the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۹ تیر ۱۵, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

امیرحسین

دو سه هفته بود این صدا توی ذهنم می‌چرخید که یک نفر با صدای مهربونی می‌گفت «امیر حسین...؟ امیرحسین...». همه‌اش با خودم می‌گفتم خدایا من این صدا رو کجا شنیدم؟ چه‌قدر آشنا و دلنشین بود این صدا برام. خلاصه هر چی فکر کردم یادم نیومد و گذشت. تا این‌که امروز داشتم توی ایمیل‌های قدیمی‌ام می‌گشتم و دیدم یک مطلبی نوشته‌ام و به خودم ایمیل کرده‌ام با عنوان «چهل و پنج کیلو». اومدم توی وبلاگم جستجو کردم چهل و پنج کیلو، تا ببینم آیا این مطلب رو توی وبلاگم هم نوشته‌ام یا فقط به خودم ایمیلش کرده‌ام، دیدم نوشته‌ام. توی نتایج جستجویی که اومد مطلب دیگری هم بود با عنوان «دکوپاژِ المیرا». به محضِ دیدنِ این عنوان یادم اومد «امیرحسین...» رو کجا شنیدم! توی اتوبوس بودم، خیابونِ ولیعصر. یه آدم نسبتن مذهبی کنارم نشسته بود و تلفنی با امیرحسین صحبت می‌کرد در موردِ این‌که دکوپاژِ المیرا خیلی بهتر بود از دکوپاژِ امیرحسین.

خواب

دو شب پشت سر هم خوابِ جنگ دیدم. اصلن انگار نافِ من رو با خواب‌های جنگی بریده‌اند!

پریشب خواب دیدم چند جنگنده از دور پیدا شدند و جنوبِ تهران رو بمباران کردند. با خودم فکر کردم احتمالن پالایشگاه‌های جنوب شهر رو زده‌اند. مامانم خیلی ترسیده بود. بهش گفتم نترس مامان. الان دیگه مثل قبل نیست که خونه‌ها رو هم بزنند. الان هدف‌گیری‌ها دقیقه! درست می‌زنند به هدف. به ما نمی‌زنند.

دیشب خوب دیدم توی آسمون هواپیماهای جنگی رژه‌ی نظامی برگزار می‌کنند و چترباز می‌ریزند. چندتا پهپاد هم بود. یکی‌شون بالاسر خونه‌ی ما می‌چرخید. شبیه پرنده‌ها بود، بال می‌زد، می‌نشست و بلند می‌شد. خواهرم رفت یکی‌شون رو گرفت. بهش گفتم برای چی گرفتی این رو؟ الان می‌آن سراغ‌مون! روی پهپاد هم دوربین بود هم میکروفن. مواظب بودم جلوی دوربین‌اش نرم. پهپاد رو که روی زمین گذاشتیم تغییر شکل داد. تبدیل به تانک کوچکی شد که می‌تونست شلیک کنه. بعد نیروهای نظامی دور و برمون رو گرفتند. دنبال پهپاد اومده بودند. سعی کردم فاصله بگیرم. خواهرم خیلی ترسیده بود. انگار همون‌جا داشتند محاکمه‌اش می‌کردند. بابام هم ناراحت بود. فضا سنگین بود. خوابِ خیلی بدی بود!

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.