the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

د.خ

یاد دخترخاله‌ام افتادم که وقتی سریع از کوه می‌اومدم پایین با سر می‌اومدم می‌خوردم زمین هر دو تا زانوم خونی می‌شد من رُ بلند می‌کرد می‌برد توی حموم به زانو‌هام یه چیزی می‌زد می‌شست‌شون دورشون یه پارچه‌ی سفید می‌پیچید بعد که بازشون می‌کرد تا چند وقت جای زخم‌اش روی پام می‌موند تا دوباره وقتی می‌خوام از کوه بیام پایین شروع کنم از خوشحالی دویدن. باد تو صورت‌ام می‌خورد وقتی پایین می‌اومدم باسه همین دوست داشتم با سرعت بیام پایین همیشه که اون‌جوری می‌خوردم زمین و باز همون داستان تکرار می‌شد. بعدش می‌رفتیم پشتِ بوم. همه‌ی شهر معلوم بود. حصار نداشت که همیشه می‌ترسید بیافتم از اون بالا. یه کیف داشت پولک‌دوزی شده توش پر از تیله بود. روی همون پشتِ بوم تیله بازی می‌کردیم با هم تا غروب. بعد می‌نشستیم خورشید رُ نگاه می‌کردیم وقتی پایین می‌رفت. بعضی وقت‌ها برای خودش بافتنی می‌بافت من می‌نشستم کنارش تماشا می‌کردم. وقتی لباس می‌پوشید بره مدرسه تکیه می‌دادم به دیوار تماشاش می‌کردم. تا برمی‌گشت تنها بودم همیشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.