تنهاییِ لیلا
شمارش معکوس برای تکرار تاریخ آغاز شده و لحظات پایانی از راه رسیده است. چه شباهتی داریم و چهقدر نزدیکایم به نقاشیِ ویرانهی گذشتگان در کتابِ درسی آیندگان! آوارِ سیاه کفر با سفیدیِ ایمان در هم آمیخته و فرصتِ زیادی برای تصمیمگیری باقی نمانده است. لیلای من، لیلای خسته از دیدنِ این همه درد و رنج، دیگر تنها نیست! [او حتا گاهی دلاش میخواهد بزند زیرِ میز و به این بازی پایان دهد، اما یادش میآید که دیگر با کسی سرِ جنگ ندارد، و بازی ادامه مییابد...]
و حالا گاهِ انتخاب فرار رسیده است.
«اگر از روزِ بزرگ هراس ندارید، اگر روز بزرگ را نمیبینید، روزهای کوچک را یادآورتان میشویم، تا شاید پندآموزِ روزِ بزرگتان باشد».
میتوانیم شکرگزارِ طلوعِ آنچه از نور و تاریکی در افق دیده میشود باشیم یا انکار کنیم و با پوزخندی بر لب، از آن غروبی بسازیم دردناک و عبرتآموز! مادر، همهی بچههایاش را به یک اندازه دوست دارد و آغوشاش را برای نوازش و پناه دادن به فرزنداناش باز کرده است. تا دیر نشده به دامانِ مهرباناش پناه ببریم! تنهاییِ لیلا به پایان رسیده است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون