the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ مرداد ۶, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نقطه



فرضیه‌ای وجود داره که سال‌هاست حجم بزرگی از ذهن من رو اشغال کرده. طبق این فرضیه یه شب بارونی، من با لبخندی ممتد گوشه‌ی لبم، کنج یه کوچه‌ی بن‌بست با نگاهی به آسمون و دستانی خالی می‌میرم. می‌میرم در حالی‌که هنوز همه‌ی حرفام رو نزده‌ام.
شبای بارونی تمام ذهنم پر می‌شه از رفتن. هر شب بارونی پی اثبات این فرضیه بی‌تاب می‌شم و بی‌قرار... و فردا صبح من می‌مونم و یک فرضیه که دست از سرم برنمی‌داره
این شبا با این‌که هیچ خبری از بارون نیست، ذهنم درگیر این فرضیه‌ی قدیمی می‌شه
نمی‌دونم شاید...
همین‌جا وصیت می‌کنم روی سنگ قبرم بنویسین:
مرگ از فرضیه‌های ذهنی به ما نزدیک‌تره

بایزید بسطامی

- شیخ خانه است؟
- که را می‌طلبی؟
- بایزید را!
- در خانه جز خدای نیست.
- شما بایزید نیستی؟
- بیچاره بایزید! سی سال است تا من بایزید را می‌طلبم و نام و نشان او نمی‌یابم.
- بیا دم در بابا نامه داری
- اومدم

[صدای کشیده شدن دم‌پایی روی زمین شنیده می‌شود، در باز می‌شود]

- سلام، بایزید خودتی؟
- بله، سلام
- پس چرا عین آدم جواب نمی‌دی من رو یک ساعته این‌جا معطل کردی؟ بیا بابا، این جا رو امضا کن که خیلی کار دارم.

[بایزید نامه‌اش را می‌گیرد و شروع به امضای دفتر می‌کند]

- دفعه‌ی بعد از این مسخره بازی‌ها در بیاری منتظرت وای نمی‌ایستم‌ها! روزی هزار تا نامه باید برسونم؛ اگه بخوام هر روز دو ساعت هم معطل امثال شماها بشم که نمیشه؛ امضا کردی بابا؟ خدا خیرت بده برو به کارت برس بذار ما هم به کارمون برسیم، برو بابا جان

[در بسته می‌شود، صدای کشیده شدن دم‌پایی روی زمین شنیده می‌شود]

محصولِ ۱۳۸۶ مرداد ۵, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

روح

چند شب پیش خوابیده بودم
شب صدا اومد
بلند شدم
دیدم یه نفر وسط اتاق نشسته

چراغ رو روشن کردم
دیدم مادر بزرگمه
اما مادر بزرگ من که مُرده!
خالی بستم

محصولِ ۱۳۸۶ مرداد ۴, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آگاهی در راه است

برزین مهر
ناآرام

ما محصور زمانیم
و من باید، صبور باشم

صبور باش
گذر زمان همه چیز را آشکار می‌سازد
آگاهی در راه است؛ به آن، خواهی رسید

رسیدم
آن‌قدر رسیدم که نچیده، افتادم

خیلی‌ها را می‌شناسم که در حسرت رسیدن، نچیده افتاده‌اند

غریبه‌ها؟

اما، تو به آگاهی، و با آگاهی خواهی رسید

دستان‌ام خالی‌ست، می‌فهمی؟ خالی‌ست

می‌بینم، و می‌فهمم که دستان‌ات خالی‌ست، اما...
دیده‌ام کسانی را که بی‌هیچ (و با هیچ) به همه چیز رسیده‌اند و...
آن‌گاه، آگاهانه افتاده‌اند، رسیده و، آگاهانه

همه‌ی دارایی من از زندگی، همان هیچ است
انبوهی از ذهنیاتی که قابل انتقال به غیر نیست
با دستانی خالی...
نمی‌ترسم
اما هراس دارم
از دقیقه‌ای
ثانیه‌ای
از آن لحظه‌ای...
که گویند وقت تمام است و
به دارایی دستان‌ام، محاک خورم

[سکوت]

من هیچ ندارم سر بازار قیاس
من آن‌چه دارم هیچ است که همه چیز من است
مرا ببخش برای دستان خالی‌ام
برای آن ذهنی که هیچ حاصل در کف نمی‌نهد
...
من اسطوره‌ی پندار خویش‌ام
مرورگر آینده‌ای نیامده
من در خویش گم گشته‌ام
من، بی‌خویش گشته‌ام

[سکوت]

مرا ببخش
به خاطر همه‌ی بی‌تابی‌ها و بی‌قراری‌ها
به خاطر همه‌ی آن چیزهای خوبی که دستان‌ام از آن‌ها خالی‌ست
برای دیروزی که گذشت
فردایی که نیامده است
و برای حالی که، من...
پلک‌هایم بر هم می‌آیند و...
تمام می‌...
شو..
م

[سکوت]

آرام باش
دردت آشنا و چهره‌ات گویای ترس آشکاری‌ست که سال‌هاست آن را، از همه‌گان پنهان پنداشته‌ای
درد، پایان یافته است
رهایش کن
تو آزادی
تنها کافی‌ست خود را، از آن‌چه در ذهن داری، رها گردانی


incredible

Oh my Gosh! Is this real or just a dream?!!!

محصولِ ۱۳۸۶ مرداد ۲, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آن مرد کلاه سبز

دو تا چیز عجیب. اول این که یک جیزهایی از دو سالگی‌م یادم مونده که وقتی اون‌ها رو برای بابا ننه‌م تعریف می‌کنم دهن‌شون از تعجب باز می‌مونه! قشنگ همه‌ی اتفاقاتی که توی اون روز خاص افتاده رو با جزئیات کامل یادمه (دقیقن با همون جزئیاتی یادمه که یادمه دیروز چه اتفاقاتی برام افتاده!). حتی اون مرد رو هم یادمه که یه کلاه سبز سرش بود و با یه جعبه پر از آچار از صبح تا شب خونه‌مون بود.
اما جالب‌تر این‌که وقتی سه سالم بوده یه اتفاق مهمی افتاده که به‌صورت طبیعی باید یادم مونده باشه؛ ولی کوچک‌ترین چیزی ازش تو ذهن‌م نیست! پاک شده؛ سه سالگی‌م پاک شده، همه‌ش، همه‌ش پاک شده

محصولِ ۱۳۸۶ مرداد ۱, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگي


می‌خوام یه تعریف ساده از زندگی که خیلی پیچیده به نظر می‌رسه به‌تون بگم
زندگی یعنی انتخاب، انتخاب‌های کوچک و بزرگی که آدم‌ها در هر لحظه انجام می‌دن. حالا اگه در هر مقطع درست انتخاب کنی، زندگی (یعنی همون راهی که باید پیموده بشه) راحت می‌شه و انتخاب‌های بعدی هم ساده‌تر (یه جورایی درست انتخاب کردن «رادستت» می‌شه و نیاز به فکر کردن خاصی نداره و سریع می‌تونی انجام بدی) و هر انتخاب غلط باعث می‌شه بزنی به خاکی و بعدش انتخاب‌های بعدی سخت‌تر و سخت‌تر بشن تا این‌که باز یک انتخاب درست انجام بدی.
هر انتخاب، مثل یک خط در صفحه‌ی زندگی‌ست. اگر کسی همه‌ی انتخاب‌هاش درست باشه، زندگی‌ش تبدیل می‌شه به یه تابلوی نقاشی زیبا، و صفحه‌ی زندگی اون کسی که انتخاب‌های غلط داشته...


فقط یک سوال باقی می‌مونه؛
معیار انتخاب درست و اشتباه چیست؟

از كتاب روي ماه خدا رو ببوس
مصطفي مستور

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۳۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

من برزین مهرم

سلام
من برزین مهرم
یعنی در واقع برزین مهر نبودم چیز دیگه ای بودم اما یکی اسمم رو عوض کرده

اسم آدم که مهم نیست رسمش مهمه

شوما می‌تونین برزین مهر صدام کنین یا حتی هر چیز دیگه، اما اگه براتون مهمه که من بفهمم روی صحبت‌تون با منه لطفا برزین مهر صدام کنین. بی هیچ پیشوند و بی هیچ پسوندی

من برزین مهرم

دو ویژگی من رو از هم سن و سالهام متمایز می‌کنه : 1- با اینکه اسمم برزین مهره اما معنیش رو نمی‌دونم و 2- اینکه تا حالا این سوال برام پیش نیومده که برزین مهر یعنی چی؟
باید یه اعترافی کنم: من اصلا ناراحت نیستم که معنی اسمم رو نمی‌دونم.
خیلی لحظه ها هست، خیلی حس ها هست و خیلی صحنه‌ها که هیچ اسمی ندارن. فقط یه طعمن. طعمی که می‌چشی اما اسمی نداره. اگه یکی ازت اسم‌شون رو بپرسه جوابی نداری. و من اون لحظه آروم زیر لب زمزمه می‌کنم: برزین مهر
حالا واسه من برزین مهر اسم همه‌ی لحظه‌هایی است که اسمی ندارند، اسم صحنه‌ها و ادراکاتیه که فقط چشیدم‌شون و ازشون یه طعم خوب به جا مونده
حالا هر موقع یه حس خوب بی اسم بیاد سراغم آروم می‌گم برزین مهر و هر وقت بشنوم برزین مهر، یه طعم خوب میدوه توو دهنم، توو وجودم

من رو برزین مهر صدا کنین

دوست جدید

It’s my honor to announce that another friend of mine has just joined me to reveal his thoughts and document them in a way that he will be able to enjoy them 50 years later. Of course these two friends are temporarily here (due to my invitation) and will run their own blog in future in case they feel like they’ve fallen in love with writing just like what has already happened to me during last two years. It’s worth noting that I don’t expect them to write as regular as me since their minds might not be as dirtily messed up as mine! I won’t also be surprised if they stop writing after a short time in case they don’t enjoy being here.
So, let’s wish them luck, and see what their minds hold in store!

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۳۰, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

صدای بوق

بیش‌تر ایرانی‌ها با صدای یک بوق صیغه می‌شن:
یکی بوق می‌زنه
یکی سوار می‌شه

پ.ن. شما احتمالن به یکی از دلایل زیر با حرفی که زدم مخالفید:

نمی‌دونید ایران کجاست
نمی‌دونید ایرانی چیه
در ایران زندگی نمی‌کنید
کر هستید و صدای بوق رو نمی‌شنوید
کور هستید و سوار شدن رو نمی‌بینید
در حال مطالعه‌ی زندگی‌‌نامه‌ی کوروش هستید

مثل روز

مثل روز روشنه که عشق‌بازی با شهوت‌رانی فرق داره
و مثل روز روشنه که عشق‌بازی یه چیز دیگه‌س
و مثل روز روشنه که
اون یه چیزِ دیگه
معلوم نیست چیه

بهار آزادی

زن‌های خیابونی مهرشون خیلی کمه
چیزی نزدیک به سی هزار تومن
ولی زن‌های غیرخیابونی مهرشون خیلی زیاده
چیزی نزدیک به هزار و سی‌صد و هشتاد و شش بهار آزادی

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۲۹, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آرزوی به‌ترین‌ها

داشتن كدوم یكی از این‌ها برای شما راحت‌تره؟

به‌ترین آرزوها
یا
آرزوی به‌ترین‌ها؟

به نظر من دومی راحت‌‌تره. چون یك بار آرزو كنی كافیه
ولی در حالت اول باید تا آخر عمر همه‌ش در حال آرزو كردن باشی
البته یك استثنا هم وجود داره،
و اون اینه كه در حالت اول به عنوان اولین آرزو، آرزوی به‌ترین‌ها رو داشته باشی
بعدش دیگه نیاز نیست هیچ آرزویی كنی

می‌بینی كه آرزو كردن همچین کار ساده‌ای هم نیست

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۲۷, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

اعتقاد

فرض کنید یکی از اعتقادات شما اینه که «الان شبه»
اما یک روز صبح یک نفر بدون این‌که هیچ حرفی بزنه، انگشت‌اش رو به سوی آسمون دراز می‌کنه و خورشید رو به شما نشون می‌ده، و شما، با خودتون فکر می‌کنید که:

۱- من اشتباه می‌کردم، الان روزه؛ و دیگه شب‌ها هم فکر می‌کنید که «الان روزه».
۲- زیباست، واقعن زیباست
۳- [با عصبانیت] عجیبه، الان که شبه، خورشید توی آسمون چه غلطی می‌کنه؟
۴- خدای من، معجزه!
۵- خورشید؟ خب، الان من باید چی کار کنم؟
۶- چیزی که مسلمه اینه که الان شبه، حالا باید دانشمندها بیان تحقیق کنن ببینن چی می‌شه که ما توی شب هم خورشید رو می‌بینیم.

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تولد دو سالگی

شنبه، 25 تير، 1384

«دليل بودنم»

شايد نوشتن
تنها راه آروم شدن يه ناآروم باشه
بدون اينکه مشتی به ديوار بکوبه
يا کسی رو از طبقه سوم کوی دانشگاه پرت کنه
يا دکتری از روی عصبانيت واکسن رو تو چشم بچه يکنه به جای دستش يا شايد هم پاش

پس می نويسم
تا کی/که آروم بگيرم

» سلام
امروز وبلاگم دو ساله شد :)
نمی‌خواهید تبریک بگید؟!

حالا در یک حرکت نمادین می‌خوام به به‌ترین نوشته‌ی خودم در این دو سال یه لوح تقدیر بدم!
این لوح تعلق می‌گیره به، نوشته‌ی [رویا]، به خاطر به‌ترین خیال‌پردازی.

الان دیگه اون هدفی که از وبلاگ نوشتن داشتم برام بی‌معنا شده. چون می‌دونم که هیچ وقت دست یافتنی نیست. اما حالا فقط به یک دلیل به وبلاگ نوشتن ادامه می‌دم. فقط برای این که، وقتی پنجاه سال دیگه به نوشته‌های امروزم نگاه می‌کنم احساس خوبی به‌م دست بده. کی می‌دونه پنجاه سال دیگه دنیا چه شکلیه؟ مهم نیست، شاید قشنگ‌تر، شاید هم زشت‌تر. پیشنهاد می‌کنم شما هم اگر وبلاگ نمی‌نویسید نوشتن رو شروع کنید. فقط برای این که دوست دارم شما هم پنجاه سال دیگه احساس خوبی داشته باشید :)

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

حقیقت

عطار در تذکرت اولیا از زبان بو سعید می‌گوید که
نخستین مرشد او شیخ ابوالقاسم گرگانی گفت ای پسر، خواهی که سخن خدا گویی؟
گفتم خواهم، گفت: در خلوت این می‌گوی:

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

همه روزه این بیت می‌گفتم تا به برکت این بیت، در کودکی راه حق بر من گشوده شد.

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بد یا خوب

این‌که موی دماغ آدم بیرون باشه، نمی‌شه گفت واقعن چیز بدیه یا خوبیه. کاملن بستگی به خود آدم داره. درست مثل این‌که یک نفر با شرت مامان‌دوز بره استخر. این خوبه یا بده؟ خب معلومه که بستگی به کسی داره که شرت پاشه، و هم کسانی که در استخر هستند و شنا می‌کنند و شیرجه می‌زنن
و گاهی که توی آب می‌شاشن و، بار کثیف کردن آب رو به دوش می‌کشن.

نقاب، زن، اراده


سلام
این اولین نوشته‌ای است که از من در اینترنت گذاشته می‌شه*، که مسبب اون هم یکی از دوستان هست که در توصیفش می‌تونم بگم دوستی هست که می‌تونم باهاش نرم و طبیعی باشم. راستی یادم باشه یه پست در مورد نرم و طبیعی بودن صحبت کنم.

نوشته‌ی اول
موضوع: نقاب، زن، اراده

اگر فیلم نقاب رو دیده باشین، پارسا پیروزفر تو سکانسی، مورد ظلم واقع بودن زن‌ها رو زیر سوال می‌بره و می‌گه (نقل به مضمون): هر چه کار سخته مال مردهاست (از صبح تا شب جون می‌کنن) بعدش هم می‌گن به زن‌ها ظلم می‌شه و...
دیدم هم حرف پارسا درسته هم این‌که واقعن به زن‌ها ظلم می‌شه [هیچ پسری دوست نداره یه دختر باشه ولی خیلی از دخترها هستن که دوست دارن پسر باشن]
حالا این دو تا حرف چه جوری هر دو درست می‌شه به نظر من این‌‌طوری:
تو ایران درسته که در خیلی موارد به زن‌ها و دخترها احترام می‌ذارن و خیلی کارهای دیگه که مردها براش می‌کنن، ولی به ازای همه‌ی اون کارها یه چیز رو از اون‌ها گرفتن** و اون یه چیز «اراده» است. وقتی اراده و آزادی از کسی گرفته می‌شود یعنی تبدیل شدن به هیچ، به کسی که هیچ چیز از خودش نداره ولی به ظاهر خیلی چیزها به‌ش دادن***.

دو واقعیت:
۱- این نوع رفتار با زن در طی طول تاریخ شکل گرفته، و در تاریخ زندگی بشری تجربه شده که به زن زیادی آزادی و اراده بدن دهن مرد رو سرویس می‌کنه!
۲- بعضی از زن‌ها و دخترها هم دوست دارن از خودشون هیچ اراده‌ای نداشته باشن و به یک مرد «محکم» وابسته باشن :)

-----------
ناآرام:
* دروغ می‌گه قبلن هم یه جاهایی یه چیزایی نوشته
** منظور نویسنده «گرفته‌اند» بوده است. خیلی وقته که می‌خوام در مورد فرق این جور کلمه‌ها و ارتباط این فرق با زبان انگلیسی یه چیزی بنویسم ولی وقت نشده تا حالا.
*** «داده‌اند»، همان **

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۱۷, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بی‌بازگشت

There is a point
of no return
It HAS become a nightmare

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۱۶, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

احساس مقدس

یکی از عزیزانی که وبلاگ‌شون رو می‌خونم [اشاره کرده‌اند] که امروز یک روز استثنایی بود. هفتِ هفتِ دوهزار و هفت (تاریخی که از یک نگاه، هر هزار سال یک بار تکرار می‌شه). احتمالن وقتی این نوشته رو می‌خونید در روز هشتم به سر می‌برید و «توفیق احساس در روزی که سه تا هفت با هم جمع شده باشند بودن» رو از دست داده‌اید. فقط خواستم بگم براتون متاسفم.

خاطره

سلام
چند وقته برای وارد شدن به بلاگر (dashboardش) مشکل دارم. یعنی از جاهای دیگه می‌تونم برم تو، اما وقتی خونه هستم نمی‌تونم واردش شم. نه send داره نه receive. گفتم شاید kaspersky آدرس‌اش رو بلاک کرده باشه. اما غیرفعال کردن کاسپرسکی هم هیچ فایده‌ای نداشت. راستی، می‌دونی کاسپرسکی یعنی چی؟ من هم نمی‌دونم. فقط می‌دونم که یه اسمه، یه اسم روسی. خلاصه، بعد حدس زدم که ممکنه با ISP مشکل داشته باشه. اما عوض کردن ISP هم هیچ فایده‌ای نداشت. یک راه حل دیگه‌ای که به ذهن‌ام رسید این بود که اول توی یکی از سرویس‌های google لاگین کنم بعد وارد بلاگر بشم. چون می‌دونی که، همه‌ی سرویس‌های google با هم integrate شده‌اند. توی هر کدوم که لاگین کنیم به همه‌شون دست‌رسی داریم. مثلن اگر توی orkut لاگین کنی توی google و blogger هم لاگین می‌شی. این کار رو کردم، اما باز هم نتونستم وارد بلاگر شم. خیلی عجیبه نه؟ تا این‌جای کار کاملن ناامید شده بودم، تا این‌که یک راه حل دیگه رو هم امتحان کردم و در کمال ناامیدی جواب گرفتم! :)
هر کسی که یه حساب بلاگر داشته باشه می‌تونه چند تا وبلاگ با چند تا اسم مختلف برای خودش درست کنه. این کار رو می‌شه در محیطی به اسم dashboard انجام داد که اگر خودت هم توی بلاگر وبلاگ داشته باشی حتمن به‌تر از من می‌دونی dashboard چیه. وقتی وارد وبلاگ‌ام شدم دیدم گوشه‌ی بالاش نوشته Create Blog. بعد از این‌که این لینک رو زدم به‌م گفت یا برای خودت یک google account جدید بساز یا اگر داری باهاش لاگین کن. من هم که داشتم و لاگین کردم. بعد یه صفحه اومد گفت یک اسم برای وبلاگت بگذار. من هم یک اسم هم‌این‌جوری الکی تایپ کردم و بعد از این‌که دکمه‌ی create رو زدم وبلاگ جدیدم ساخته شد و بعد اگه گفتی چی شد؟ وارد dashboardم شدم دیگه! این‌جا بود که به همه‌ی وبلاگ‌های قبلی‌ام از جمله naaraam دست‌رسی پیدا کردم و وبلاگی که جدید ساخته بودم رو هم از لیست وبلاگ‌هام پاک کردم. خیلی سخت بود، اما من وارد بلاگر شده بودم و می‌تونستم یک چیز جدید بنویسم :)
فقط بدی این راه حل اینه که هر دفعه باید یه وبلاگ جدید بسازم تا وارد dashboard بشم. واقعن هنوز هم نمی‌دونم چرا عین آدم نمی‌شه وارد بلاگر شد. چرا هیچ چیز اون جوری که باید باشه نیست؟ چرا همه چیز رو باید با trick پیش برد؟ می‌دونی؟ نمی‌دونی؟ گوش‌ات با منه؟ خوابیدی؟

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۱۵, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آب

آب می‌خوام
یه پارچ آب شیشه‌ای، پر از یخ
نه كه بخوام بخورم، فقط برای تماشا

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۱۴, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگی


زندگی
وزش ملایم باد
و تابش نور آفتاب
از میان پرده‌های افراشته‌ای‌ست
که دیر یا زود
در برابر دیدگانی حیران
فرو خواهند افتاد

محصولِ ۱۳۸۶ تیر ۱۰, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دوستی از دوستان

دوستی از دوستان بر آن است مرا چند صباحی در نوشتن هم‌راهی کناد. ممکن است این هم‌راهی پیش نیاید که باز هم فرقی ندارد موجبات خرمی دل ما همیشه فراهم بوده است چه با همراهی و چه بی‌همراهی یاران که بودشان به ز نبودشان. ایشان در بیش‌تر زمینه‌ها از هم‌فکرانند و با هم تفاهمی داریم که کم‌ پیش می‌آید بین دوستان و یاران و از آن جمله است علاقه‌ی وافر به مرگ و دوری از دنیا. بر ایشان فرض می‌دانم دوری از نوشتن نوشته‌های دیگران و هم آن بهتر که بر ورق آورند آن چه خانه در ذهن دارد و نه در اندیشه‌ی دیگران و هم فرض می‌دانم دوری از گزیدن کلمات اگر در جمع بزرگان نتوان بر زبان آورد جز آن‌که با زندگی عجین باشد چنان‌که خود نیز به کار برده‌ام و منع نتوانم کرد که رطب خرده چون منع رطب کند؟

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.