the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۶ مرداد ۶, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نقطه



فرضیه‌ای وجود داره که سال‌هاست حجم بزرگی از ذهن من رو اشغال کرده. طبق این فرضیه یه شب بارونی، من با لبخندی ممتد گوشه‌ی لبم، کنج یه کوچه‌ی بن‌بست با نگاهی به آسمون و دستانی خالی می‌میرم. می‌میرم در حالی‌که هنوز همه‌ی حرفام رو نزده‌ام.
شبای بارونی تمام ذهنم پر می‌شه از رفتن. هر شب بارونی پی اثبات این فرضیه بی‌تاب می‌شم و بی‌قرار... و فردا صبح من می‌مونم و یک فرضیه که دست از سرم برنمی‌داره
این شبا با این‌که هیچ خبری از بارون نیست، ذهنم درگیر این فرضیه‌ی قدیمی می‌شه
نمی‌دونم شاید...
همین‌جا وصیت می‌کنم روی سنگ قبرم بنویسین:
مرگ از فرضیه‌های ذهنی به ما نزدیک‌تره

۲ نظر:

  1. پس لطفن همه‌ی حرف‌هات رو بزن، قبل از این‌که توی اون شب بارونی، تو رو گوشه‌‌ی اون کوچه‌ی لعنتی، تک و تنها پیدا کنیم، در حالی که دستانت رو به اندازه‌ی ظرفیت وجودت پر کرده‌اند، پر از همه‌ی چیزهای خوبی که ازشون خالی بود...

    پاسخحذف
  2. می‌ترسم، من می‌ترسم، از این‌که بعد از رسیدن به این نقطه، به نقطه‌ی پایان، به‌م بگن سر خط، باید بری سر خط، و باز همه چیز از اول... وااااااااااای، نه، اصلن حوصله‌ش رو ندارم

    پاسخحذف

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.