the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۴۰۲ آبان ۹, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فالون دافا

«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. از دو مؤلفه اصلی تشکیل شده است: تزکیه و خودسازی از طریق مطالعه آموزه‌ها و نیز حرکات تمرینی آرام و مدیتیشن.

از طریق انضباط و تمرین منظم در روش فالون دافا امکان رشد معنوی فرد فراهم می‌شود. تعالیمش آموزندگانش را ترغیب می‌کند همزمان با زیستن بر اساس ویژگی‌های بنیادین کیهان: «حقیقت، نیکخواهی و بردباری،» وابستگی‌های زیان‌بخش را رها کنند.

افرادی که فالون دافا را تمرین می‌کنند اغلب پی می‌برند که این روش زندگی‌شان را متحول کرده است. بسیاری از آنها تغییرات مثبت و شگرفی را دروضعیت سلامتی خود تجربه می‌کنند؛ همچنین انرژی تازه، روشنی ذهن و کاهش استرس. مهم‌تر اینکه: بسیاری احساس می‌کنند در فالون دافا مسیر معنوی بسیار ارزشمندی را یافته‌اند.

آقای لی هنگجی، معلم (یا طبق سنت آسیایی، «استاد») فالون دافا، این روش را در ابتدا در چین آموزش دادند. این روش اکنون در بیش از ۸۰ کشور جهان تمرین می‌شود. آموزه‌های آقای لی به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده است.

آموزه‌های اصلی فالون دافا در کتاب جوآن فالون قرار دارد. این کتاب به‌صورت رایگان برای خواندن به‌صورت برخط در دسترس است. این کتاب را می‌توانید در کتابفروشی‌ها نیز بیابید.

فالون دافا به‌صورت رایگان آموزش داده می‌شود و برای همگان آزاد است.

محصولِ ۱۴۰۲ شهریور ۶, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مبلغ ناچیز

من یه خونه توی مشهد خریدم و نذر کردم که به‌صورت رایگان در اختیار زائرین محترم امام رضا قرار بدم. همچنین نظر کردم که ثواب انجام این کار رو هم تقدیم همون زائری بکنم که در منزل ساکن می‌شه. یعنی به زائر می‌گم بیا، این کلیدِ خونه، ثوابش هم برای خودت! حالا اتفاقی که می‌افته چیه؟ یه خونه به زائر می‌رسه و یک مقدار هم ثواب. آیا به خاطر این مقدار ثوابی که از طرف من به زائر رسیده، به من ثواب نمی‌رسه؟ معلومه که می‌رسه! اما من چی کار می‌کنم؟ این ثواب دومی رو هم تقدیم زائر محترمی می‌کنم که اومده مشهد زیارت. آیا از تقدیم این دومین ثواب به زائر، یک ثواب به من نمی‌رسه؟ من اون سومی رو هم تقدیم می‌کنم یه زائر محترم. در واقع اون موقعی که کلید رو دادم به زائر و بهش گفتم بیا، این کلیدِ خونه، ثوابش هم برای خودت! منظورم همه‌ی ثواب‌ها بود نه فقط اولی! اتفاقی که می‌افته چیه؟ اتفاقی که می‌افته اینه که زائر ان‌قدر ثواب جمع می‌کنه که جاش می‌شه بالاترین درجه‌ی بهشت. خوشا به سعادتش!
حالا من از شما می‌پرسم، آیا اگر من برای این خدمتی که به زائر کردم، یه مبلغ ناچیزی به ازای هر شب ازش پول بگیرم، آیا این کارم بی‌انصافیه؟

محصولِ ۱۴۰۲ مرداد ۹, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جایزه

من چند تا خاطره با نوشابه دارم تا یادم نرفته براتون تعریف کنم.
اولی‌ش موقعی بود که سوم راهنمایی بودم. امتحان ثلث سوم داده بودیم با دوستم داشتیم می‌رفتیم خونه. کنار یه پارکی بودیم، نوشابه گرفتیم وایستادیم جلوی سوپری با کیک خوردیم. این پسره که باهاش نوشابه خوردم اولین روز سال تحصیلی میز اول نشسته بود، منم وسط کلاس نشسته بودم. ناظم‌مون اومد توی کلاس، به من اشاره کرد گفت بیا کنار این بشین. مثلن ایده‌اش این بود که من بچه‌ی آروم و زرنگی بودم برم کنار این که شر و درس نخون بود که همدیگه رو خنثی کنیم. یه بار نمی‌دونم چه کرمی ریخت، منم برای اینکه انتقام بگیریم با نوک خودکارم زارت گذاشتم وسط کف دستش که روی میز بود! البته اون موقع روابط جور دیگه‌ای بود. دوستی‌ها با این چیزا به هم نمی‌خورد.
خاطره‌ی دوم سال اول دبیرستان بودیم، با سه تا دیگه از دوستام توی چهارراه ولیعصر رفتیم توی یه پاساژی نوشابه خوردیم. همین‌طور که نوشابه می‌خوردیم من یه چیزی در مورد تیم استقلال گفتم که چون غیرمنتظره بود یه نفر خنده‌اش گرفت نوشابه رفت تو دماغش!
خاطره‌ی سومی که یادمه همون موقع که دبیرستان بودم یه بار بابام با ماشین اومد دنبالم، دو تا از دوستاش هم باهاش بودند. همین‌طور که داشتیم می‌رفتیم چون هوا خیلی گرم بود زدیم کنار از یه سوپری چهارتا نوشابه گرفتیم قورت قورت با هم خوردیم. قدیما این‌جوری بود دیگه وقتی هوا گرم می‌شد مردم نوشابه می‌خوردن تا رفع تشنگی بشه. یه بارم توی دانشگاه استادم منو با ماشینش تا یه جایی رسوند. هوا خیلی گرم بود و کولر پراید هم جوابگو نبود. به ناچار یه جا که سوپری دیدیم استاد زد کنار و رفت دو تا نوشابه خرید و آورد توی ماشین با هم خوردیم. فکر کنم اون موقع خیلی حال کردم که با استادم نوشابه خوردم!

همین دیگه، این بود خاطرات من با نوشابه. راستی شما چه خاطراتی با نوشابه دارید؟

بابابزرگم هم هر موقع دلش درد می‌کرد من می‌پریدم از سر خیابون یه نوشابه براش می‌گرفتم. تا می‌خورد یه آروغ مشتی می‌زد حالش خوب می‌شد.
یه بار هم توی در نوشابه نوشته بود «جایزه». بردم سوپری گفتم این‌جا نوشته جایزه داره. اونا هم بهم خندیدند گفتند جایزه رو که از ما نباید بگیری باید بری از کارخونه بگیری. منم دست از پا درازتر با دره برگشتم خونه. آخرشم نرفتم کارخونه چون اولن نه می‌دونستم کارخونه کجاست نه اگر هم می‌دونستم کجاست نمی‌دونستم چطوری باید تا اونجا برم. اصلن فرض کنیم تا کارخونه هم می‌رفتم. از کجا معلوم اونا بهم جایزه می‌دادند؟ شاید می‌گفتند همون دری که دستته جایزه‌اته، برو اینجا وای نستا بچه برو بذار به کارمون برسیم!

محصولِ ۱۴۰۲ اردیبهشت ۲, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جایگاه آدمی

یکی از چیزهایی که جایگاه آدمی رو مشخص می‌کنه اینه که چه‌قدر برای رقصیدن توی مجلس بزم بهش اصرار می‌کنند. یه وقت هست شما پشت میز نشسته‌اید و در حالی‌که خیار می‌خورید و با دست‌تون روی میز دنبال نمکدون می‌گردید و دارید رقصیدن آدم‌ها رو تماشا می‌کنید ناگهان می‌آن سراغ‌تون و از شما هم دعوت می‌کنند که پاشید برقصید. شما هم طبیعتا تمایلی به رقصیدن ندارید و اعلام می‌کنید که نه خیلی ممنون من دارم تماشا می‌کنم. اگر در این وضعیت باز هم بهتون اصرار کردند و باز هم شما انکار کردید و باز هم اصرار کردند و بعد آستین کت‌تون رو گرفتند و دست‌تون رو کشیدند و کشون کشون بردن‌تون وسط که برقصید، این‌جا باید به خودتون شک کنید. از خودتون بپرسید آیا من چه کردم که اکنون چنین جایگاهی دارم؟ اما نه، یه وقت هست که به شما نزدیک می‌شن و بهتون پیشنهاد می‌کنند که پاشید شما هم برقصید، و شما هم همین‌طور که به خیارتون نمک می‌زنید می‌گید نه، من فقط تماشا می‌کنم، و اونا هم می‌گن باشه پس مزاحم‌تون نمی‌شیم شما خیارتون رو میل کنید. ببینید چه‌قدر تفاوت وجود داره! من نگاهم به اون جایگاهه.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.