم آدم بهتری می‌شدم. اما وقتی روزه می‌گیرم دیگه خیالم راحته چون به این فکر نمی‌کنم که شاید اگر روزه نمی‌گرفتم بهتر بود و آدم بهتری می‌شدم.

محصولِ ۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نکات کلیدی

» یکی از ویژگی‌های کرونا این بود که به ما نشون داد خیلی از شغل‌های جامعه کاذب هستند. از جمله‌ی این شغل‌ها می‌شه به آرایشگری و نونوایی اشاره کرد. الان همه‌ی مردم خودشون دارن نون می‌پزند. نون بربری می‌پزند به چه خوشمزگی! از نونوایی هم بهتر می‌شه. روش هر چه‌قدر هم بخوان کنجد می‌ریزن. سلمونی هم همین‌طور. من دیروز خودم موهام رو زدم.

» نوشتن خیلی مهمه. من هر چیزی رو که یاد می‌گیرم می‌نویسم. این کار سه اثر داره. اول این‌که مطلب در ذهن بهتر جا می‌افته. دوم این‌که دیگران هم می‌تونن از نوشته‌ی شما یاد بگیرند. سوم این‌که خودتون بعدن می‌تونید مراجعه کنید به نوشته‌های خودتون تا اگر یادتون رفته بود همه چیز سریع یادتون بیاد. شاید باورش براتون سخت باشه ولی من بازی فیفا رو هم برای خودم مستند کرده‌ام. اگر توپ دست دروازه‌بان بود با کدوم دکمه به بازیکن‌ها بگم برید جلو. موقع پرتاب اوت چطوری به یه بازیکن بگم فرار کنه. موقع کرنر زدن چطوری به مهاجم‌ها بگم برن بیرون محوطه بایستند.

شما هم بنویسید. نیازی نیست طولانی باشه. فقط به نکات کلیدی اشاره کنید.


محصولِ ۱۳۹۹ اردیبهشت ۸, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نوشتن

سلام! من اومدم!
در این روزهای کرونایی هیچ چیزی به اندازه‌ی نوشتن نمی‌تونه حال آدم رو خوب کنه. حالا ممکنه بپرسید اگر راست می‌گم پس چرا خودم نمی‌نویسم؟
سوال خوبی پرسیدید
حالا شما از کجا فهمیدید من نمی‌نویسم؟ اتفاقا خوب هم می‌نویسم.

راستی دقت کردید به جای اتفاقن نوشتم اتفاقا؟ و اگر بنویسم حتی، بعدش دقت می‌کنید که به جای حتا نوشتم حتی؟

یه مدت مد شده بود به‌جای «را» که در زبان محاوره‌ای باید نوشت «رو» من می‌نوشتم «رُ». یک بار یک نفر نظر گذاشته بود وبلاگ خوبی دارم اما حیف که به جای «رو» می‌نویسم «رُ». حقیقتش من آن اوایل که وبلاگ آمده بود یک وبلاگی می‌خوانم که نویسنده‌اش «رو» را می‌نوشت «رُ». فکر کنم اسمش مهدی-اچ-ای بود. من هم چون خیلی از مطالبش خوشم می‌آمد در تقلید از او این کار را می‌کردم. ولی بعد از چند وقت که به خودم آمدم گفتم خوب است که به همان «رو» برگردم. حالا هم با خودم فکر می‌کنم چه خوب است که به «حتی» و «اتفاقا» برگردم. شاید بعضی از شماها با دیدن «رُ» و «حتا» و «اتفاقن» آزرده خاطر شده باشید که از این بابت از شما معذرت‌خواهی می‌کنم.

وقتی این‌جا نمی‌نویسم کجا می‌نویسم؟ در دفتر خاطراتم می‌نویسم. یک دفتر خاطرات دارم که با خودکار بر ورق‌هایش می‌نویسم. فیزیکی بهتر نیست؟ من الان یک دفتر خاطرات دارم از وقتی که دبستان می‌رفتم. شما هم اگر دبستان می‌روید شروع کنید به خاطره نوشتن در یک دفتری، پوست آهویی، برگ درختی، چیزی. بعدا که بزرگ شوید از دیدنش لذت خواهید برد. فکر کنم من تنها وبلاگ‌نویس وبلاگستان فارسی باشم که از قشر دبستانی هم خواننده دارد. مرحبا به من و مرحبا به شما دبستانی‌ها که به‌راستی امیدِ مایید.

گفتم وبلاگستان. هنوز هم کسی وبلاگ می‌نویسه؟ در دورانی که همه به کوتاه‌نویسی و کپی و همرسانی مطالب در توییتر و تلگرام و اینستاگرام عادت کرده‌اند یاد بزرگانِ وبلاگستان فارسی رو گرامی می‌داریم. از جمله وبلاگ حسین درخشان که پدر وبلاگ فارسی بود و از همه مهمتر وبلاگ پسر فهمیده که ماننده ستاره‌ای درخشان مدتی کوتاه در آسمان وبلاگ‌های فارسی درخشید و متاسفانه خیلی زود خاموش شد.

راستی شما هم هنوز وبلاگ می‌نویسید؟ ممکن است در پست بعدی پنج نفر از شما را به بازی شب یلدا دعوت کنم. پس تا اون موقع منتظر بمونید!

و در ضمن این رو هم بگم که هر موقع تصمیم بگیرم دوباره به جای حتی می‌تویسم حتا و به جای تنوین هم از نون استفاده می‌کنم. یعنی روی قولی که امروز دادم زیاد حساب نکنید.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.