the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۸ فروردین ۱۷, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

توی خیابون آزادی داشتم با دوچرخه می‌رفتم. می‌خواستم برسم انقلاب بعد برم ولیعصر و با اتوبوس برم تا تجریش. دوچرخه‌ام هم از این دسته بلندها بود و به‌زور پا می‌زدم. از چند متر اون طرف‌تر صدایی شنیدم، گفت:‌ «این پسرخاله است؟». به سمت چپ‌ام نگاه کردم. دختر خاله‌ام بود و خاله‌ام. داشتند پیاده می‌رفتند. شوکه شدم. دختر خاله‌ام مدت‌هاست نمی‌تونه راه بره، خاله‌ام هم. خندیدم و رفتم سمت‌شون. با تعجب به پاهای دختر خاله‌ام نگاه کردم. یکی‌شون کاملن سالم بود و اون یکی انگار هنوز کامل خوب نشده بود. خاله‌ام به پای هنوز خوب نشده نگاه کرد و گفت: «فکر می‌کنی چی بشه؟» روم نمی‌شد سوالی بپرسم. ترجیح می‌دادم فکر کنم این پاها همیشه خوب بوده‌اند. خجالت کشیدم بپرسم چی شده. بعد یکی از دوستان‌ام از راه رسیدم. خیلی خسته بود اما سعی کرد با انرژی خودش رو معرفی کنه. خودش هم فهمید خسته است، بهش گفتم برو دوباره بیا، این‌دفعه با انرژی‌تر. چند متر رفت و دوباره برگشت و با انرژیِ بیش‌تری خودش رو معرفی کرد. همه‌مون خندیدیم.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.