the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۷ آذر ۱۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تنبلی و استراحت

یه سوالی که مطرح می‌شه اینه که فرق تنبلی و استراحت چیه؟ اگر کسی استراحت کنه تنبله؟ اگر کسی زیاد کار کنه تنبل نیست؟ استراحت اگر از چه‌قدر بیش‌تر بشه معنیِ تنبلی پیدا می‌کنه؟
یه سوالِ دیگه در همین ارتباط اینه که آیا چیزی به اسم «مقصرِ جاهل» داریم؟ یعنی ممکنه یه نفر به خودش آگاهانه ظلم کنه؟ منظورم اینه که آیا ممکنه کسی آگاهانه مسیری رو (از روی تنبلی) انتخاب کنه که می‌دونه به ضررشه؟ من الان هر چی فکر می‌کنم نمی‌تونم بپذیرم چنین چیزی رو، و فکر می‌کنم هر کس هر تصمیمی می‌گیره در جهتِ قدم گذاشتن در بهترین مسیره و حتا اگر کسی از روی تنبلی کاری رو انجام نده دلیل‌اش اینه که فکر می‌کنه انجام ندادنِ اون کار بهتر از انجام دادن‌اشه.

محصولِ ۱۳۹۷ آذر ۴, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

علی آقا

علی از اون اسم‌هاییه که همیشه علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا علی یک اسم هم هست.
آقا علی از اون اسم‌هاییه که همیشه آقا علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا آقا علی یک اسم هم هست.
آقا آقا علی از اون اسم‌هاییه که همیشه آقا آقا علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا آقا آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا آقا آقا علی یک اسم هم هست.
آقا آقا آقا علی از اون اسم‌هاییه که همیشه آقا آقا آقا علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا آقا آقا آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا آقا آقا آقا علی یک اسم هم هست.
آقا آقا آقا آقا علی از اون اسم‌هاییه که همیشه آقا آقا آقا آقا علی آقا صدا می‌کنند، اما با این حال در بعضی شهرهای ایران آقا آقا آقا آقا آقا علی هم داریم. جالبه بدونید آقا آقا آقا آقا آقا علی یک اسم هم هست.

محصولِ ۱۳۹۷ آبان ۲۹, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بهترین شهرت

بهترین حالتِ شُهرت اینه که فقط اونی که باهات عکس می‌گیره بدونه تو کی هستی

تازه من تجربه‌ی این نوع شهرت در عینِ ناشناخته بودن رو هم دارم. یه سال قبل از این‌که می‌خواستم کنکور بدم یه جا کنکور آزمایشی می‌دادم. بعد هر هفته رتبه‌ام جزو ده نفر اول می‌شد. یه بار اونی که کارنامه صادر می‌کرد رو توی آموزشگاه دیدم، وقتی اسم‌ام رو فهمید خیلی جالب بود براش. انگار که یه آدم معروفی رو دیده باشه خوشحال شد.

یا مثلن نویسنده‌ی همین وبلاگ. ممکنه شمایی که الان داری این رو می‌خونی همسایه یا همکار باشی با من، یا دیروز دعوا کرده باشی باهام. ولی اگر بفهمی من ناآرام هستم حتمن خیلی خوشحال می‌شی نه؟ یا خیلی ناراحت می‌شی؟ یا اصلن چیزی نمی‌شی؟ حالا بذارید یه آماری هم بهتون بدم. این وبلاگ در حال حاضر هر پست‌اش حدود ۵ تا بازدید داره. در نتیجه بی‌معنیه که من به‌خاطر این‌که کسی این‌جا رو بخونه به نوشتن ادامه بدم بعد از ۱۳ سال. اما همون‌طور که حتمن شما هم می‌دونید من که برای کسی نمی‌نویسم. فقط برای خودم می‌نویسم و برای این‌که افکارم یه جایی ثبت بشه. بعضی وقت‌ها که برمی‌گردم نوشته‌های قدیمیِ خودم رو می‌خونم جالبه برام که طرز فکرم قبلن چی بوده. قبلن داستان بیش‌تر می‌نوشتم، ولی الان کم‌تر حسِ داستان نوشتن بهم دست می‌ده. الان تقریبن مسئله‌ی حل نشده‌ای توی ذهن‌ام وجود نداره. یعنی ذهن‌ام درگیرِ سوالِ خاصی نیست. بله، مسئله دارم، بلند مسئله هم هستم، اما حل نشدن‌شون برام مهم نیست. یک جورهایی تسلیم شده‌ام و آرزوی خاصی ندارم. فقط مشغول تماشای آدم‌ها و فکر کردن به اوضاع و احوال‌شون هستم و گاهی شباهت‌هایی توشون پیدا می‌کنم. بعد هم این‌که یه زمانی فکر می‌کردم زیاد خلاق هستم، اما بعد که عصرِ ارتباطات شد و آدم‌های بیش‌تری دیدم فهمیدم اگر آدم‌ها رو بر اساس خلاقیت رتبه‌بندی کنند من تقریبن از وسط یه کم عقب‌تر قرار می‌گیرم توی صف. این هم از خودشناسی. دیگه چی؟ فعلن هیچی.

من یک رویا دارم

من یک رویا دارم. در این رویا، جوانیِ آدم‌ها تا ۱۰۰ سالگی طول می‌کشد. در این رویا پدر و مادرها وقتی هنوز موهای‌شان سیاه است و چروکی بر پوست صورت‌شان ننشسته است در پنجاه سالگی، یعنی هنوز در آغازِ جوانی، فرزندشان را به خانه‌ی بخت می‌فرستند. بعد از نوه‌شان مراقبت می‌کنند تا نوه‌شان ۲۵ ساله شود. بعد وقتی پدربزرگ و مادربزرگ ۷۵ سال‌شان است یعنی وقتی در اوج جوانی هستند در عروسی نوه‌شان شرکت می‌کنند و دیگر مجبور نیستند وقتی بچه‌ی نوه‌شان به‌دنیا آمد از او مراقبت کنند، چون حالا دیگر بازنشسته شده‌اند و می‌توانند تا ۱۰۰ سالگی به تفریح و جهان‌گردی بپردازند. بعد، یک روز که پدربزرگِ صد ساله جلوی آینه می‌رود می‌بیند یکی از موهای‌اش سفید شده است. در رویای من پدربزرگ و مادربزرگ و پسر و دختر و نوه‌ها و عروس‌ها و دامادها هر هفته شام خانه‌ی یکی‌شان دعوت هستند و چون همه‌شان جوان‌اند، وقتی در مهمانی‌های‌شان شرکت می‌کنی نمی‌توانی پدر و مادرها را درست از فرزندان تشخیص دهی.

محصولِ ۱۳۹۷ آبان ۲۴, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

وجود

سلام دوستان. امروز می‌خوام در مورد وجود صحبت کنم. بیایید از زاویه‌ی دیگری به وجود نگاه کنیم.
اگر از شما بپرسم «هواپیما وجود داره؟» پاسخ‌تون چیه؟ احتمالن می‌گید بله وجود داره، حتا اگر همین الان هواپیمایی نبینید. چون به هر حال هواپیما دیده‌اید و می‌دونید چیه پس وجود داره. حالا فرض کنید تمام هواپیماهای روی زمین رو از بین ببریم و نابود کنیم. بعد من اگر از شما بپرسم «هواپیما وجود داره؟» پاسخ‌تون چیه؟ آیا هنوز هواپیما وجود داره. احتمالن باز هم پاسخ شما مثبته. چون مهم نیست که هواپیمایی نمی‌بینید و هیچ هواپیمایی هم در کره‌ی زمین وجود نداره، اما دانش ساخت‌اش وجود داره و هر موقع بخواهیم می‌تونیم یکی دیگه بسازیم. حالا فرض کنید دانش ساخت هواپیما هم از بین بره. یعنی تمام دانشمندانی که می‌دونند چه‌طوری می‌شه هواپیما ساخت بمیرند. حالا اگر از شما بپرسم «هواپیما وجود داره؟» پاسخ‌تون چیه؟ احتمالن پاسخ‌تون باز هم مثبته. درسته که هواپیمایی نیست و دانش ساخت‌اش هم از بین رفته، اما شما در ذهن‌تون می‌دونید که اگر بشر تلاش کنه می‌تونه دوباره هواپیما رو بسازه. پس هواپیما وجود داره.
حالا فرض کنید که نسل بشر منقرض بشه و دیگه کسی روی زمین زندگی نکنه. همه‌ی هواپیماهای ساخت بشر هم از بین رفته‌اند. الان دیگه شما نیستید و من هم نیستم که بخوام از شما بپرسم «هواپیما وجود داره؟». در این حالت آیا هواپیما وجود داره؟ به نظرم زبان‌شناس‌ها بهتر می‌تونند به این سوال پاسخ بدن. اما چیزی که به نظرم می‌رسه اینه که هواپیما همیشه وجود داشته و داره و خواهد داشت. وقتی بشر هواپیما ساخت به مفهوم هواپیما عینیت بخشید و وقتی هم که هواپیما دیگه ساخته نشه مفهومش همچنان وجود داره. به این مسئله بیش‌تر از این‌ها می‌شه فکر کرد. اگر پیش آمد باز هم در آینده در موردش می‌نویسم.

محصولِ ۱۳۹۷ آبان ۳, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

خواب دیدم توی خونه‌مون یه جایی هست که من تا حالا ندیده بودمش. یه فضای کوچیک بود که توش یه میز کارِ نو گذاشته شد بود. گفتم چه‌قدر خوبه این‌جا، چرا تا حالا ندیده بودم؟ رفتم سمت میز، دیدم سمت راست‌اش بازه و به راه پله‌ها می‌خوره. کف زمین هم موکت سبز بود. نو بود همه چیز. انگار یکی از همسایه‌ها داشته اون‌جا رو بازسازی می‌کرد که مثلن به‌عنوان ورودی ساختمون یا لابی استفاده بشه. از این‌که اون قسمت از خونه به بقیه‌ی ساختمون راه داشت ناراحت بودم. یکی از فامیل‌هامون اون‌جا بود. بهم گفت من اگر جای تو بودم این‌جا رو سریع یه دیوار می‌کشیدم که از بقیه‌ی ساختمون جدا بشه. با خودم فکر کردم اگر این‌جا رو دیوار بکشم و مال ما نباشه چی می‌شه؟ همسایه‌ها چه واکنشی نشون می‌دن؟ بعد یه گشتی توی خونه زدم دیدم خونه‌مون یه هال بزرگ و یه اتاق بزرگ دیگه هم داره (کم‌کم توی خواب متوجه شدم که یه جای دیگه غیر از خونه‌ای که می‌شناسم هستم). رفتم توی حیاط یه نگاهی بندازم. دیدم یه کارگر داره جلوی یکی از درهای ساختمون دیوار می‌کشه. (با خودم فکر کردم با این کار جلوی نور داره گرفته می‌شه). بهش گفتم «کی به تو گفته جلوی این در آجر بچینی؟!» مدیر این ساختمون من‌ام! و با عصبانیت شروع کردم به کندنِ آجرها و پرت کردن‌شون! بعد رفتم سمت جنوبیِ ساختمون. محوطه‌ی بزرگی اون‌جا بود و عده‌ی زیادی داشتند توی چند تا زمین فوتبال گل کوچیک بازی می‌کردند. همه جور آدمی هم بودند، بزرگ و کوچیک. نشستم روی پله‌های ورودی ساختمون و چند دقیقه بازی‌شون رو تماشا کردم. توپِ یکی‌شون اومد سمت‌ام و کنار پام ایستاد اما من محل نگذاشتم و همین‌طور به تماشا ادامه دادم. چند دقیقه که گذشت بلند شدم و رفتم توی ساختمون. توی ورودیِ ساختمون یه جایی ساخته بودند که به‌نظر می‌رسید قراره به‌عنوان بوفه استفاده بشه. داشتم فکر می‌کردم چرا بوفه، چرا این‌جا؟ که مردی از در وارد ساختمون شد. به‌سرعت احساس بدی در من ایجاد شد. مطمئن بودم اون مرد آدم خوبی نیست. با کراهت نگاهش کردم و منتظر موندم ببینم می‌خواد چه کار کنه. انگار صاحب بوفه بود. هر طرف می‌رفت نگاهش می‌کردم و با دقت زیر نظرش داشتم. اون هم در حال بررسی اوضاع بود و گاهی به من نگاه می‌کرد. همین‌طور که نگاهش می‌کردم متوجه نکته‌ی عجیبی شدم. اون مرد رنگ عوض می‌کرد. اما رنگ، رنگِ خودش نبود. رنگِ محیط بود. همه چیز پشت‌اش دیده می‌شد. وقتی متوجه این موضوع شدم ترسیدم و تصمیم گرفتم از اون‌جا برم، اما بهم گفت: «با من بیا!» و راه افتاد. می‌خواستم بهش بگم «تو برو من نمی‌آم» اما زبون‌ام بند اومده بود و نمی‌تونستم حرف بزنم.

محصولِ ۱۳۹۷ شهریور ۲۷, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

درس‌هایی که من یاد گرفتم

سلام دوستان
امروز تصمیم دارم درس‌هایی که یادگرفته‌ام را با شما در میان بگذارم.

اول این‌که یاد گرفته‌ام نباید قاضی باشم و برای دیگران دادگاه برگزار کنم. همیشه شاید اوضاع آن‌گونه که ما فکر می‌کنیم نباشد.

دوم آن‌که یاد گرفتم زود باید بخشید. این را وقتی یاد گرفتم که افرادی اشتباهات من را نتوانستند فراموش کنند و من را نبخشیدند. بعد یادم آمد خودم هم اشتباهات کسانی را فراموش نکرده و نبخشیده بودم. آدم‌ها خاکستری هستند.

سوم آن‌که یاد گرفتم جز عشق راهی وجود ندارد و جز عشق پراکندن چیزی اهمیت ندارد.

محصولِ ۱۳۹۷ شهریور ۱۹, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

نگرانی

بعضی‌ها می‌گویند دلیلِ نگرانی درونِ آدم است، نه بیرون‌اش. مثلن فرض کنید من نگرانم، با اینکه هنوز نشده است، که روزی در ایران قحطی شود. پس به امیدِ رسیدن به خاکی که در آن هیچ‌وقت قحطی نمی‌شود جلای وطن می‌کنم و از ایران می‌روم. اما این کار نگرانیِ مرا از بین نمی‌برد، بلکه تنها نوعِ آن را تغییر می‌دهد. مثلن نگرانیِ جدیدم این می‌شود که مبادا روزی همسایه‌ی سیاه‌پوستم به من تعرض کند؟ پس تصمیم می‌گیرم جایی بروم که همه‌ی همسایگان‌اش سفید باشند، یا این‌که جایی بروم که بتوانم همه‌ی همسایه‌هایش را رنگ کنم. اما خدایا، چرا این نگرانی تمامی ندارد؟ همین‌طور که قلم‌مو را بر روی صورتِ یکی از همسایه‌ها بالا پایین می‌برم و او را سفید می‌کنم، به همسایه‌های باقی‌مانده فکر می‌کنم و این‌که مبادا وسطِ کار رنگ تمام شود...؟

محصولِ ۱۳۹۷ مرداد ۱۱, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کچلی

- باید برم کچل کنم
- چرا؟
- چون می‌خوام برم یه آموزشگاهی درس بدم، وسطش هم ممکنه برم سربازی. اگر یه روز برم سرِ کلاس شاگردها ببینند کچل کرده‌ام می‌فهمند رفته‌ام سربازی. بهتره از جلسه‌ی اول کچل باشم تا متوجه تغییری در من نشن.
- خب بعد از سربازی که کم‌کم موهات در بیاد چی؟
- مجبورم بعد از این‌که سربازی‌ام تموم شد بگذارم موهام کچل بمونه. که کسی متوجه نشه سربازی‌ام تموم شده.
- خب ممکنه براشون سوال پیش بیاد تو چرا همیشه کچلی؟
- آره. اگر همچین سوالی ازم بپرسند نمی‌دونم چی جواب بدم
به نظرم اگر پرسیدند راست‌اش رو بگو. بهشون بگو برای این کچل کردی که متوجه نشن می‌ری سربازی و برای این‌ خودت رو کچل نگه داشته‌ای که نفمند سربازی‌ات تموم شده

محصولِ ۱۳۹۷ تیر ۲۶, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آدم‌ها (۱)

من سر راه‌ام هر روز چند تا آدم تکراری می‌بینم
یکی‌شون یه مرد میان‌سالیه که سر چهارراه نشسته، جوراب می‌فروشه و ترازو هم داره. بعضی وقت‌ها که نون سنگک می‌گیرم بهش تعارف می‌کنم ولی فقط می‌گه قربونت برم.
یکی دیگه یه خانم چادریه که سر کوچه می‌شینه و لیف و ناخن‌گیر و از این‌جور خرت و پرت‌ها می‌فروشه. گاهی فکر می‌کنم که این خانمه و اون آقاهه با هم کار می‌کنند، توی یک وزارت‌خونه :)

از این دو نفر که به نظر کارمند دولت می‌رسند بگذریم، می‌رسیم به این‌ها:

یه پسره هست با یک گاری سبزیِ تازه سرِ‌ کوچه پایینی می‌ایسته. همیشه هم زل زده به روبرو و توی فکره.
یه نفر دیگه هست یا لُره یه کُرده. صاحب آبمیوه فروشیه. از این‌هایی که جلوی خودِ آدم آب‌میوه می‌گیرند. هیچ‌وقت توی مغازه وای نمی‌ایسته. همیشه ده متر پایین‌تر ایستاده، دو تا دست‌اش توی جیب‌اشه و داره با یک نفر در مورد یه چیزِ مهم حرف می‌زنه.
یه خورده پایین‌تر یه پیرمردی با موی و ریش سفید هست با عینک ته‌استکانی که ترازو داره. بیش‌ترِ وقت‌ها هم نیست.
پایین‌تر یه مرد میان‌سال هست که همه‌ی موهاش سفید شده. خیلی لاغر و چابکه. یه رنو قدیمی داره که شبا توش می‌خوابه. صبح‌ها هم توی رنو چایی می‌نوشه و صبح‌اش رو آغاز می‌کنه. واکس می‌زنه و بند کفش می‌فروشه. روی درِ ماشین با دست‌خط خودش نوشته: برادر سربازم، واکس‌ات مجانیه، تعارف نکن بیا جلو. یه بار صبح خیلی خواب‌اش می‌اومد همین‌طور که کنار پیاده‌رو ایستاده بود چشم‌هاش روی هم می‌رفت و کج ایستاده بود.
پایین‌تر یه پیرمرد خیلی مسن و لاغر هست شاید ۸۵ سالش باشه. این هم ناخن‌گیر و لیف و قیچی و... می‌فروشه. همیشه یک رهگذر کنارش روی سکوی کنار پیاده‌رو نشسته. بعضی وقت‌ها کسی که کنارش نشسته به پیرمرد نگاه نمی‌کنه. فقط کنار هم نشسته‌اند. گاهی فکر می‌کنم کنارش نشسته تا شارژ بشه و به ۸۰ درصد که رسید پا می‌شه می‌ره. چرا با هم حرف نمی‌زنند؟ بعضی وقت‌ها هم مستقیم روبروش می‌نشینند (انگار که توی توالت ایرانی نشسته باشند) و با شور و حرارت باهاش حرف می‌زنند. با خودم فکر می‌کنم چی می‌گن اینا با هم. مثلن من الان برم کنار این پیرمرده بشینم بهش چی می‌گم دو ساعت؟ شاید یه بار همین‌جوری برم کنارش بشینم ببینم چی می‌شه. شاید شارژ شدم.
پایین‌تر یه نفر هست دونات می‌فروشه. همیشه داد می‌زنه «ست تا هزار، ست تا هزار». قد بلند و لاغره و سبیل جوگندمی داره. امروز داد نمی‌زد. فقط می‌خندید.
یه نفر دیگه هست هر بار یک جا می‌ایسته. کچله و سازِ آذربایجای می‌زنه و به ترکی چیزهایی زمزمه می‌کنه.
جلوی مترو یه پیرزن ۷۰-۸۰ ساله هست که به‌صورت نود درجه از کمر خم شده و آدامس می‌فروشه. هیچ‌کس هم ازش آدامس نمی‌خره فقط پول می‌دن بهش و گاهی برای این‌که ریا نشه یه آدامسی هم از توی جعبه‌اش بر می‌دارند.
بعد دوباره یه جوان کر و لال جلوی درِ مترو هست، که خیلی خوشتیپه. یعنی اگر کر و لال نبود الان بازیگر سینما بود. لیف می‌فروشه. روی مقوایی که همیشه دست‌اشه همیشه نوشته: «من آقا، کر و لالم! ازم خرید کنید». از این عبارت «من آقا!» خیلی خوش‌ام می‌آد. احساسِ زیادی توشه. بعضی وقت‌ها دختر هفت‌هشت ساله‌اش هم باهاشه.
دوباره جلوی مترو یه پیرمرد دیگه هم هست که اونم جوراب می‌فروشه. ولی به جای چهار جفت، سه جفت می‌ده پنج تومن. یه بار یکی بهش گفت چرا سه جفت؟ پاسخ داد که جوراب‌های من با اون چهار جفت پنج‌تومنی‌ها فرق می‌کنه.

بعد کنار دیوار دانشگاه شریف یه پیرمردی هست که آشغال جمع می‌کنه. همیشه یه لباس و گرم‌کن ورزشی زرد یا آبی پوشیده. از یک طناب به‌عنوان کمربند استفاده می‌کنه، و یک چرخ دستی دنبال خودش می‌کشه و گاهی هم هُل می‌ده. عینک آفتابی هم می‌زنه. خوش‌تیپه. تا حالا چهار بار بهش سلام کرده‌ام. همیشه می‌گه «سلام، قربونت برم». با کلاس جواب می‌ده. یه بار سبدش پر از پایان‌نامه بود. تا حالا فرصت نشده، اما یه بار می‌خوام بهش نزدیک بشم و از اوضاع و احوال‌اش بپرسم. ازش بپرسم چرا این خرت و پرت‌ها رو جمع می‌کنه. با خودش کجا می‌بره این‌ها رو؟

اگر شد، بازم هم از آدم‌هایی که می‌بینم می‌نویسم.

محصولِ ۱۳۹۷ تیر ۱۹, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگیِ ریحانی

به گیاهان که نگاه می‌کنم ترسی همراه با امید تمامِ وجودم رو فرا می‌گیره. چه‌طور ممکنه از میلیاردها گیاهی که در این جهان وجود دارند فقط ریحان و چند میوه و سبزیِ دیگه رستگار بشن. پس تکلیفِ بقیه‌شون چی می‌شه؟ خیلی‌هاشون تبدیل به خاک می‌شن، شاید هم دوباره تبدیل به سنگ بشن و به اعماقِ دریاها فرو برن.
انسان هم همین‌طوره. کدوم یکی از ما ریحونه؟ اگر یه دستی ما رو نچینه و خورده نشیم، نکنه تبدیل به خاک بشیم و به اعماق دریاها فرو بریم... من از این سرنوشت می‌ترسم!

محصولِ ۱۳۹۷ تیر ۱, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خواب

دیشب خواب دیدم که در یک گیر و دارِ عجیب اما کاملن منطقی، با ترکیبِ ناموزونی از لباس‌ها در خیابان جلوی ماشینِ دایی‌ام ظاهر شدم! و در همان لحظه ناگهان یادم افتاد که هفته‌ی پیش برای دایی‌ام یک خواب تعریف کرده بودم و دایی‌ام با تعجب به من گفته بود که خواب‌ات اتفاق افتاده، و بعد او هم برای من تعریف کرده بود که خواب دیده من با یه همچین لباسی جلوی ماشین‌اش ظاهر می‌شم و امروز که خواب‌اش در خواب‌ام به واقعیت پیوست از این موضوع شگفت‌زده بودم. و این رو هم بگم که توی خواب فهمیده بودم که دارم خواب می‌بینم، اما نمی‌دونستم خوابی که دایی‌ام برای تعریف کرده بود رو همون موقع دارم از خودم می‌سازم یا این‌که هفته‌ی پیش واقعن خواب دیده‌ام که دایی‌ام داره برام خواب تعریف می‌کنه یا این‌که هفته‌ی پیش واقعن در بیداری این خواب رو برام تعریف کرده! خلاصه که این اصلِ خواب بود و حاشیه‌اش یک مهمانی بود که توش مادرم هم بود و یکی دیگه از دایی‌هایم هم بود و زمینی حاصل‌خیر بود در کنار رودخونه‌ای که یکی دیگه از دایی‌هام داشت توش ادرار می‌کرد و توی مهمانی هم خاله‌ام را ندیدم اما بچه‌ی شش هفت ماهه‌ای را دیدم که به نظرم آمد خاله‌ام تازه به‌دنیا آورده است.

محصولِ ۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۹, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

در زبان فرانسوی

La vache یعنی گاو (ل وش)
qui یعنی کسی که (کی)
rit یعنی می‌خندد (قی)

لَ وش کی قی = گاوی که می‌خندد = گاو خندان

«لَ وش کی قی» یک پنیر فرانسوی است
انگلیسی زبان‌ها چون «ق» ندارند می‌گویند

«لَ وش کی ری» یا به‌طور خلاصه «کی ری»

فارسی‌زبان‌ها چون «ر» ندارند می‌گویند

«لَ وش کی بی» یا به‌طور خلاصه «کی بی»

ریشه‌ی پنیر «کیبی» در ایران هم از همین‌جاست.

مصاحبه

برای این‌که یک نفر رو استخدام کنید اول باید یک سوال از خودتون بپرسید: «شخص مورد نظر برای این شغل چه ویژگی‌ای باید داشته باشه؟». مثلن برای فروشنده و بازاریاب فردی که استخدام می‌کنید باید «خوش‌بین» باشه تا هرچی «نه» شنید باز هم ناامید نشه و به بازاریابی ادامه بده. خب حالا از کجا می‌شه فهمید یک نفر که باهاش مصاحبه می‌کنید ویژگی مورد نظر شما رو داره یا نه؟ قانونی وجود داره که می‌گه «آدم‌ها زیاد عوض نمی‌شوند». این یعنی اگر کسی در گذشته دارای یک ویژگی بوده، به احتمال زیاد الان هم اون ویژگی رو داره. یعنی اگر کسی در گذشته نشانه‌ای از خلاقیت در کارهاش بوده، پس می‌شه نتیجه گرفت الان هم آدم خلاقیه. بهترین سوال برای شروع مصاحبه اینه که از طرف مقابل بخواهیم در مورد گذشته‌ی خودش و تجارب‌اش برای ما صحبت کنه. هر چی بیش‌تر بهتر! تا جایی که می‌شه باید اجازه بدیم طرف از خودش بگه. این کار باعث می‌شه فردِ مورد نظر ادعاهایی رو مطرح کنه که ما بعد بتونیم در مورد این ادعاها ازش سوال بپرسیم. در مصاحبه خوب نیست که در مورد موضوعی که خودمون می‌خواهیم سوال بپرسیم. چون ممکنه طرف مقابل آمادگی لازم برای پاسخ‌گویی در مورد اون موضوع رو نداشته باشه. پس بهتره از خودش بپرسیم که به چه موضوعاتی علاقه داره تا در مورد همان موضوعات ازش سوال بپرسیم و به چالش بکشیم‌اش. بعد از این‌که صحبت‌های فرد تموم شد باید در مورد یکی از موضوعاتی که ادعا کرده به‌طور دقیق ازش سوال بپرسیم و پرسش‌های کی و کجا و چرا و چگونه هر چی بیش‌تر بپرسیم بهتره. اگر طرف مقابل ادعای دروغین کرده باشه در برابر این سوال‌ها عقب‌نشینی می‌کنه یا به تناقض‌گویی می‌افته و گرنه با آرامش جواب سوال‌ها رو می‌ده. یکی از مهم‌ترین سوال‌ها در این قسمت «چرا» هست، چون فرد در پاسخ، دلایل خودش رو مطرح کنه و دلایل، طرز فکرِ اون آدم رو نشون می‌دهند. مثلن ما می‌گیم چرا این دستگاه رو انتخاب کردی؟ و اون می‌گه چون مصرف سوخت کمتری داشت یا آلودگی کم‌تری ایجاد می‌کرد، و می‌فهمیم که مثلن این فرد به محیط زیست اهمیت می‌ده. بهتره نتیجه‌ی مصاحبه در پایانِ جلسه به فرد گفته نشه چون بعدن به هر دلیلی ممکه سازمان بخواد اون فرد رو جذب نکنه یا بکنه.

محصولِ ۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۹, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

در آستانه‌ی فروپاشی

امروز دلار به‌صورت رسمی خرید و فروش نمی‌شه و اگر پیدا بشه دست‌کم ۷۰۰۰ تومن قیمت داره. سکه حدود ۲ میلیون تومن داد و ستد می‌شه. امکان حواله‌ی دلار به خارج از کشور وجود نداره و به تولیدکنندگان داخلی که مواد اولیه‌شون رو باید از چین وارد کنند ارزی برای واردات داده نمی‌شه. از سوی دیگه بحران کم‌آبی با بی‌درایتیِ‌ ساکنانِ ایران به بدترین حدِ خودش رسیده به‌گونه‌ای که ذخیره‌ی آب‌های زیرزمینی در بیش‌ترِ دشت‌های ایران رو به پایانه (به‌عنوان مثال دشتِ شهریار هر سال ۳۰ سانتی‌متر نشست می‌کنه)، بیش‌ترِ رودخانه‌ها و دریاچه‌ها خشک شده‌اند، و برای میزانِ ذخیره‌ی آب آشامیدنی در خیلی از شهرهای کویری از جمله اصفهان و یزد زنگ خطر به صدا در اومده. قیمتِ خونه در تهران معیار مشخصی نداره و هر قیمتی ممکنه روی هر ملکی گذاشته بشه. برای نمونه هفته‌ی گذشته خونه‌ای معمولی و ۱۷ ساله در پونک متری ۸ میلیون تومان قیمت‌گذاری شده بود! آذرماهِ گذشته زلزله‌ای خفیف تهران رو لرزوند و مردم کمی خودشون رو خراب کردند و بلافاصله ماشین‌هاشون رو از پارکینگ‌ها در آوردند و رفتند در صف‌های بنزین قرار گرفتند و شب رو در خیابون خوابیدند و فرداش هم در خیابون خوابیدند ولی پس‌فرداش دوباره فراموش کردند و به ساخت و سازهای آبکی خودشون ادامه دادند و پولِ بیش‌تری در جیبِ مهندسی که باید ساختمون رو تایید می‌کرد گذاشتند. امروز امکان نداره کسی کارش در اداره‌های دولتی بدون پرداخت رشوه انجام بشه و دستگاه قضایی که باید پناهگاه مردم برای دادخواهی باشه جزو فاسدترین دستگاه‌های دولتی در ایرانه و بیش‌ترِ قاضی‌ها، وکلا و کارشناسان قضایی با قیمت‌های کم و زیاد خرید و فروش می‌شن. فرزندانِ بیش‌ترِ مقاماتِ ایران خارج از کشور زندگی می‌کنند (به‌عنوان مثال فرزند رییس بانک مرکزی در استرالیا زندگی می‌کنه) و همگی آماده هستند تا در صورت نیاز به‌سرعت کشور رو ترک کنند. اختلاس و دزدی زیاده اما متاسفانه به‌دلیل وجود چاه‌های نفت و گاز در ایران هر چه‌قدر هم دزدی می‌شه باز پول برای چاپیدن هست. مردم هم کم از مسوولین ندارند و هر کس در حد وسع و توان‌اش از جیبِ بقیه سهمِ خودش رو برمی‌داره. امروز ترامپ از توافق هسته‌ای (برجام)‌ خارج شد و گفت تحریم‌ها رو علیه ایران سخت‌تر می‌کنه.
با این اوصاف آیا به نظر آیندگان، شرایطِ امروزِ ایران طبیعی است؟ آیا غیر از اینه که همه چیز به‌طرز معجزه آسایی داره پیش می‌ره و از هم نمی‌پاشه؟

محصولِ ۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خروج از مترو

من همیشه موقع پیاده شدن از قطار مترو با دو برخورد کاملن متضاد از سوی مردم مواجه می‌شم. وقت‌هایی که قبل از رسیدن به ایستگاه خودم رو از لای مسافرها حرکت می‌دم تا دمِ درِ قطار برسم، مسافرها زیرِ لب غرغر می‌کنند: «صبر کن نگه داره، بعد با خیال راحت پیاده شو» و من رو از حرکت بین مسافران پیش از توقف کامل برحذر می‌دارند. اما وقت‌هایی که صبر می‌کنم تا قطار کامل در ایستگاه توقف کنه و بعد با عجله تلاش می‌کنم خودم رو از بین مسافرها رد کنم تا به در برسم و پیاده بشم با این غرغر مواجه می‌شم: «خواب بودی؟! نمی‌کنن قبل از رسیدن برن جلوی در بایستن تا الان هول هولی پیاده نشن». خلاصه ما آخرش نفهمیدیم روشِ درستِ پیاده شدن از قطار کدومه.

خرید آلاسکا

کشور ترکیه در غرب ایران قرار داره و اگر کسی بخواد از ترکیه وارد ایران بشه باید از غرب به سمت شرق حرکت کنه. اما این تمامِ ماجرا نیست. در قسمت‌هایی از ترکیه اگر کسی بخواد وارد ایران بشه باید از شرق به غرب حرکت کنه. به عکس زیر نگاه کنید:


کره شمالی هم همین‌جوریه. کره‌ی شمالی تقریبن بالای چینه اما اگر کسی بخواد از کره‌ی شمالی وارد خاک چین بشه باید به سمت شمال حرکت کنه.

و این‌که آیا می‌دونستید روسیه با کره‌ی شمالی مرز مشترک داره؟

و آیا می‌دونستید روسیه با آمریکا مرز زمینی داره؟ هنگامی‌که دریای بین روسیه و ایالت آلاسکا یخ می‌زنه می‌شه پیاده از روسیه رفت آمریکا. این یعنی این‌که پیش از فروپاشی شوروی و زمانی که شوروی و ایران هم‌مرز بوده‌اند بین ایران و آمریکا فقط یک کشور وجود داشته و می‌شده پیاده و با عبور از شوروی رسید به آمریکا.

و اما آلاسکا. می‌دونید چرا آلاسکا از آمریکا جداست و کانادا بین آمریکا و آلاسکا قرار داره؟ دلیل‌اش اینه که در تاریخ ۳۰ مارس ۱۸۶۷ این بخش از خاک امپراتوری روسیه به بهای ۷٬۲ میلون دلار توسط آمریکا خریداری شد.

محصولِ ۱۳۹۷ فروردین ۸, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تعداد دقیق

هر کس بگه امام زمان توسط یک زن کشته می‌شه دروغ گفته. فقط خدا از تعداد دقیق زن‌هایی که امام زمان رو می‌کشند خبر داره.

محصولِ ۱۳۹۷ فروردین ۷, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

آزمونِ خشم

در آزمون خشم، هر کسی فکر کند تسلط بیش‌تری بر نفس دارد و بعید است به این راحتی‌ها خشمگین شود آوارِ خشم سهمگین‌تر و هراس‌انگیزتر بر سرش خواهد آمد. له شدنِ زیر این آوار معمولن به انتقام می‌انجامد و فرار از آن و گذر از این آزمون، تازه اول راه است...

پ.ن. از وقتی بابابزرگ‌ام این دنیا رو ترک کرده تا حالا چند بار خواب‌اش را دیده‌ام و باهاش حرف زده‌ام و همیشه در خواب دانسته‌ام که او مُرده است. اما دیشب خواب عجیبی دیدم. بابابزرگ را که دیدم بهت‌زده شدم. با خودم گفتم: «همه فکر می‌کنند شما مُرده‌اید...». حرفی بین‌مان رد و بدل نشد، و او از دفعه‌های پیش جوان‌تر شده بود.

محصولِ ۱۳۹۶ اسفند ۲۲, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

قبرستون

می‌خوام یه سایتی راه بندازم به نام قبرستون. هر کس توی این سایت ثبت‌نام کنه در واقع برای خودش یه سنگ قبر پیش‌خرید کرده. دارنده‌ی این سنگ قبر موظفه دستِ‌کم هفته‌ای یک بار در سایت اعلام حضور کنه. وگرنه آگهیِ فوت‌اش در صفحه‌ی آخرین سرکشندگانِ ریقِ رحمت درج خواهد شد و انا لله و انا الیه راجعون‌شون در سایت ثبت می‌شه. صاحبِ سنگ قبر می‌تونه قبل از فوت‌اش توی سایت روی وصیت‌نامه‌اش کار کنه و یه دستی روی سر و روش بکشه تا بعد از مرگ‌اش وصیت‌نامه هم منتشر بشه. کسانی که مایل باشند می‌تونند با پرداختِ تنها هشت ریال و ۹۹ صدمِ ریال در ماه، وقت‌هایی که به‌مدت یک هفته به سایت سر نمی‌زنند از انتشار وصیت‌نامه و خبرِ مرگ‌شون تا دو هفته جلوگیری کنند. اگر کسی خبرِ مرگ‌اش منتشر بشه و بعدن معلوم بشه که زنده است می‌تونه با پرداخت مبلغ ۸۰۰ ریال و ۹۹ صدمِ ریال آگهی فوت‌اش رو از صفحه‌ی مُرده‌ها حذف کنه. افرادی که از بنیه‌ی مالیِ خوبی برخوردار باشند می‌تونند با پرداختِ مبلغِ ۱۰۰ هزار ریال و ۹۹ ریال دو وصیت‌نامه برای خودشون تنظیم کنند. وصیت‌نامه‌ای جعلی و وصیت‌نامه‌ای واقعی. وصیت‌نامه‌ی جعلی در اولین هفته‌ی بی‌خبری منتشر می‌شه. اگر به هر دلیل مشخص شد که خبر مرگ واقعیت نداشته وصیتِ جعلی از روی سایت برداشته می‌شه و کسانی هم که در این مدت وصیت را دیده‌اند از وصیتِ اصلی بی‌خبر می‌مونند و باید باز هم تا فرا رسیدنِ خبرِ مرگِ واقعی منتظر بمونند. افرادی که فراموش کنند وصیت‌نامه‌ی جعلی برای خودشون تنظیم کنند می‌تونند با پرداخت تنها ۹۹۹ هزار ریال و ۹۹ ریال در ماه، اگر وصیت‌نامه‌ی اصلی‌شون منتشر شد از تارنمای قبرستان خواهش کنند که این وصیت‌نامه به‌عنوان وصیت‌نامه‌ی جعلی از روی سایت برداشته بشه (تارنمای قبرستان با ارسال خبرنامه‌ای به دنبال‌کنندگان متوفا، پرده از جعلی بودنِ وصیت‌نامه‌ی منتشر شده بر می‌داره).

محصولِ ۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

یکی بود، یکی نبود

حضرت مولانا می‌فرمایند:

ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته‌ی ما می‌شنود

و در جایی دیگر می‌فرمایند:

جست و جویی در دلم انداختی
تا ز جست و جو روم در جوی تو

این‌ها یعنی اگر دعایی برآورده بشه، دعا کننده و دعا و برآورنده‌ی دعا همه یکی هستند

محصولِ ۱۳۹۶ اسفند ۱۳, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

من شکایتی ندارم

اگر الان که مادر شهید مدافع حرم از لیلا حاتمی شکایت کرده یکی از بازیگرها هم از مادر شهید مدافع حرم شکایت کنه این‌جوری می‌شه:
شکایت لیلی رشیدی از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت از لیلا حاتمی.

بعدش اگر مادر شهید مدافع حرم از لیلی رشیدی شکایت کنه خواهیم داشت:
شکایت مادر شهید مدافع حرم از لیلی رشیدی به خاطر شکایت لیلی رشیدی از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت از لیلا حاتمی.

و بعد اگر جمشید هاشم‌پور سر این قضیه از مادر شهید مدافع حرم شکایت کنه خواهد داد:
شکایت جمشید هاشم‌پور از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از لیلی رشیدی به خاطر شکایت لیلی رشیدی از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت از لیلا حاتمی.

و در ادامه:‌ 
شکایت مادر شهید مدافع حرم از جمشید هاشم‌پور به خاطر شکایت جمشید هاشم‌پور از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از لیلی رشیدی به خاطر شکایت لیلی رشیدی از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت از لیلا حاتمی.

و بعد:
شکایت کامبیز دیرباز از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از جمشید هاشم‌پور به خاطر شکایت جمشید هاشم‌پور از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از لیلی رشیدی به خاطر شکایت لیلی رشیدی از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت از لیلا حاتمی.

و ناگهان:
شکایت فردوس کاویانی از کامبیز دیرباز به‌خاطر شکایت کامبیز دیرباز از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از جمشید هاشم‌پور به خاطر شکایت جمشید هاشم‌پور از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از لیلی رشیدی به خاطر شکایت لیلی رشیدی از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت از لیلا حاتمی.

و حالا لیلا حاتمی می‌تونه از فردوس کاویانی به خاطر این‌که قواعد بازی رو رعایت نکرده شکایت کنه:
شکایت لیلا حاتمی از فردوس کاویانی به خاطر شکایت فردوس کاویانی از کامبیز دیرباز به‌خاطر شکایت کامبیز دیرباز از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از جمشید هاشم‌پور به خاطر شکایت جمشید هاشم‌پور از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از لیلی رشیدی به خاطر شکایت لیلی رشیدی از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت از لیلا حاتمی.

و این‌جاست که مادر شهید مدافع حرم می‌تونه در طرفداری از فردوس کاویانی از لیلا حاتمی شکایت کنه:
شکایت مادر شهید مدافع حرم از لیلا حاتمی به‌خاطر شکایت لیلا حاتمی از فردوس کاویانی به خاطر شکایت فردوس کاویانی از کامبیز دیرباز به‌خاطر شکایت کامبیز دیرباز از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از جمشید هاشم‌پور به خاطر شکایت جمشید هاشم‌پور از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت مادر شهید مدافع حرم از لیلی رشیدی به خاطر شکایت لیلی رشیدی از مادر شهید مدافع حرم به خاطر شکایت از لیلا حاتمی.

محصولِ ۱۳۹۶ اسفند ۹, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فرق انسان و حیوان (۶)

یکی دیگه از فرق‌های انسان و حیوان اینه که انسان در نتیجه‌ی علاقه‌اش به بقا، تونسته متوسط طول عمرش رو در مدت کوتاهی از ۴۰-۵۰ سال به ۷۰-۸۰ سال برسونه. اما حیوانات در نتیجه‌ی علاقه‌ای که به بقا دارند تا حالا احتمالن نتوانسته‌اند در مدتی کوتاه متوسط طول عمرشون رو افزایش بدن. دقت کنید که این تفاوت‌ها الزامن مزیت محسوب نمی‌شن. فقط تفاوت هستند.

محصولِ ۱۳۹۶ بهمن ۲۸, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جمالِ اسد آبادی

من یه بار به یه نفر گفتم بیا بریم کویر لوت رو بهت نشون بدم. خیلی قشنگه. همه‌جاش جنگله. خیلی وقت‌ها هوا ابریه و بارون می‌آد. یه دریا هم داره که می‌تونی لبِ ساحل‌اش بشینی و آفتاب بگیری. با خوشحالی به راه افتادیم و سه روز در راه بودیم تا به کویر لوت رسیدیم. وقتی رسیدیم نه از دریا خبری بود، نه از ابر، نه جنگل و نه بارون.
خلاصه. بعد از چند سال رفیقِ ما تصمیم گرفت مهاجرت کنه و بره گیلان. وقتی به گیلان رسید برام نامه نوشت. توی نامه برام نوشت «من کویر لوتِ واقعی رو این‌جا دیدم. این‌جا دریا داره. جنگل داره. خیلی وقت‌ها بارون می‌آد و ساحلی داره که می‌شه لب‌اش نشست و آفتاب گرفت. اون‌جایی که تو زندگی می‌کنی فقط اسم‌اش کویره، کویرِ لوت واقعی رو باید بیای این‌جا ببینی»

محصولِ ۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

با شمعی شکسته در دست

چگونه بی آن‌که ببینم‌ات چنین آتش بر دل انداخته‌ای؟ می‌خواهم «در آن نفس که بمیرم، در آرزوی تو باشم، به آن امید دهم جان، که خاک کوی تو باشم»، اما ریختنِ خونِ این جانِ متعفن کجا شایسته‌ی شما؟ ما به خیال بر آن بودیم شمعی روشن کنیم تا وقتی که آن را به خورشید هدیه می‌دهیم بگوییم «آن کودک با سرانگشتان سوخته، که چه شب‌ها با یکی سنگ چخماق سر کرده است، آن کودک من بوده‌ام!»، اما حالا جز شمعی شکسته در دست، جز سری چنین افکنده، چه می‌توان به پیش آورد؟

محصولِ ۱۳۹۶ بهمن ۴, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

منافع فردی و اجتماعی

در واقع سوال اصلی این است که آیا منافع شخصی مهم‌تر است یا منافع اجتماعی؟ یعنی من باید کاری را انجام دهم که فکر می‌کنم در نهایت به نفع خودم است، یا کاری را انجام دهم که در نهایت به نفع بیش‌ترین تعداد آدم‌ها در جامعه باشد؟ و سوال دوم این است که آیا اگر من کاری را انجام بدهم که به نفع خودم باشد بیش‌تر به من نفع می‌رسد، یا اگر کاری را انجام دهم که به نفع جامعه است؟ آیا ممکن است کاری که به نفع جامعه است در نهایت به نفع من باشد؟ این سوال‌ها با این فرض مطرح می‌شود که قبول کنیم هیچ کاری به خودیِ خود درست یا غلط نیست.

محصولِ ۱۳۹۶ بهمن ۱, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تابلو

» چند روز پیش توی یه مغازه‌ای یه تابلوی جمع و جور و قشنگ دیدم و ازش خیلی خوش‌ام اومد. یه خورده که خوب فکر کردم یادم افتاد اون تابلو الان توی خونه‌مون به دیواره! این اتفاق به من یادآوری کرد که چه زود به همه چیز عادت می‌کنیم و یادمون می‌ره خیلی از چیزهایی که الان داریم یه زمانی آرزو بوده‌اند برامون.

» من امروز فهمیدم که سرود ملی کره‌ی جنوبی خیلی شبیه به سرود ملی ایرانه. در این حد که «سر زد از افق» رو می‌شه روش خوند! الان که عصرِ ارتباطاته همه چیزمون رو کپی می‌کنیم دیگه قدیم‌ها که اینترنت نبوده که حتمن کپی‌برداری جزو اصولِ اولیه‌ی خلاقیت بوده.

محصولِ ۱۳۹۶ دی ۲۵, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تنهاییِ لیلا

شمارش معکوس برای تکرار تاریخ آغاز شده و لحظات پایانی از راه رسیده است. چه شباهتی داریم و چه‌قدر نزدیک‌ایم به نقاشیِ ویرانه‌ی گذشتگان در کتابِ درسی آیندگان! آوارِ سیاه کفر با سفیدیِ ایمان در هم آمیخته و فرصتِ زیادی برای تصمیم‌گیری باقی نمانده است. لیلای من، لیلای خسته از دیدنِ این همه درد و رنج، دیگر تنها نیست! [او حتا گاهی دل‌اش می‌خواهد بزند زیرِ میز و به این بازی پایان دهد، اما یادش می‌آید که دیگر با کسی سرِ جنگ ندارد، و بازی ادامه می‌یابد...]

و حالا گاهِ انتخاب فرار رسیده است.

«اگر از روزِ بزرگ هراس ندارید، اگر روز بزرگ را نمی‌بینید، روزهای کوچک را یادآورتان می‌شویم، تا شاید پندآموزِ روزِ بزرگتان باشد».

می‌توانیم شکرگزارِ طلوعِ آن‌چه از نور و تاریکی در افق دیده می‌شود باشیم یا انکار کنیم و با پوزخندی بر لب، از آن غروبی بسازیم دردناک و عبرت‌آموز! مادر، همه‌ی بچه‌های‌اش را به یک اندازه دوست دارد و آغوش‌اش را برای نوازش و پناه دادن به فرزندان‌اش باز کرده است. تا دیر نشده به دامانِ مهربان‌اش پناه ببریم! تنهاییِ لیلا به پایان رسیده است!

محصولِ ۱۳۹۶ دی ۱۱, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

جهنمِ ایران

به نظر می‌رسه ما توی زندگی قبلی‌مون گناه بزرگی کرده‌ایم که حالا توی جهنمِ ایران در حال مجازات شدن‌ایم. اما خدا رو شکر که این جهنم ابدی نیست و فرصت جبران به ما داده شده؛ مردم دارند تلاش‌شون رو می‌کنند که این درد پایان پیدا کنه. خوب که فکر می‌کنم تعجب می‌کنم از کسانی که حرف از اصلاحات تدریجی می‌زنند و مردم رو به آرامش فرامی‌خوانند. تدریجی؟ مرگِ تدریجیِ مردم توی این چهل سال کافی نبوده؟ تدریجی همه‌مون شکنجه و نابود شده‌ایم. چه اصلاحاتی، چه کشکی. چهل سال جدایی از تمام دنیا، چهل سال پارازیت، چهل سال فشار روانی، چهل سال غذای آلوده، چهل سال آب آلوده، چهل سال استفاده‌ی نادرست از منابع، چهل سال خروج نخبگان از کشور و حکومت کثیف‌ترین آدم‌ها بر این سرزمین، این‌ها کافی نبوده؟ حالا تازه باید اصلاحات تدریجی رو آغاز کنیم؟! چهل سال گذشته و حالا وقتی هوای آلوده به مدت یک ماه در وضعیت قرمز قرار می‌گیره رییس محیط زیست می‌گه دعا کنید باد بیاد. بابا خفه شو دیگه...! خفه شید کثافت‌ها...! چهل سال مردم رو شکنجه دادید حالا تازه باید اصلاحات تدریجی رو شروع کنیم و از آشوب و ناامنی پرهیز کنیم؟ خفه شید گم شید برید توی قبرتون بابا دهن‌مون رو صاف کردید!

خدای من، زیباروی من، ما تنبیه شده‌ایم، کمک کن این درد پایان پیدا کنه

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.