the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

می‌دونی ستاره چه صدایی داره؟

من نمی‌فهمم چه فایده‌ای داره آدم برای این‌که از این سر ِ زمین بره اون سر ِ زمین سوار ِ یه هواپیمایی بشه که خلبان‌اش حواس‌اش جَمعه؟ ها؟ چه فایده‌ای داره؟ خلبان همه‌اش به پایین نگاه می‌کنه ببینه زمین کجا می‌چرخه، هر جا زمین چرخید این مردک هم فرمون رُ می‌ده پایین که هواپیما هم بچرخه. احمق!


اما برعکس، عاشقِ خلبانی هستم که تو دنیای خودش زندگی می‌کنه! اصلن کاری به این نداره که زمین می‌چرخه یا نه. می‌ره باسه خودش. همین‌جور مستقیم می‌ره. ان‌قدر می‌ره تا از جَو خارج می‌شیم. می‌ریم اون دور دورا.
همین‌طور که از زمین دور می‌شیم من هم می‌رم آشپزخونه برای خودم و خلبان یه نوشیدنی بریزم با هم بخوریم. سرمهاندار به‌م نگاه ِ بدی می‌کنه. می‌گه شما اجازه ندارید وارد این‌جا بشید! می‌زنم زیر ِ خنده! قاه قاه :)) به‌ش می‌گم: برو یه نگاهی از پنجره به بیرون بنداز، ببین کجاییم :))
با دو تا نوشیدنی می‌آم توی کابین می‌شینم کنار ِ خلبان. به‌ش تعارف می‌کنم. با هم به روبرو نگاه می‌کنیم. به صدای فضایی که تاحالا توش نبوده‌ایم گوش می‌دیم، صدای ناآشنای ستاره‌هایی که تا حالا فقط به چشمک می‌شناختیم‌شون و حالا، داریم آروم از کنارشون رد می‌شیم...

محصولِ ۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

مسیحای من

مسیحای من…

تو بار ِ گناهانِ ما را و ما
سنگینی ِ نگاه ِ تو را بر دوش می‌کشیم

محصولِ ۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خداحافظ بهارِ من

دیروز آخرین روزِ بهار بود و آخرین بهارِ من
بهاری که که احساس‌اش کردم با تمامِ وجود
که فرق داشت
که تموم شد...

فکر می‌کردم فرق کرده باشم
اما نکرده بودم
همونی بودم که دوست داشتم فرق کرده باشه
فقط یه کم

پروازِ شبانه‌ام آرزوست

یه دقیقه به این عکس نگاه کنید:


[این آدم] بیست و شش سال عمر کرده (۱۹۱۸-۱۹۴۴). از هیجده سالگی خلبان شده. توی هشت سالی که خلبانِ ارتش آلمان بوده صد و ده تا هواپیمای جنگی سرنگون کرده که صد و سه تاش توی پروازهای شبانه بوده!

یه بار دیگه به چهره‌ی این مرد نگاه کنید

به نظر شما ما برای چی داریم زندگی می‌کنیم؟! نه، واقعن! سواله برام!

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

د.خ

یاد دخترخاله‌ام افتادم که وقتی سریع از کوه می‌اومدم پایین با سر می‌اومدم می‌خوردم زمین هر دو تا زانوم خونی می‌شد من رُ بلند می‌کرد می‌برد توی حموم به زانو‌هام یه چیزی می‌زد می‌شست‌شون دورشون یه پارچه‌ی سفید می‌پیچید بعد که بازشون می‌کرد تا چند وقت جای زخم‌اش روی پام می‌موند تا دوباره وقتی می‌خوام از کوه بیام پایین شروع کنم از خوشحالی دویدن. باد تو صورت‌ام می‌خورد وقتی پایین می‌اومدم باسه همین دوست داشتم با سرعت بیام پایین همیشه که اون‌جوری می‌خوردم زمین و باز همون داستان تکرار می‌شد. بعدش می‌رفتیم پشتِ بوم. همه‌ی شهر معلوم بود. حصار نداشت که همیشه می‌ترسید بیافتم از اون بالا. یه کیف داشت پولک‌دوزی شده توش پر از تیله بود. روی همون پشتِ بوم تیله بازی می‌کردیم با هم تا غروب. بعد می‌نشستیم خورشید رُ نگاه می‌کردیم وقتی پایین می‌رفت. بعضی وقت‌ها برای خودش بافتنی می‌بافت من می‌نشستم کنارش تماشا می‌کردم. وقتی لباس می‌پوشید بره مدرسه تکیه می‌دادم به دیوار تماشاش می‌کردم. تا برمی‌گشت تنها بودم همیشه.

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فقط می‌خوام نفسِ عمیق بکشم؛ کاری‌ام نداشه باش

» دیده‌اید بعضی وقت‌ها می‌خواهید نفسِ عمیق بکشید ولی نمی‌شه؟ دلیل‌اش اینه که خدا فکر می‌کنه ما می‌خواهیم آه بکشیم. بعد خودش می‌دونه که این آه از صد تا فحش هم براش بدتره. فوری جلوش رُ می‌گیره.
ممکنه بپرسید مگه خدا از همه چیز خبر نداره؟ پس چرا وقتی می‌دونه ما نمی‌خواهیم آه بکشیم جلوی نفسِ عمیق‌مون رُ می‌گیره؟
جواب اینه که درسته، خدا همه چیز رُ می‌دونه. ولی یکی از توانایی‌های خدا اینه که به هر چیزی فکر کنه اون چیز اتفاق می‌افته. یعنی همون لحظه‌ای که فکر می‌کنه ما می‌خواهیم آه بکشیم حتا اگر ما قرار بوده فقط یه نفسِ عمیق بکشیم هم دیگه مجبوریم آه بکشیم چون خدا فکر کرده که ما قرار آه بکشیم. اینه که خدا هم مجبوره جلوش رُ بگیره دیگه! یعنی در واقع می‌شه گفت یکی از توانایی‌های خدا اینه که می‌تونه به یه چیزی فکر کنه و قبل از این‌که اون چیز اتفاق بیافته جلوش رُ هم بگیره حتا! با یه همچین موجودی طرف هستیم!

» دیروز زیر آفتاب وایستاده بودم منتظر ماشین بودم می‌خواستم از نقطه‌ی کاف برم نقطه‌ی خ. سر راه‌مون هم نقطه‌ی الف وجود داشت. یه ماشین جلوم ترمز زد گفتم خ. گفت نه من فقط تا الف می‌رم. گفتم پس هیچی خدافظ. اون هم رفت. ولی چند متر که رفت جلو ترمز زد دنده عقب گرفت برگشت. گفت من که به هر حال دارم تا الف می‌رم. خالی هم دارم می‌رم. پس سوار شو تا اون‌جا برسونم‌ات که زیرِ آفتاب وای نایستی! اولین بار بود که با یه همچین طرزِ فکری روبه‌رو می‌شدم. جالب بود برام :)

» این خیلی خوبه که بعضی چیزها نامفهوم هستند. آدم می‌تونه همون‌جوری که خودش دوست داره برداشت کنه و با همون برداشت زندگی کنه تا آخرِ عمر. می‌شه با چیزی زندگی کرد که هیچ‌وقت حقیقت نداشته. حتا برای یک ثانیه

» یه جمله‌ای هست که من به‌ش اعتقاد دارم. نمی‌دونم از کیه، ولی خیلی عالیه (در این حد که دوست دارم قاب‌اش کنم بزنم به دیوار)

There was once a little girl
Who was a queen
Well, she wasn't really
But she believed it
And so she was


محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

دو تا کلمه توی زبان انگلیسی هست که من نمی‌دونم چه رازی توشون نهفته است که هیچ کس درست‌شون رُ تلفظ نمی‌کنه. اون دو تا کلمه این‌ها هستند:

insert هیچ کس نمی‌گه اینسرت. همه می‌گن اینزرت
disable هیچ کس نمی‌گه دیس ای بل. همه می‌گن دیز ای بل

خودتون امتحان کنید. این دو تا کلمه رُ به ده نفر نشون بدید. حداقل نه نفر اون‌ها رُ با «ز» تلفظ می‌کنند.

البته کلمات دیگری همه هستند که توشون s به شکل z تلفظ می‌شه ولی این دو تا بیش‌تر از بقیه تا حالا به چشمِ من اومده‌اند. (یه بار یادمه یه نفر به absolute می‌گفت ابزولوت)

حالا سوالی که من دارم اینه که چرا گفتن ِ اینزرت برای فارسی‌زبان‌ها راحت‌تر از اینه که بگن اینسرت. یعنی چرا حرفِ «ز» راحت‌تر تو دهن ِ ما می‌چرخه تا حرفِ «س»؟ این می‌تونه یه ریشه‌ی زبان‌شناختی داشته باشه. اگر شما دانشجوی ادبیات فارسی یا انگلیسی هستید و دنبال یک موضوع برای پایان‌نامه‌ی خودتون می‌گردید این موضوع خوبی به نظر می‌رسه برای تحقیق :)

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

اگه امتحانه من هم بلدم چی کار کنم

اگر زندگی همه‌اش چند تا امتحانه، من دوست داشتم یکی از امتحان‌ها رُ ان‌قدر خوب می‌دادم که خدا از دفعه‌های بعد یه جور دیگه به من نگاه می‌کرد. یعنی مثلن به‌م می‌گفت تو دیگه نمی‌خواد امتحان بدی. بیا این‌جا بالا سرِ بقیه وایستا کسی تقلب نکنه. جر نزنه. یا این‌که بگه بیا ورقه صحیح کن. یا این‌که بگه اگه دوست داری بیا TA وایستا. یعنی به بقیه کمک کن که دهن‌شون توی امتحان‌ها کم‌تر صاف بشه.

یا حداقل اگه این‌هایی که گفتم نمی‌شه... یه کار دیگه هم می‌شه کرد

ما وقتی مدرسه می‌رفتیم، وقتی امتحان بود زنگِ قبل‌اش معلم‌مون وقت می‌داد درس بخونیم. بعد اون موقع هر کسی دل‌اش می‌خواست می‌تونست بره پایین آبی چیزی بخوره برگرده. حالا اگر بشه یه همچین کاری این‌جا هم کرد، من هم یه بار اجازه می‌گیرم می‌رم پایین آب بخورم. ولی دیگه بر نمی‌گردم. می‌رم اون گوشه موشه‌ها یه جایی خودم رُ گم و گور می‌کنم. یا از روی دیوارِ حیاط می‌پرم می‌رم. فکر نمی‌کنم این‌جوری باشه که نشه رفت. بالاخره یه راهِ فرار از هر چیزی وجود داره. می‌دونم که می‌تونم فرار کنم بدون این‌که کسی بفهمه. یه چیزای دیگه‌ای هم می‌دونم که بعدن به‌تون می‌گم

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

از آدم‌ها خالی

- با اینکه امروز جمعه نیست ولی خبابون‌ها خیلی خلوته
- امروز جمعه‌س
- آره. با این که امروز جمعه‌س خیابون‌ها خیلی خلوته
- بیا بگیر
- چیه؟
- سیبه، بخور، خوبه برات

[صدای گاز زدن به سیب]

- برای فردا آماده‌ای؟
- آره. آماده‌ام. مواظب باش. چراغ سبزه
- قرمز که نیست! سبزه!
- احسان سرِ همین چهارراه تصادف کرد مُرد
- احسان؟
- من فردا نمی‌آم. دروغ گفتم. آماده نیستم
- مسخره کردی ما رُ؟
- نه بابا جدی می‌گم. نمی‌آم

- [چند دقیقه سکوت]
- [چند دقیقه و چند ثانیه سکوت]

- می‌دونی دارم به چی فکر می‌کنم؟
- نه. به چی فکر می‌کنی؟
- ول‌اش کن. فکر نمی‌کنم برات مهم باشه اگه بدونی

[چند ثانیه سکوت]

- یه آهنگ می‌ذاری برام؟
- بگو چی بذارم
- Run away… run away to a place where nobody knows
- از کیه؟
- کاش می‌شد نذاریم بهار تموم بشه. کاش می‌شد...

[ماشین رُ می‌زنه کنار و یه گوشه نگه می‌داره. رو می‌کنه به من و می‌گه:]
- راست می‌گی. بهار داره تموم می‌شه...
- یادم نی آهنگ‌اش از کیه، تو ذهن‌ام تکرار می‌شه چند وقته
- [دست‌اش رُ می‌ذاره روی دنده. یک کم مکث می‌کنه. ماشین رُ خاموش می‌کنه. سرش رُ برمی‌گردونه سمتِ چپ و به خیابون نگاه می‌کنه. همه چیز تار می‌شه]

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

رویایی در بیداری

دیشب یه خوابِ خیلی خوب دیدم. وقتی بیدار بودم خواب دیدم. یعنی هنوز خواب‌ام نبرده بود که خواب دیدم. پس دیگه فکر کنم اسم‌اش خواب نبود، رویا بود. از این خواب‌هایی بود که وقتی صبح از خواب پا می‌شم سرحال هستم و احساسِ خستگی نمی‌کنم. فرق‌اش این بود که این بار قبل از این‌که به خواب برم خستگی‌ام در رفت. لذتی که توی بیداری تجربه کردم از همون‌هایی بود که چند برابر هستند. خیلی خوب بود :)

زندگی

مهم نیست این قطار کجا می‌ره
ما باید تا نیم ساعت دیگه همون جایی باشیم که این قطار می‌ره

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تست

تست

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

برهانِ دریای طوفانی

- تو به خدا اعتقاد داری؟
- خب معلومه که نه
- یه سوال ازت می‌پرسم
- بپرس
- فرض کن با کشتی داری توی دریا می‌ری، بعد هوا طوفانی می‌شه و کشتی چپ می‌کنه توی دریا. همه‌ی مسافرها هم پرت می‌شن توی آب. اون لحظه‌ای که داری دست و پا می‌زنی و ممکنه که هر لحظه غرق بشی، از تهِ تهِ دل‌ات از کی کمک می‌خوای؟ خواهش می‌کنم اول خوب فکر کن بعد جواب بده
- خدا. از خدا کمک می‌خوام
- چی شد؟!! تو که گفتی به خدا اعتقاد نداری؟!!! :))
- مثلِ این‌که این‌بار هم تو بُردی :]

مرتبط: [برهان]

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دو راهی‌های زندگی

اینایی که دو راهی‌های زندگی ان‌قدر براشون بی‌اهمیته که بین‌شون ده بیست سی چهل می‌کنن
این پیرزن‌هایی که ساعت پنجِ بعد از ظهر چادر سر می‌کنن می‌آن دمِ درِ حیاط یه نگاه به این سر کوچه می‌ندازن یه نگاه به اون سر دوباره بر می‌گردن توی خونه
این حیوون‌هایی که نصفِ شب بی‌خوابی می‌زنه به سرشون راه می‌افتن توی جنگل یه قدمی بزنن نه خودشون می‌خوابن نه می‌ذارن بقیه بخوابن
این بچه‌هایی که وقتی دارن از پشتِ در به حرف‌های پدر مادرشون گوش می‌دن می‌فهمن سر ِ راهی هستن
اینایی که موقع پنچرگیری خطِ کوـون‌شون از پشت معلوم می‌شه
اینایی که اول از دست‌شویی می‌آن بیرون بعد کمربندشون رُ می‌بندن
این دختر پسرهایی که حداقل تا دو سه ماه بعد از ازدواج‌شون بعضی شب‌ها می‌رن بیرون یه ذرتی چیزی می‌خورن که مثلن بگن آره
این زن‌هایی که فکر می‌کنن اگر بچه‌دار بشن اخلاق شوهرشون به‌تر می‌شه
این رفتگرهایی که ساعت ۲ نصفِ شب موقع جارو زدن یه دفه می‌زنن زیره گریه، می‌رن یه دقیقه یه گوشه می‌شینن، بعد که یه کم آروم‌تر شدن دوباره پا می‌شن شرو می‌کنن به جارو زدن

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

پا شم برم

من یه چیزی فهمیدم امروز
فهمیدم که علاوه بر هدیه تهرانی عاشقِ لهجه‌ی اصفهانی هم هستم
در این حد که پا شم برم اصفهان زندگی کنم
توی یکی از روستاهاش حتا

بهترین فیلمی که ممکنه بشه دید

آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په همه چی عالی رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په موسیقی عالی رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ داستان عالی رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ بازی‌ها عالی رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس آمُ رس په رُس

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.