the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۸ دی ۱۰, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فراموشی

من آدمِ فراموش‌کاری هستم. وقتی می‌خوام یه چیزی رو هر روز با خودم از خونه بیرون ببرم، آویزونش می‌کنم جلوی در که چشمم بهش بیافته و فراموش نکنم ببرمش. بعد از یه مدت، وقتی می‌خوام از خونه برم بیرون اول اون چیز رو کنار می‌زنم و بعد می‌رم بیرون. برای همین باز فراموش می‌کنم ببرمش. بعد برای این‌که فراموشش نکنم می‌ذارمش یه جای دیگه؛ و موقعی که می‌خوام از خونه خارج بشم با خودم می‌گم: چی بود که جلوی در آویزون بود؟ آهان! الان می‌رم ورش می‌دارم. چند روز به همین صورت می‌گذره تا این‌که یک روز از خودم می‌پرسم: چی بود که جلوی در آویزون بود؟ و هر چی فکر می‌کنم یادم نمی‌آد.

با خدا حرف بزنیم

یکی از مشکلات بشر اینه که درست با خدا حرف نمی‌زنه. در حالی که اولین قدم برای حل مشکلات در هر ارتباطی حرف زدنه. ما اگر حرف نزنیم، طرفِ مقابل از کجا بدونه چی می‌خوایم؟ حرف زدن با خدا هم راه داره، وقتی دعا می‌کنید قشنگ همه چیز رو واضح بیان کنید. خطرناک‌ترین مسئله اینه که وقتی در شرایطی که همه چیز خوبه از خدا تشکر می‌کنید فقط بگید «خدایا شکرت». چرا خطرناک؟ برای این‌که با این کار خدا تصمیم می‌گیره شما رو آزمایش کنه. روزهای سختی براتون در نظر می‌گیره تا ببینه وقتی سختی بکشید باز هم می‌گید «خدایا شکرت»؟ اما چطور می‌شه از این مسئله جلوگیری کرد؟ خیلی راحت: با حرف زدن! با خدا حرف بزنید. بهش بگید: خدایا شکرت، و در ضمن این نکته رو هم از همین الان روشن کنم که الان چون شرایط خوبه دارم ازت تشکر می‌کنم، اگر شرایطم سخت بشه به‌هیچ وجه این کار رو نمی‌کنم». این‌جوری خدا می‌فهمه که شما در شرایط سخت ازش تشکر نمی‌کنید و در نتیجه دستش برای طراحی شرایطی برای آزمایشِ شما در روزهای سخت کاملن بسته می‌شه. خدایا شکرت!

محصولِ ۱۳۹۸ آذر ۲۵, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سی خواب

شاید باورتون نشه، اما از دو ماه پیش تا حالا من هر شب دارم خواب می‌بینم. هر شب ساعت سه و نیم از خواب بیدار می‌شم، به ساعت نگاه می‌کنم و می‌بینم ساعت سه و نیمه. بعد با خودم می‌گم خب تا الان که خوابی ندیدم، و می‌گیرم می‌خوابم. به محض این‌که می‌خوابم شروع می‌کنم به خواب دیدن تا لحظه‌ای که صبح بیدار می‌شم. یکی دو تا خواب که نمی‌بینم، سی تا می‌بینم! ولی صبح‌ها که از خواب پا می‌شم سه تا از خواب‌ها بیش‌تر یادم نیست.
خوشبختانه با وجود خواب‌های زیادی که می‌بینم و بیشترشان هم کابوس هستند، صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوم خسته نیستم.

محصولِ ۱۳۹۸ آبان ۳, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تفقد جویان

سی و هفت نکته‌ای که کاش قبل از ... می‌دانستم.

در آوردن کفشها و ورود به مسجدم

به دنیا آوردنِ بچه‌ی سوم‌ام

هوا کردنِ بادبادک کنارِ دریاچه‌ام

روشن کردنِ آتش کنارِ رودخانه‌ام

فرود آمدن بر روی باندِ یخ‌زده با هواپیمای پر از مسافرم

تعارف کردنِ سیگار به همکلاسیِ کلاسِ سوم‌ام

جاری شدنِ خون از وریدِ پاکِ امیر به رگ‌هایم

دزدیدنِ نگاه از چشم‌های مسافری که روبرویم نشسته است‌ام

در آوردنِ دستمال از جیبِ نزدیک‌ترین آدمی که در اطرافم حضور داشت پیش از عطسه‌ی ناگهانی‌ام

تابیدن به دریایِ شبِ زمین‌ام

پرت کردن دمپایی با پایم به سمت کسی که از پشت چشم‌هایم را گرفته بود و گفته بود: من کی‌ام، و بعد از چند حدسِ اشتباه فهمیده بود من را اشتباه گرفته است و فرار کرده بود و قبل از اینکه به در برسد دمپایی به پشتِ کله‌اش خورده بودم

دست کشیدن بر سرِ تفقدجویانی که به دیدارم آمده بودند و چند بار در زده بودند و باز نکرده بودم، برای همین برگشته بودند که بروند اما پیش از آنکه در انتهای کوچه از نظر ناپدید شوند در را باز کرده بودم و گفته بودم: بیایید تصدق‌تان، بیایید تفقدتان کنم، من این‌جایم، فقط حوصله‌ی کسی را نداشتم امروزم‌ام

محصولِ ۱۳۹۸ آبان ۲, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

رد شدن از روی آدم‌ها

یه نفر هست اهلِ شیلیه. این روزها گوشه‌ی مانیتورش تلویزیون بازه و اخبار ناآرامی‌های شیلی رو دنبال می‌کنه. امروز که کنارش نشسته بودم دیدم یک ماشین با سرعت آمد و از روی مردم رد شدم. یاد ماشینی افتادم که سال ۸۸ در میدان ولیعصر از روی مردم رد شد. بهش گفتم همه‌ی این‌ها برای ما خاطره است! یک بتری نوشیدنی جلویش هست به اسم Club Mate. می‌گوید در آمریکای جنوبی خیلی معروف است و همه می‌نوشند. شبیه چای است و شکر و کافئین زیادی دارد. برای همین معتاد کنند است. می‌گویم کلاب میت؟ می‌گوید میت نه، مته. واژه‌ی اسپانیایی است.

توماس

یه نفر هست اسمش توماسه. اون روز می‌خواست یه چیزی برام دیکته کنه. گفت ام. نوشتم ام. گفت جی. نوشتم جی. گفت دی. نوشتم دی. گفت دی. نوشتم دی. گفت نه، دی، مثل دوماس. گفتم آهان تی. گفت ساری.

هندی هم نبود ها. فکر کنم اهل چک بود.

محصولِ ۱۳۹۸ مرداد ۷, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خوابِ جنگ

من خوابِ جنگ زیاد می‌بینم. از بچگی همیشه دیده‌ام که هواپیماهای آمریکایی در آسمان ظاهر می‌شن و همه جا رو آتش فرا می‌گیره. همیشه دیده و زیاد دیده‌ام. احتمالن یک دلیل‌اش اینه که کودکیِ من همراه با جنگ و بمبارون بوده. اما در یک ماهِ گذشته دو باری که خوابِ جنگ دیدم از دفعه‌های پیش بدتر بود. خیلی خوابم طولانی بود. تموم نمی‌شد. داستان داشت. سربازهای آمریکایی در شهر بودند و همه جا رو وحشت فرا گرفته بود. من توی این خواب بدترین و خسته‌کننده‌ترین احساساتی که ممکنه بهم دست بده رو تجربه کردم و صبح که از خواب پا شدم نای تکون خوردن نداشتم.
دیشب هم همین خواب رو دیدم، اما کوتاه‌تر بود.

یوروی تقلبی

یکی از دوستام (حشمت الله) رفته بود حساب ارزی باز کنه و ۵۰۰ یورو بریزه توش. توی بانک بهش گفتند ۵۰۰ یورویی ازت قبول نمی‌کنیم، باید خوردش کنی. دوستم پرسید چرا؟ گفتند چون ۵۰۰ یورویی تقلبی توی بازار زیاده. بعد حشمت با دست راستش سرش رو خارونده بود و با خودش فکر کرده بود مگه ۱۰۰ یورویی نمی‌تونه تقلبی باشه؟ خلاصه رفت صرافی و خواهش کرد پنج تا ۱۰۰ یورویی بهش بده. صرافی هم از این‌که بانک همچین حرفی به حشمت زده خیلی تعجب کرد و به او گفت: «من ۱۰۰ یوروییِ تقلبی زیاد دارم، می‌خوای بدم بهت ببری بانک بریزی به حسابت؟» حشمت اما تا حالا توی عمرش خلاف نکرده بود و قبول نکرد. خلاصه حشمت ۵۰۰ یورویی‌ش رو خورد کرد و برد بانک. متصدیِ بانک ۱۰۰ یورویی‌ها رو یکی یکی برداشت و گرفت جلوی اشعه‌ی ماوراء بنفش تا مطمئن بشه تقبلی نیستند. حشمت تعجب کرد. با خودش گفت: «مگه نمی‌شد ۵۰۰ یورویی رو هم جلوی اشعه گرفت؟!»
فردای اون روز وقتی حشمت خان این ماجرا رو برام تعریف کرد براش توضیح دادم که الان دستگاه‌های اشعه‌ی ماوراء بنفشِ تقلبی توی بازار خیلی زیاد شده. این دستگاه‌ها اسکناس‌های ۵۰۰ یورویی جعلی رو اصل نشون می‌دن. اما دستگاه‌های جعلی‌ای که ۱۰۰ یوروییِ جعلی رو واقعی نشون بده هنوز واردِ ایران نشده. برای همین بود که بانک ۵۰۰ یورویی قبول نمی‌کرد.

محصولِ ۱۳۹۸ تیر ۹, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

چهار روز تعطیلی

یکی از مشکلاتی که ایران با بقیه‌ی کشورها داره اینه که همه چیز چهار روز تعطیله. کشورهای اروپایی شنبه و یک‌شنبه تعطیل‌اند ما هم که پنج‌شنبه جمعه تعطیل‌ایم پس روی هم رفته چهار روز با بقیه‌ی دنیا ارتباط نداریم. یکی از راه حل‌هایی که معمولن برای کاهش یا حلِ این مشکل پیشنهاد می‌شه تعطیل کردنِ جمعه و شنبه به‌جای پنج‌شنبه و جمعه است. با این کار تعداد روزهای تعطیل به سه روز کاهش پیدا می‌کنه. حالا چرا ما هم شنبه و یک‌شنبه رو تعطیل نکنیم؟ احتمالن جواب اینه که چون اولن جمعه باید تعطیل باشه دومن این‌که جمعه باید نماز جمعه برگزار بشه و نمی‌شه که تعطیل نباشه. خیلی خوب قبول. حالا من می‌خوام راه حلی ارایه کنم که اصلن تعطیلات‌مون تغییری نکنه، یعنی همون پنج‌شنبه جمعه تعطیل باشیم، ولی قطع ارتباط‌مون با اروپا هم دو روز باشه، نه چهار روز.
حتمن خیلی علاقه‌مند هستید که بدونید پیشنهادِ من چیه؟ عجله نکنید! با هم یه تبلیغ ببینیم بعد برمی‌گردیم و پیشنهادم رو می‌شنویم. (تبلیغِ ماءالشعیرهای آلیس)

سلام. من یک پدر هستم. پس برام خیلی مهمه که بدونم بچه‌هام چه جور ماءالشعیری می‌خورن. امروز که برای اولین بار پام رو به کارخونه‌ی آلیس گذاشتم مدیر عاملش اومد دمِ در ازم استقبال کرد. اون‌جا بود که تااااازه فهمیدم این کارخونه چه‌قدر به نیروهاش اهمیت می‌ده. بعدش رفتیم یه گشتی توی کارخونه زدیم. وقتی که متوجه شدم همه‌ی دستگاه‌ها آلمانی هستند، اون‌جا بود که تااااازه متوجه شدم آلیس چه‌قدر به دستگاه‌های آلمانی اهمیت می‌ده. اون روز وقتی به خونه برمی‌گشتم، تااااازه متوجه شدم که چه‌قدر خوبه که بچه‌هام فقط ماءالشعیرهای آلیس رو می‌خورن.

خب حالا پیشنهادِ من. آقا من می‌گم که ما از این به بعد توی تقویم‌هامون همه‌ی روزها رو دو تا بدیم عقب. یعنی به شنبه بگیم پنج‌شنبه، به یک‌شنبه هم بگیم جمعه، و الا آخر. این‌جوری وقتی پنج‌شنبه جمعه‌ها تعطیل هستیم خارجی‌ها هم در حال گذراندنِ شنبه یک‌شنبه‌شون هستند. فکر نمی‌کنم هیچ مشکلِ خاصی با این کار پیش بیاد. اصلن کی گفته روزهای هفته تو همه‌ی دنیا باید یک‌سان باشه؟ مگه ماه‌هامون یا سال‌هامون یکیه که روزهامون بخواد یکی باشه؟

محصولِ ۱۳۹۸ خرداد ۲۸, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

حرا

- حرا!
پیتیکو پیتیکو پیتیکو

[چند دقیقه بعد]

- حرا!
پیتیکو پیتیکو پیتیکو (راننده‌ی شتر بی توجه رد می‌شود)

[هوای گرم و آفتابِ سوزان و عرقی که می‌ریزد]

شتری دیگر از دور ظاهر می‌شود. شاید این نگه دارد.
- حرا!
پیتیکو پیتیکو پیتیکو

[لعنت بر شیطون! این هم که نگر نداشت!]

ولش کن پیاده می‌رم

محصولِ ۱۳۹۸ خرداد ۲۲, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آسمانِ مریخ

می‌دونید فرقِ آسمانِ زمین و مریخ چیه؟ فرق‌شون اینه که آسمونِ زمین مریخ داره، اما آسمونِ مریخ دیگه مریخ نداره، زمین داره. اگر نسلِ بشر یه روزی به مریخ مهاجرت کنه چی می‌شه؟ خدا توی قرآنی که پیامبرِ مریخی‌ها می‌آره از خودش با عنوان خدای آسمان‌ها و مریخ یاد می‌کنه و یادآوری می‌کنه که ما مریخ را برای شما آفریدیم (در حالی‌که قدیمی‌ترها خیلی خوب یادشونه که خدا زمین رو برای ما آفریده و الان داره از الکی می‌گه که مریخ رو برای ما آفریده). بعد این آخوندهایی که خیلی کارشون درسته به‌جای طی‌الارض طی‌المریخ می‌کنند. این آدم‌هایی هم که اختلاس می‌کنند بهشون می‌گن مفسد فی المریخ.

برگ و باد

شما می‌دونید باد باعثِ حرکتِ برگ‌های درخت می‌شه یا حرکتِ برگ‌های درخت باعثِ تولید باد می‌شه؟ یکی می‌گفت جاهایی که درخت نیست هم باد هست، پس شاید برگ‌های درخت عاملِ تولیدِ باد نباشند؟ شاید شن‌ها عاملِ تولیدِ بادند؟ کسی چه می‌دونه، شاید جاهایی که هم باد هست و هم درخت، باز هم شن‌ها عاملِ تولیدِ باد هستند؟
اما عده‌ای عقیده دارند که هم باد و هم درخت حاصلِ جنبشِ فکریِ انسان هستند. اگر در دلِ کسی که ذهنِ آرامی داره نگاه کنیم، نه از باد اثری هست نه از درخت.

محصولِ ۱۳۹۸ خرداد ۴, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کیلومترِ پانزده

بیش‌ترِ تصادفای رانندگی توی ۱۵ کیلومتریِ مقصد رخ می‌ده. این مسئله چند تا دلیل داره. یکی این‌که راننده‌ها آخرهای مسیر خواب‌شون می‌آد، و با خودشون می‌گن ۱۵ کیلومتر که چیزی نیست، این ۱۵ کیلومتر رو هم با خواب‌آلودگی رانندگی می‌کنم تا برسم. یه دلیلِ دیگه‌اش اینه که بعضی‌ها عددِ ۱۵ رو که می‌بینن مغرور می‌شن، فکر می‌کنند دیگه تمومه و با خیال راحت می‌خوابن. ولی من روش‌ام یه کم فرق می‌کنه. من همیشه به سرنشینا می‌سپرم ۱۵ کیلومتریِ مقصد که رسیدیم از خواب بیدارم کنند. شکرِ خدا هیچ وقت هم حادثه‌ی بدی برامون پیش نیومده این‌جوری.

رازِ بربری

بربری یه خاصیتی داره نمی‌دونم چه‌جوری می‌پزنش که بعد از یه ساعت بیات می‌شه. اما رازِ بربری اینه که بعد از یه ساعت که بیات شد دوباره شروع می‌کنه به تازه شدن. اگر صبر داشته باشیم کمی که بگذره دوباره بربری تازه می‌شه. بیش‌ترِ مردمِ ما ولی صبرشون کمه. همین که بعد از یه ساعت می‌بینن بربری بیات شده از پنجره پرتش می‌کنن بیرون. یا اگر از این قدیمیا باشن که حرمت سرشون می‌شه بربری‌ها رو جمع می‌کنند و می‌اندازند توی سطل آشغال. بیش‌ترِ اینایی که سرشون توی آشغالاس هم دنبالِ بربریِ تازه می‌گردن، نه که از رازش خبر داشته باشند، نه، فقط نمی‌دونن چرا همه‌ی بربریای توی سطل آشغال تازه‌ان.

محصولِ ۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سیری

پیامبر در حدیثی می‌فرماید: «خوشا به حال کسانی که برای خدا گرسنه و تشنه شده‌اند. اینان در روز قیامت سیر می‌شوند.»

نمی‌دونم چرا ولی توی این حدیث از سیری به‌عنوانِ یک اتفاقِ خوب یاد شده جوری که وعده‌اش به روزه داران داده شده. حالا سوالِ من اینه، مگه سیری چیزِ خوبیه؟ همه‌ی ما شاید این تجربه رو داشته باشیم که وقتی سیر هستیم معمولن احساس بدی داریم. سنگین هستیم و اگر غذای خوشمزه‌ای ببینیم ازش بدمون می‌آد و رغبتی به خوردنش نشون نمی‌دیم. در واقع این‌جا فراموش شده که لذتِ اصلی در سیری نیست، در خوردن و سیر نشدنه! من اگر پیامبر بودم به پیروانم وعده‌ی بهتری می‌دادم: «خوشا به حال کسانی که برای خدا گرسنه و تشنه شده‌اند. اینان در روز قیامت هر چه بخورند سیر نمی‌شوند.»

محصولِ ۱۳۹۸ فروردین ۱۷, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

توی خیابون آزادی داشتم با دوچرخه می‌رفتم. می‌خواستم برسم انقلاب بعد برم ولیعصر و با اتوبوس برم تا تجریش. دوچرخه‌ام هم از این دسته بلندها بود و به‌زور پا می‌زدم. از چند متر اون طرف‌تر صدایی شنیدم، گفت:‌ «این پسرخاله است؟». به سمت چپ‌ام نگاه کردم. دختر خاله‌ام بود و خاله‌ام. داشتند پیاده می‌رفتند. شوکه شدم. دختر خاله‌ام مدت‌هاست نمی‌تونه راه بره، خاله‌ام هم. خندیدم و رفتم سمت‌شون. با تعجب به پاهای دختر خاله‌ام نگاه کردم. یکی‌شون کاملن سالم بود و اون یکی انگار هنوز کامل خوب نشده بود. خاله‌ام به پای هنوز خوب نشده نگاه کرد و گفت: «فکر می‌کنی چی بشه؟» روم نمی‌شد سوالی بپرسم. ترجیح می‌دادم فکر کنم این پاها همیشه خوب بوده‌اند. خجالت کشیدم بپرسم چی شده. بعد یکی از دوستان‌ام از راه رسیدم. خیلی خسته بود اما سعی کرد با انرژی خودش رو معرفی کنه. خودش هم فهمید خسته است، بهش گفتم برو دوباره بیا، این‌دفعه با انرژی‌تر. چند متر رفت و دوباره برگشت و با انرژیِ بیش‌تری خودش رو معرفی کرد. همه‌مون خندیدیم.

محصولِ ۱۳۹۷ بهمن ۳۰, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

من تو را می‌بینم

همون‌طور که من تو رو می‌بینم، تو هم من رو می‌بینی؟ همون‌طور که من صدای تو رو می‌شنوم، تو هم صدای من رو می‌شنوی؟ بهم بگو، من تو دنیای تو چه رنگی هستم؟ وقتی به تو نگاه می‌کنم، انعکاسِ نورِ آفتاب از کدوم سمت به چشم‌های تو می‌تابه؟ به من بگو، وقتی به سمت‌ات می‌آم و از تو رد می‌شم، تو به کدوم سمت می‌ری؟ وقتی از کسی رد می‌شی، این سوال‌هایی که ازت پرسیدم رو، از کی می‌پرسی؟

محصولِ ۱۳۹۷ بهمن ۲۸, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دنبال تایید نباشیم

دیروز با مورد نه چندان تازه‌ای مواجه شدم. خبری دیدم که در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شد و نوشته بود که به گزارش مجله یا روزنامه‌ی تایم، حضرت آقا چنین و چنان هستند (تعریف کرده بود). من به محتوای خبر شک کردم و بعد از کمی جست و جو متوجه شدم که مجله‌ی تایم هیچ‌وقت چنین متنی منتشر نکرده. کسانی هم که این خبر رو به من نشون داده بودند چون حضرت آقا رو خیلی دوست داشتند دنبال تاییدِ اصالتِ خبر نرفته بودند و درستیِ خبر رو همین‌جوری پذیرفته بودند.

در اون لحظه من یاد یک نکته‌ی قدیمی افتادم که در «ایمان و هم‌زمانی» هم نوشته بودم. ما آدم‌ها دنبال اخبار و اطلاعات جدید نیستیم، دنبال اطلاعاتی هستیم که اطلاعات قبلی‌مون رو تایید می‌کنند. اگر اطلاعات قبلی‌مون تایید بشوند، خبر رو بی چون و چرا قبول می‌کنیم. اگر هم در تضاد با اطلاعاتی باشند که الان داریم، خبر رو نادیده می‌گیرم و ازش رد می‌شیم!

پس من در درجه‌ی اول به خودم و بعد به همه‌ی شما عزیزان توصیه می‌کنم اگر اطلاعاتی به دست‌تون رسید که در تاییدِ اطلاعات قبلی‌تون بود تلاش کنید اصالتش رو بررسی کنید و اگر هم در تقابل با دانسته‌های شما بود راحت ازش نگذرید. صلوات

خواب

خواب دیشب‌ام اصلن یادم نبود، تا این‌که یکی دو ساعت پیش خیلی ناگهانی همه چیز اومد جلوی چشم‌ام! خواب دیدم توی تهران یه قله‌ی آتشفشانی فعال شده، اما عجیبه که آتش‌فشان کوهِ دماوند نبود! آتش‌فشان سمت جنوب و غرب بود، تقریبن سمت میدون آزادی! و گدازه‌های آتش به هر سمتی پرت می‌شد! یادمه خیلی ترسیده بودم، از این‌که آتش‌فشان فعال شده متعجب بودم و از پشت پنجره با نگرانی به شراره‌هایی که به هر سو زبانی می‌کشیدند نگاه می‌کردم!
تازه یه خوابِ دیگه هم دیدم. خواب دیدم نیروهای سپاهی با هلی‌کوپتر پایین اومدند و یه خیابون رو بستند و به ماشین‌ها اجازه می‌دادند یکی یکی رد بشن. فضا خیلی امنیتی بود. بعد از لحظاتی دیدم چند نفر با لباس بلوچی دویدند داخل دالانی که برای عبور و مرور ایجاد شده بود و فرار کردند. بچه و بزرگ‌سال با هم بودند. یه دفعه یکی‌شون که به‌نظرم جلیقه‌ی انفجاری داشت خودش رو منفجر کرد و همه‌شون کشته شدند.
این هم شد خواب آخه؟

محصولِ ۱۳۹۷ بهمن ۲۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

دیشب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم تیم ملی فوتبال ایران توی یه مسابقه‌ای برنده شده، شاید هم توی یه جامی قهرمان شده بود، و بعد از قهرمانی با پرچم عربستان توی زمین دور افتخار زدند و شادی کردند. بعضی‌هاشون هم پرچم رو می‌بوسیدند. آخه این هم شد خواب؟ عربستانی‌ها هم خیلی خوشحال بودند. انگار ما و عربستانی‌ها دوباره با هم رفیق شده باشیم، اون‌جوری بود.
چند شب پیش هم خواب رعد و برق دیدم. اول یه برق زد و بعد با یک رعدِ وحشتناک همراه بود. رعدی رو تصور کنید که صداش تموم نمی‌شه و هر لحظه هم بلندتر می‌شه! گوش‌هام رو گرفته بودم و می‌دونستم اگر یک لحظه دستم رو از روی گوش‌هام بردارم کر می‌شم. پنجره‌ها از شدت صدا می‌لرزید و با خودم فکر می‌کردم الانه که ساختمون هم فرو بریزه. خوابِ وحشتناکی بود.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.