بایزید بسطامی
- شیخ خانه است؟
- که را میطلبی؟
- بایزید را!
- در خانه جز خدای نیست.
- شما بایزید نیستی؟
- بیچاره بایزید! سی سال است تا من بایزید را میطلبم و نام و نشان او نمییابم.
- بیا دم در بابا نامه داری
- اومدم
[صدای کشیده شدن دمپایی روی زمین شنیده میشود، در باز میشود]
- سلام، بایزید خودتی؟
- بله، سلام
- پس چرا عین آدم جواب نمیدی من رو یک ساعته اینجا معطل کردی؟ بیا بابا، این جا رو امضا کن که خیلی کار دارم.
[بایزید نامهاش را میگیرد و شروع به امضای دفتر میکند]
- دفعهی بعد از این مسخره بازیها در بیاری منتظرت وای نمیایستمها! روزی هزار تا نامه باید برسونم؛ اگه بخوام هر روز دو ساعت هم معطل امثال شماها بشم که نمیشه؛ امضا کردی بابا؟ خدا خیرت بده برو به کارت برس بذار ما هم به کارمون برسیم، برو بابا جان
[در بسته میشود، صدای کشیده شدن دمپایی روی زمین شنیده میشود]