تفقد جویان
سی و هفت نکتهای که کاش قبل از ... میدانستم.
در آوردن کفشها و ورود به مسجدم
به دنیا آوردنِ بچهی سومام
هوا کردنِ بادبادک کنارِ دریاچهام
روشن کردنِ آتش کنارِ رودخانهام
فرود آمدن بر روی باندِ یخزده با هواپیمای پر از مسافرم
تعارف کردنِ سیگار به همکلاسیِ کلاسِ سومام
جاری شدنِ خون از وریدِ پاکِ امیر به رگهایم
دزدیدنِ نگاه از چشمهای مسافری که روبرویم نشسته استام
در آوردنِ دستمال از جیبِ نزدیکترین آدمی که در اطرافم حضور داشت پیش از عطسهی ناگهانیام
تابیدن به دریایِ شبِ زمینام
پرت کردن دمپایی با پایم به سمت کسی که از پشت چشمهایم را گرفته بود و گفته بود: من کیام، و بعد از چند حدسِ اشتباه فهمیده بود من را اشتباه گرفته است و فرار کرده بود و قبل از اینکه به در برسد دمپایی به پشتِ کلهاش خورده بودم
دست کشیدن بر سرِ تفقدجویانی که به دیدارم آمده بودند و چند بار در زده بودند و باز نکرده بودم، برای همین برگشته بودند که بروند اما پیش از آنکه در انتهای کوچه از نظر ناپدید شوند در را باز کرده بودم و گفته بودم: بیایید تصدقتان، بیایید تفقدتان کنم، من اینجایم، فقط حوصلهی کسی را نداشتم امروزمام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون