the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۳ خرداد ۲۴, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

محدودیت، خداهای چندگانه و شیطان

یکی از مسایلی که هیچ‌وقت برای من حل نشده اینه که اگر چندین خدا وجود داشته باشند خدایی که فرستنده‌ی قرآنه لزومن نمی‌تونه قدرت‌مندترینِ خداها باشه. انسان موجودِ محدودیه، هم در بعدِ زمان و هم در بعدِ مکان. زمان و مکان تنها بعدهایی هستند که ما تا حدی از اون‌ها سر در می‌آریم و ممکنه هزاران بعدِ دیگه هم وجود داشته باشند که برای ما قابلِ درک نیستند. بنابراین اگر گفته بشه خدا ازلی و ابدیه، یعنی زمان و مکان محدودیتی برای خدا ایجاد نمی‌کنه، این به این معنی نیست که بعدی که برای خدا محدودیت ایجاد کنه وجود نداره. فرض کنید علاوه بر زمان و مکان، هزار تا بعدِ دیگه هم وجود دارند که خدا توی هیچ‌کدوم از اون‌ها محدودیت نداره. برای همین به خودش گفته «قادرِ مطلق». اما به نظرِ من این امکان وجود داره که بُعدِ هزار و یکمی وجود داشته باشه که خدا از اون بی‌خبره. یعنی خدایی که ما می‌شناسیم به این دلیل خودش رُ «قادرِ مطلق» نام نهاده که از وجودِ بُعدِ هزار و یکم بی‌خبره. فرض کنید کلن سه تا خدا توی هستی وجود داره. یکی که از همه قدرتمندتره (الف) دو تای دیگه خلق کرده (ج و د). خداهای ج و د از هم بی‌خبرند چرا که در بُعد هزار و یکم از هم جدا شده‌اند؛ و تداخلی هم با هم ندارند. مسئله اینه که اگر ما باید خدای «الف» رً بپرستیم، دور از عدالته که خدای «ج» کتابی برای آدم‌ها بفرسته و توی اون کتاب بگه فقط من رُ بپرستید و تنها از من یاری بجویید.

فرمود: از آسمان‌ها (و از صفوفِ ملائکه) خارج شو که تو رانده‌ی درگاهِ منی! (۷۷) و مسلما لعنتِ من بر تو تا روز قیامت خواهد بود. (۷۸) عرض کرد: پروردگار من! مرا تا روزی که انسان‌ها برانگیخته می‏شوند مهلت ده. (۷۹) فرمود تو از مهلت داده شدگانی. (۸۰) ولی تا روز و زمانِ معینی. (۸۱) گفت: به عزتت سوگند همه‌ی آنها را گمراه خواهم کرد (۸۲) - سوره‌ی ص

من اگر شیطان بودم و قسم می‌خوردم که همه‌ی انسان‌ها رُ گمراه کنم، به‌ترین کاری که به ذهن‌ام می‌رسید این بود که یه کتاب برای انسان‌ها بفرستم و از اون‌ها بخوام فقط من رُ بپرستند. و این کتاب رُ امضا هم می‌کردم: «این (قرآن) گفته‌ی شیطانِ رجیم نیست (۲۵) - سوره‌ی تکویر» و توضیح هم می‌دادم که امکان نداره چندین خدا وجود داشته باشند و من تنها خدا هستم: «خدا هرگز فرزندی برای خود انتخاب نکرده؛ و معبود دیگری با او نیست؛ که اگر چنین می‌شد، هر یک از خدایان مخلوقاتِ خود را تدبیر و اداره می‌کردند و بعضی بر بعضی دیگر برتری می‌جستند. منزه است خدا از آن‌چه آنان توصیف می‌کنند (۹۱)» - سوره‌ی مومنون

میلادِ مُنجی

» آدم‌ها دو دسته‌اند: اون‌هایی که منتظرِ ظهورِ یک منجی هستند و اون‌هایی که نیستند. اون‌هایی که هستند تو کله‌شون این می‌گذره: امام زمان که بیاد بقیه‌ی آدم‌ها خوب می‌شن و زندگی به‌تر می‌شه. این دسته از آدم‌ها تغییری برای خودشون متصور نیستند. دسته‌ی دوم اون‌هایی هستند که نیازی به تغییرِ خودشون و دیگران احساس نمی‌کنند، برای اون‌ها همه چیز خوبه و زادروزِ منجی فرقی با بقیه‌ی زادروزها نداره.

» به‌نظر من اگر امام زمان ظهور کنه از سالِ آینده دیگه براش تولد گرفته نمی‌شه به دو دلیل. اول این‌که این تولدهایی که هرسال گرفته می‌شه فقط برای اینه که امام زمان ظهور کنه. دلیل دوم که مهم‌تر از دلیلِ اوله اینه که تولد گرفتن برای امام بدعتیه که توسط ایرانی‌ها پایه‌گذاری شده و هیچ سابقه‌ی تاریخی‌ای نداره. هیچ‌کس به‌یاد نداره مردمِ مدینه هر سال توی مسجد جمع شده باشند و برای پیامبر تولد گرفته باشند.

» یکی از اشتباهاتی که منتظرانِ ظهور می‌کنند اینه که فکر می‌کنند بعد از پیدایشِ امام زمان زمین تبدیل به بهشت می‌شه در صورتی که این‌طور نیست. بیش‌ترِ مردم از قدرتِ فهمِ کافی برخوردار نیستند و این چیزی نیست که پس از ظهور تغییر کنه. به عبارتِ دیگه تعداد آدم‌های احمق، پیش و پس از ظهور یکسانه و این چیزی نیست که به‌راحتی تغییر کنه مگر این‌که با ظهور معجزه‌ای رخ بده که هم از عقل دوره و هم از عدالت. پس برای نزدیک شدن به جامعه‌ی آرمانی تنها دو راه باقی می‌مونه: ۱- کارِ فرهنگی ۲- زور. انجامِ کار فرهنگی بعیده به نتیجه برسه به سه دلیل: یکی این‌که انسان میل به بی‌نظمی داره. دوم این‌که بیش‌ترِ آدم‌ها احمق هستند. و سوم این‌که کارِ فرهنگی در جاهایی که نیاز به تغییر احساس می‌شه (از جمله ایران) پاسخ‌گو نیست. بنابراین یک راه باقی می‌مونه: زور. استفاده از زور در کشوری مثلِ چین با جمعیتی بیش از یک میلیارد نفر جواب داده و به‌نظر الگوی خوبی برای حکومت بر مردم می‌رسه.

حضرت

یکی از به‌ترین لحظاتِ زندگی یه معلم وقتیه که می‌بینه یکی از شاگردهای قدیمی‌اش به جایگاهِ اجتماعی خوبی دست پیدا کرده. مثلن دکتر یا مهندس یا خلبان شده. اما به‌نظرِ من شدیدترین لذت رُ توی این زمینه معلمِ کودکی‌های حضرتِ علی (ع) تجربه کرده. تصور کنید لحظه‌ای رُ که یک معلمِ بازنشسته داره توی کوچه‌های کوفه قدم می‌زنه و ناگهان با شاگردِ قدیم‌اش روبرو می‌شه که حالا برای خودش حضرت شده، حضرتِ علی؛ یعنی بالاترین مقامی که یه شاگرد ممکنه یک روز به‌ش دست پیدا کنه. چه لذتی می‌بره معلم از دیدنِ شاگردش در چنین لحظه‌ای. باید وصف‌ناپذیر باشه.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.