the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۵ بهمن ۹, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

پلاسکو

آدم‌ها سیاه و سفید هستند. آتش‌نشان‌هایی که توی ساختمان پلاسکو جان باختند نه سیاه بودند، نه سفید. مثل من و شما خاکستری بودند. نقاط تاریکی در زندگی داشتند و نقاطِ روشن هم احتمالن زیاد داشتند. روز اولی که پلاسکو ریخت، پشتِ دوربینِ خبرنگار تلویزیون رهگذرهای سیاه و سفیدی بودند که فقط برای دیده شدن توی تلویزیون تلاش می‌کردند توی کادر قرار بگیرند. روز هشتم آواربرداری هم آدم‌های آتش‌نشانی رو دیدم که پشتِ سخنگوی آتش‌نشانی می‌خندیدند و تلاش می‌کردند در کادر قرار بگیرند. کارکنان آتش‌نشانی افراد وظیفه‌شناسی بودند که در حین انجام وظیفه جون‌شون رو از دست دادند. اما خاص نبودند. اگر انسان بودنِ این افراد برای ما مهم بود، انسان بودنِ ده‌ها نفر آدمی که هر روز در جاده‌های کشور می‌میرند هم باید برای ما مهم باشه. و هم این‌که باید مواظب باشیم وقتی توی این همه خبرِ بد زندگی می‌کنیم خبرهای بعدی باعث نشن خبرهای قبلی رو فراموش کنیم. یادمون نره به‌خاطر بلند شدنِ یک اسباب‌بازی توی تهران پنج دقیقه ضدهوایی‌ها کار کردند. یادمون نره بپرسیم چرا وقتی پهپاد آمریکایی در دام جنگ الکترونیک گرفتار می‌شه و زمین می‌نشینه، چرا یک پهپاد چهار موتوره‌ی کوچیک رو نمی‌شه بدون پنج دقیقه بر هم زدنِ آرامش شهر به زمین نشوند؟ و تازه فرار هم می‌کنه! یادمون نره رفسنجانی مُرد. یادمون نره چند روز در سال هوا آلوده است و این آلودگی چه اثراتی داره. یادمون نره آب شُرب آلوده است. یادمون نره میوه‌ها و سبزیجاب با آب آلوده آبیاری می‌شن. یادمون نره پول در آوردن به هر قیمتی تبدیل به ارزش شده. یادمون نره از کارمون داریم می‌زنیم و فکر می‌کنیم فقط بقیه هستند که کارشون رو درست انجام نمی‌دن. یادمون نره که احمدی‌نژاد یکی از همین مردم بود که به قدرت رسید. یادمون باشه همه‌ی نخبگان از این کشور رفته‌اند. یادمون باشه توی سینما با موبایل بلند حرف زدن نشونه‌ی اینه که تنها فرقِ آدم‌های ضعیف با آدم‌هایی که به‌قدرت رسیده‌اند اینه که، آدم‌های ضعیف به قدرت نرسیده‌اند.

محصولِ ۱۳۹۵ دی ۲۷, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

رفع مشکل بی‌عاری

یکی از مشکلاتی که دولت با اون دست به گریبانه مشکل اشتغال جوانانه. اون‌طور که گفته می‌شه سالانه حدود یک میلیون جوانِ جویای کار وارد بازار می‌شن. برای رفع این مشکل دو تا راهکار وجود داره. یکی این‌که برای این افراد کار دست و پا بشه و راه حل دوم اینه که یه کاری کنیم که این افراد جویای کار نباشند. اما چه‌طور می‌شه چنین کاری کرد؟ با پول. جوان‌ها برای به‌دست آوردن پول کار می‌کنند بنابراین اگر ما به‌شون حقوق ماهانه بدیم، حدود ماهی سه میلیون، دیگه جویای کار نخواهند بود. اما کاری که بلافاصله باید انجام بدیم اینه که ناوگان حمل و نقل عمومی کشورمون رو بهسازی و تقویت کنیم. چون حالا با خیل عظیمی از جوانان مواجه هستیم که پول دارند و بی‌کار هم هستند پس می‌خوان برن مسافرت و حق‌شون هم هست و کسی نمی‌تونه این حق رو انکار کنه. تصور کنید اگر این عده از وضعیت جاده‌ها یا سیستم حمل و نقل عمومی و ناوگان هواپیمایی کشور ناراضی باشند چه پیامدهایی ممکنه داشته باشه. همین موضوع کافیه تا جنبشی آزادی‌خواه و عدالت‌جو از سوی جوانان مسافر و ناراضی شکل بگیره. پس چاره‌ای جز تقویت ناوگان حمل و نقل عمومی نیست. یکی از مزایای بهسازی صنعت حمل و نقل اینه که باعث اشتغال‌زایی می‌شه و به دلیل رونقی که پیدا می‌کنه ظرفیت زیادی برای اشتغال در این حوزه شکل می‌گیره. بنابراین کارِ بعدی‌ای که باید انجام بشه اینه که افراد بیکاری که براشون حقوق ماهانه در نظر گرفه شده بود در این صنعت استخدام بشن و حقوقِ مفتکی‌ای که می‌گرفتند قطع بشه. اما اگر این جوانان بی‌کار نباشند دیگه نمی‌تونن برن مسافرت و این مسئله ممکنه به صنعت هواییِ کشور لطمه بزنه. برای رفع این مشکل می‌شه همه‌ی جوانانِ بی‌کاری که جذب این حوزه شده‌اند رو به‌صورت رایگان ماهی چند بار به سفر فرستاد تا تعداد سفرها کاهش پیدا نکنه و لطمه‌ای به رونقِ اقتصادی وارد نشه.

محصولِ ۱۳۹۵ دی ۱۳, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نه پس تو خوبی

» سلام و احوال‌پرسیِ ما این‌جوریه:

[دو نفر در پله‌ها به هم می‌رسند]
- خوبی؟
- خوبی؟
[از کنار هم رد می‌شوند]

» انواع روش‌های خطاب قرار دادن در بین عامه‌ی مردم:
دوست عزیز، قربان، رییس، استاد، جناب، سرکار، آقا، خانم، آقاپسر، دخترخانم، یارو، خانومی، گلم، دُکی، یره، مهندس، بچه، بچه جون، حاجی، پدرجان، مادرجان، پروفسور.
البته پروفسور یه جور فحش هم هست

» من بنا نداشتم امروز نصیحتی به شما بکنم اما چون پرسیدید می‌گم. هیچ‌وقت، هیچ‌وقت، هیچ‌وقت، کاری نکنید که مجبور بشید از کسی عذرخواهی کنید. (مگر این‌که مطمئن هستید اون عذرخواهی هزینه‌ی زیادی برای شما نداره)

- این پگاه آهنگرانیه؟
- نه
- پگاه آهنگرانیه ها!
- ممکنه پگاه آهنگرانی باشه اما اصلن شبیه‌اش نیست

خسروِ خوبان

خواب دیدم پادشاه ایران هستم. توی دربار روی تخت از بی‌کفایتی لم داده و خواب‌آلو بودم. ظهر شده بود و حوصله نداشتم نماز بخوانم. چند ماهی بود که حوصله نداشتم. یک پیک برای‌ام آمد از عربستان. یاد نامه‌ای افتادم که دو سال پیش از سوی محمد برای من فرستاده شده بود و من پاره نکرده بودم و اسلام را پذیرفته بودم. نامه‌رسان تعظیم کرد و نامه را تقدیم‌ام کرد. نامه کوتاه بود:

خدمت برادرم خسرو پرویز
با احترام به استحضار می‌رساند جهت قبله از مسجدالاقصی به سوی کعبه تغییر یافته است. به‌پیوست، جهتِ جدیدِ قبله تقدیم می‌گردد.
دوست و پیامبر ختمی مرتبت‌ات، محمد مصطفی (ص)

ورق زدم. توی برگه‌ی پیوست یک پیکان کشیده شده بود به سمتِ پایین و کمی مایل به راست. برگه را برعکس کردم و جهت به سمتِ بالا برگشت. کله‌ام را به سمت چپ چرخاندم، و به کاغذ نگاه کردم. زیرِ چشمی نگاهی به جهتِ پیشینِ قبله که روی دیوار نصب کرده بودم انداختم. باید با جهت جدید عوض می‌کردم‌اش. کاغذ را با دو میخ به دیوار چسباندم، یکی در بالا و یکی هم پایین. وقتی برگشتم که دوباره روی تخت لم دهم یکی از میخ‌ها بر روی زمین افتاد، کاغذ برگشت و جهت قبله صد و هشتاد درجه عوض شد. ناراحت شدم. به سمتِ پنجره دویدم تا از پیکی که نامه را آورده بود جهتِ درستِ چسباندنِ کاغذ بر روی دیوار را بپرسم اما دیگر خیلی دیر شده بود. آن پیک، سوار بر اسب می‌تاخت و در غروبِ غم‌انگیز سرزمینِ ایران، در افق محو می‌شد.

بالای زنبور

هر بالایی یه پایینی داره
بالای بی پایین، مثل زنبورِ بی عسله
شاید فکر کنید که برعکس
زنبور بی‌عسل، مثل بالای بی پایینه
اما من می‌گم نه، برعکس
بالای بی‌پایین، مثل عسلِ بی زنبوره
عسلِ بی زنبور هم، مثل دکمه‌ی بی لباسه
دکمه‌ی بی لباس هم، مثل بالیه که زنبور نداره
مثل مومنی که ایمان نداره
مثل اصغری که فرهاد نداره
مثل شیری که آب نداره
مثل خری که، خیلی معذرت می‌خوام، پالون نداره

راز اعداد

من فهمیده‌ام که هیچ دو چیزی را نمی‌توان بدون عدد مقایسه کرد. شما تا عدد نداشته باشید نمی‌توانید اندازه‌گیری کنید و تا اندازی‌گیری نکنید نمی‌توانید مقایسه‌ای انجام دهید. برای اندازه‌گیری هم نیاز به معیار است، بدون معیار نمی‌توان اندازه‌گیری کرد. شما یا باید دو چیز را با عدد مقایسه کنید یا سلیقه‌تان را مطرح کنید. مثلن می‌توانید بگویید آبی از سبز بهتر است چون سلیقه‌تان این‌گونه است. اما سلیقه را نمی‌توان به دیگران قبولاند. قبولاندن نتیجه‌ی مقایسه‌ی اعداد اما ساده است. مثلن اگر کسی از شما پرسید حکومت دینی بهتر است یا حکومت سکولار؟ نباید سریع بر اساس هوای نفس یا تعصب یا غریزه، نخستین پاسخی که به ذهن‌تان می‌رسد را بر دهان آورید. باید در پاسخ بگویید: نمی‌دانم، اما اگر بخواهی می‌توانیم دو حکومت دینی و سکولار را با هم مقایسه کنیم و ببینیم کدام توانسته است جامعه‌ی بهتری تشکیل بدهد. مثلن می‌توانیم تعداد دزدی‌هایی که در یک سال در یک حکومت دینی رخ می‌دهد را با تعداد دزدی‌های رخ داده در یک سال در حکومتی سکولار مقایسه کنیم. اگر طرف مقابل این استدلال را قبول نداشت و به شما گفت «به نظر من تعداد دزدی‌ها معیار خوبی نیست» می‌توانید به او بگویید باشد باشد خواهش می‌کنم آرام باش، می‌توانیم معیارهای دیگر را هم بررسی کنیم. اگر معیارهای دیگر را هم قبول نداشت می‌توانید به او بگویید «باشد، پس همین‌جا راه ما از هم جدا می‌شود» یا این‌که می‌توانید بگویید:
Alright, this is where you and I part ways

داستانِ روحی که هر آینه قصدِ رفتن داشت

فرموده‌اند که: درسی نبود هر آنچه در سینه بود

- من امروز صبح در حالت خلسه دعای عجیبی کردم. گفتم: خدایا، ما را خواب مپندار
- حالت خلسه چه‌جور حالتی است؟
- بنده بنا نداشتم امروز در مورد خلسه صحبت کنم. اما چون پرسیدید می‌گویم. حالت خلسه، حالتی است که در آن روح هر آینه قصدِ رفتن دارد.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.