جایزه
من چند تا خاطره با نوشابه دارم تا یادم نرفته براتون تعریف کنم.
اولیش موقعی بود که سوم راهنمایی بودم. امتحان ثلث سوم داده بودیم با دوستم داشتیم میرفتیم خونه. کنار یه پارکی بودیم، نوشابه گرفتیم وایستادیم جلوی سوپری با کیک خوردیم. این پسره که باهاش نوشابه خوردم اولین روز سال تحصیلی میز اول نشسته بود، منم وسط کلاس نشسته بودم. ناظممون اومد توی کلاس، به من اشاره کرد گفت بیا کنار این بشین. مثلن ایدهاش این بود که من بچهی آروم و زرنگی بودم برم کنار این که شر و درس نخون بود که همدیگه رو خنثی کنیم. یه بار نمیدونم چه کرمی ریخت، منم برای اینکه انتقام بگیریم با نوک خودکارم زارت گذاشتم وسط کف دستش که روی میز بود! البته اون موقع روابط جور دیگهای بود. دوستیها با این چیزا به هم نمیخورد.
خاطرهی دوم سال اول دبیرستان بودیم، با سه تا دیگه از دوستام توی چهارراه ولیعصر رفتیم توی یه پاساژی نوشابه خوردیم. همینطور که نوشابه میخوردیم من یه چیزی در مورد تیم استقلال گفتم که چون غیرمنتظره بود یه نفر خندهاش گرفت نوشابه رفت تو دماغش!
خاطرهی سومی که یادمه همون موقع که دبیرستان بودم یه بار بابام با ماشین اومد دنبالم، دو تا از دوستاش هم باهاش بودند. همینطور که داشتیم میرفتیم چون هوا خیلی گرم بود زدیم کنار از یه سوپری چهارتا نوشابه گرفتیم قورت قورت با هم خوردیم. قدیما اینجوری بود دیگه وقتی هوا گرم میشد مردم نوشابه میخوردن تا رفع تشنگی بشه. یه بارم توی دانشگاه استادم منو با ماشینش تا یه جایی رسوند. هوا خیلی گرم بود و کولر پراید هم جوابگو نبود. به ناچار یه جا که سوپری دیدیم استاد زد کنار و رفت دو تا نوشابه خرید و آورد توی ماشین با هم خوردیم. فکر کنم اون موقع خیلی حال کردم که با استادم نوشابه خوردم!
همین دیگه، این بود خاطرات من با نوشابه. راستی شما چه خاطراتی با نوشابه دارید؟
بابابزرگم هم هر موقع دلش درد میکرد من میپریدم از سر خیابون یه نوشابه براش میگرفتم. تا میخورد یه آروغ مشتی میزد حالش خوب میشد.
یه بار هم توی در نوشابه نوشته بود «جایزه». بردم سوپری گفتم اینجا نوشته جایزه داره. اونا هم بهم خندیدند گفتند جایزه رو که از ما نباید بگیری باید بری از کارخونه بگیری. منم دست از پا درازتر با دره برگشتم خونه. آخرشم نرفتم کارخونه چون اولن نه میدونستم کارخونه کجاست نه اگر هم میدونستم کجاست نمیدونستم چطوری باید تا اونجا برم. اصلن فرض کنیم تا کارخونه هم میرفتم. از کجا معلوم اونا بهم جایزه میدادند؟ شاید میگفتند همون دری که دستته جایزهاته، برو اینجا وای نستا بچه برو بذار به کارمون برسیم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون