the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کابوس. روزی سه وعده، صبح.ظهر.شب

عینکش را برداشت. بی هیچ مقدمه‌ای فصل پاک کردن شیشه‌های عینک را آغاز کرد، فصل تردیدهای مکرر ... بارها عینک در فاصله‌ی بین دهان تا سرآستین پیراهن، بالا و پایین شد...
عینک را بر بینی نشاند. همچون نشیمنگاه سوارکار بر تن اسب، عینک چند بار جابجا شد تا آرام و قرار گرفت...
نگاهش از پشت شیشه‌ی عینک سبکتر بود. انگار کن سنگینی نگاهش آن طرف شیشه‌های عینک بماند، سبکتر به من می‌رسید...
هیچ نمی‌گفت، حرکاتش با تکرار آمیخته بود. دست بر گونه‌اش می‌کشید چند باره می‌کشید، آب دهانش را قورت می‌داد چند باره قورت می‌داد، بی‌آنکه دهانش باز شود زبانش را بر دندان‌های جلو ردیف بالا می‌لغزاند چندین باره می‌لغزاند...
حرکاتش تکرار می‌شدند اما تکراری نبودند، می‌خواست پشت آن تکرارها گمراهم کند، می‌خواست به شمردن بیفتم تا رد نگاهش را گم کنم، می‌خواست از متن حرکاتش به حاشیه‌ی تکرار رانده شوم . تکرارها وسواس‌گونه نبود، بازدارنده‌ی وسوسه‌ی گفتنش بود...
پیر شده بود و مختصر. و من باید از این اختصار، فصل‌ها می‌خواندم، فصل‌های نبودن و تنهایی، فصل‌های پیاپی دشوار...
نمی‌شد از زیر زبان نگاهش حرفی بیرون کشید. ایستادم، به سمت پنجره از او دور شدم، پنجره را گشودم، پشت به او، در قاب پنجره، تا آن حد آرام که مطمئن نباشم از شنیدنش، به آرامی یک تردید همیشگی، گفتم:
من رفتم، تو موندی، فاصلمون زیاد شد... تو گذشته رو بهونه کردی، من آینده رو، حالا هم هر دومون فاصله رو...

محصولِ ۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

تافل

قرار بود امتحان آیلتس بدم. ولی یه دفعه یه چیزی پیش اومد که مجبور شدم خیلی سریع برای تافل اقدام کنم. برای همین رفتم برای آزمون تافل اینترنتی (ibt) نام‌نویسی کردم. اما چون نمی‌دونستم چه‌جوریه چهار پنج روز قبل‌اش رفتم یه امتحان آزمایشی دادم که نتیجه‌اش این شد:
ریدینگ ۲۵
لیسنینگ ۲۱/۵
سپیکینگ ۱۹/۸
رایتینگ ۲۰
توی امتحان چهار تا مهارت انگلیسی رُ تست می‌کنند که هرکدوم سی نمره داره. امتحان آزمایشی‌ای که دادم به‌نظرم خیلی راحت بود ولی نمره‌ام کمتر از چیزی بود که انتظار داشتم. ولی کلّن این‌جوریه که توی هرکدوم از این چهار تا، نمره‌ی بالای بیست عالی ارزیابی می‌شه. خلاصه، روز امتحان رسید و پاشدم رفتم امتحان بدم. اول‌اش، از همه با وب کم یک عکس گرفتند. بعد امتحان شروع شدم. ریدینگ‌اش این‌جوری بود که من پاراگراف اول‌اش رُ که خوندم یه نگاهی به دور و برم انداختم که اگه امکان‌اش هست جلسه‌ی آزمون رُ ترک کنم! یعنی هیچ‌چیزی ازش نفهمیدم‌ها! ولی با خودم گفتم صد و پنجاه دلار حیف و میل می‌شه بابا بذار تا آخرش بشینم دیگه. جلوتر که رفتم ریدینگ‌اش یک کم راحت‌تر شد ولی کلن سه‌چهار تا متن سنگین بود. بعدش لیسنینگ بود. لیسنینگ کلن همیشه آسونه فقط باید موقع گوش دادن آدم حواس‌اش این ور اون ور نره. بعدش ده دقیقه استراحت بود. بعد از استراحت سپیکینگ شروع می‌شه که همه ازش فراری‌ان. اول‌اش دوتا موضوع عمومی مطرح می‌شه و ما وقت داریم که چهل و پنج ثانیه در مورد هرکدوم صحبت کنیم. نکته‌ی این دوتا سوال اول اینه که اگر تجربه‌اش رُ نداشته باشید موقع مطرح شدن سوال اول به دلیل استرسی که به آدم وارد می‌شه ضربان قلب از هفتاد تا در دقیقه می‌رسه به ۱۵۰ تا در دقیقه! بعد همون‌جور که قلب‌تون داره تلمبه می‌زنه شما باید پانزده ثانیه یه جوابی آماده کنید که اگر سوال‌اش فارسی هم پرسیده شده بود شاید نمی‌تونستید جواب خوبی براش پیدا کنید. ولی خوبی‌ی امتحان آزمایشی این بود که سر امتحان اصلی دیگه هول نشدم. شما هم اگر خواستید امتحان بدید قبل‌اش حتمن یه دونه آزمایشی بدید ضرر نداره. سوال اول‌اش این بود که چه چیزی تا حالا در زندگی شما بوده که فکر نمی‌کردید بتونید انجام بدید ولی تونستید انجام بدید! می‌بینید؟ این سوال اگر به فارسی هم پرسیده بشه آدم چه جوابی می‌خواد بده؟ فقط پانزده ثانیه وقت دارید که یه جواب من‌درآوردی از خودتون بسازید دیگه. حالا اگر حول نشده باشید راحت‌تر می‌تونید فکر کنید وگرنه کلن سوال رُ از دست می‌دید که خیلی گرون تموم می‌شه. حالا ببینید من ان‌قدر ریلکس بودم که چه جوابی دادم! برای یه نفر این رُ گفتم از خنده مرد! هفته‌ی دیگه هم چهل‌ام‌شه فکر کنم. جواب‌ام این بود (فکر کنید کسی که می‌خواد این جواب رُ بشنوه و به‌اش نمره بده چه عکس‌العملی باید از خودش نشون بده): من واقعن فکر نمی‌کردم که بتونم بدون این‌که یک ترم هم کلاس زبان برم و فقط با خوندن کتاب، عین یک native speaker انگلیسی صحبت کنم! ولی همین‌طور که می‌بینید الان دارم صحبت می‌کنم!
خلاصه، علاوه بر این دوتا، ۴ تا دیگه سپیکینگ هم دارید که بیش‌ترشون با لیسنینگ ترکیب شده‌اند. یعنی اول به یک چیزی گوش می‌دهید و بعد باید یک دقیقه در موردش صحبت کنید. به‌هر حال راحت‌تر از دوتای اولیه که باید از خودتون جواب بسازید!
بعدش دو تا writing دارید. اولی ترکیبی از reading و listening هست. یعنی اول یه دقیقه وقت دارید که یک متن ۱۰-۲۰ خطی رُ بخونید. بعدش به یک lecture گوش می‌دید. بعد باید در موردش ترکیب این دوتا یک چیزی بنویسید. آخری‌اش هم یک موضوع عمومی هست که در موردش ۳۰۰ کلمه باید بنویسید. مثلن برای من گفته بود به‌نظر شما بازی‌های کامپیوتری برای بچه‌ها وقت‌تلف کردنه یا نه.
چند تا نکته در مورد این آزمون:
۱- آزمون paper-based یا pbt تا آخر امسال ثبت‌نام‌اش در ایران پر شده. ولی برای ibt هر وقت خواستید می‌تونید امتحان بدید چون کسی ثبت‌نام نمی‌کنه و هیچ‌وقت پر نمی‌شه. دلیل‌اش هم اینه که pbt سپیکینگ نداره ولی ibt داره.
۲- اگر خواستید ثبت‌نام کنید روزی رُ انتخاب کنید که شهادت کسی نباشه. چون روزی که من امتحان دادم شهادت حضرت فاطمه بود و موقعی که من داشتم به لیسنینگ گوش می‌دادم از خیابون ولی‌عصر دسته‌ی عزاداری با طبل و سنج رد می‌شد! برای نام‌نویسی به www.ets.org بروید و کارت اعتباری هم داشته باشید.
۳- بی‌ربط: همه جای دنیا به تافل می‌گن توفل. حالا ما می‌گیم تافل اشکالی نداره
۳- شرایط برگزاری آزمون زیاد مناسب نیست. چون کامپیوترها که کنار هم گذاشته شده‌اند اصلن از هم جدا نشده‌اند و خیلی باید تمرکز داشته باشید که حواس‌تون پرت نشه. فرض کنید بغل‌دستی‌تون عادت داره پاش رُ تکون بده! اگر به این چیزها حساس باشید همه چیز از دست می‌ره. یا فرض کنید وقتی دارید به یک چیزی گوش می‌کنید بغل دستی‌تون با صدای بلد سپیکینگ‌اش رُ شروع می‌کنه! یا فرض کنید خانم مراقب! همین‌جوری داره پشت سر شما قدم می‌زنه! همین الان یاد یه چیز افتادم. روزی که کنکور داشتم (و براش یک سال درس خونده بودم!) اول امتحان وقتی آزمون شروع شده بود یکی از این مراقب‌های احمق اومد برگه‌ی سوال‌های من رُ از روی صندلی‌ام برداشت که یک چیزی رُ برای همه توضیح بده! من هم که کلن به این‌چیزها خیلی حساس‌ام خیلی شانس آوردم کنترل خودم رُ از دست ندادم و الا همه اون‌هایی که توی سالن بودند اون روز بدبخت می‌شدند! نه فقط من‌ها! همه‌شون! خلاصه. امروز نتیجه‌ی آزمون اومد. ریدینگ بیست و هشت. لیسنینگ بیست و هفت. سپیکینگ بیست و دو. رایتینگ بیست و نه. کلن شدم صد و شش از صد و بیست! خب این نتیجه خیلی غیرمنتظره بود چون امتحان‌اش خیلی سخت‌تر از امتحان آزمایشی بود که داده بودم. انقدر ناامید بودم که روز بعد از آزمون رفتم هرچی pdf در مورد تافل بود داونلود کردم بشینم برای امتحان بعدی بخونم! مثلن توی آخرین سوال رایتینگ خیلی باید ساخت یافته بنویسید که نمره‌ی بالا بگیرید. یعنی اول باید یک پاراگراف کلی در مورد موضوع بنویسید. بعد سه‌چهار تا پاراگراف در مورد دلایل‌تون بنویسید. بعد هم یک پاراگراف نتیجه‌گیری. من کلن پاراگراف اول رُ ننوشته بودم و انتظار داشتم دست‌کم سه‌چهار نمره به همین خاطر ازم کم بشه. آخه من نمی‌فهمم بیست و نه از سی یعنی چی!!! خلاصه من از این امتحان به هشتاد و پنج نیاز داشتم که گرفتم. در همین رابطه لازم می‌دونم یک مرسی خیلی گنده به خدا بگم و یک مرسی هم به [برزین‌مهر] که دعا کرد نمره‌ی لازم رُ بیارم :) ولی انگار خیلی کشکی نمره می‌دن‌ها شما هم وقت کردید برید یه امتحان بدید ;)
در پایان لازم می‌دونم بگم که من هنوز هم فکر می‌کنم نمره‌ام اشتباهی اومده و در چند روز آینده یک نامه‌ی عذرخواهی از ets دریافت می‌کنم. دلیل‌اش هم اینه که ریدینگ‌اش ان‌قدر سخت بود که من چهارپنج‌تا سوال رُ شانسی زدم! بیست و هشت از سی یعنی همه‌ی اون‌هایی که شانسی زدم رُ به احتمال زیاد درست زدم! آخه یعنی چی!!!

محصولِ ۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

پرسش شاگرد از استاد

امروز یکی از شاگردان‌ام از من سوالی پرسید که من پاسخ آن را نمی‌دانستم. اما به او گفتم کمی بردبار باش. من در میان خوانندگان وبلاگ‌ام دوستان بسیار دانایی دارم که حتمن پاسخ تو را می‌دانند. سوالی که شاگرد از استاد پرسید این بود:

پیامبر اسلام قبل از چهل سالگی دین داشت یا نه؟ اگر داشت چه دینی داشت؟ مسیحی بود یا نه؟ اگر نبود چرا نبود و اگر بود چرا به‌جای کلیسا به غار می‌رفت؟

اولین پاسخی که به ذهن‌ام رسید این بود که حضرت محمد (ص) دین مسیحیت را به‌علت تحریفی که در آن صورت گرفته بود منطبق با خواسته‌های عقلانی خود نمی‌دید و برای همین آن‌را نپذیرفته بود و به‌دنبال دین به‌تری می‌گشت. اما باز هم باید کتاب‌های بیش‌تری بخوانم، شاید جواب مناسب‌تری برای شاگرد بیابم.

محصولِ ۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فردها

قرار شد از فردا فقط روزای زوج برم
اِ، چه خوب! فردا هم می‌ری؟
فردا هم می‌رم
یعنی هم زوجا می‌ری هم فردا؟
نه دیگه، فقط فردا می‌رم، بعدش دیگه فقط زوجا می‌رم
خودت خواستی فردا هم بری؟
نه، من می‌خواستم زوجا برم، ولی فردا هم می‌رم
پس فردا چی؟ پس فردا هم می‌ری؟
پس فردا که جمعه‌س! جمعه‌ها نمی‌رم

محصولِ ۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زبان اندیشیدن

همیشه با خودم فکر می‌کنم
آدمی که بیست سال در یک کشور بیگانه زندگی کرده
شب‌ها
قبل از این‌که به‌خواب بره
به چه زبونی با خودش فکر می‌کنه؟
فارسی؟ یا، انگلیسی؟

محصولِ ۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

از گردن به بالا

یکی از همسایه‌های ما از گردن به بالا فلج شده. بی‌چاره. الان چند وقته کاری جز پیاده‌روی نداره. بعدازظهرها بابا مامان‌اش دست‌اش رُ می‌گیرن می‌برن پارک. خیلی خوش‌ام می‌آد از این جور پدر مادرها. برعکس بعضی از پدر مادرهای دیگه که تا بچه‌شون از گردن به بالا فلج می‌شه دیگه انگار نه انگار که هیچ‌وقت بچه‌ای داشته‌اند! یا می‌دن‌اش به یتیم‌خونه، یا می‌دن‌اش پرورش‌گاه. نه خدا از این کار خوش‌اش می‌آد، نه اون بچه‌هه. ولی آفرین به پدر و مادر مرجان. با این‌که از گردن به بالا فلج شده هر روز می‌برن‌اش پارک. دست و پای مرجان الان خوب کار می‌کنه و می‌تونه با همه دست بده. ولی یکی از پاهاش لمس شده و وقتی می‌ره پارک روی زمین کشیده می‌شه. برای همین دور اون پایی که روی زمین کشیده می‌شه پارچه می‌پیچن که زخمی نشه. بعضی وقت‌ها می‌رم خونه‌شون کمک، ولی طاقت نمی‌آرم. اگه بدونید چه‌جوری به‌ش غذا می‌دن. خودش که نمی‌تونه غذاش رُ قورت بده. اول می‌خوابونن‌اش زمین، بعد با یه سُرنگ از گوشه‌ی دهن‌اش چیزای آبکی می‌دن به‌ش. خلاصه از ما گفتن بود قدر سلامتی خودتون رُ بدونید تا به‌حال و روز مرجان نیافتادید. راستی اگه دست خودتون باشه، دوست دارید مثل مرجان از گردن به بالا فلج شین یا از گردن به پایین؟ به نظر من که از گردن به بالا خیلی راحت‌تره. چون حداقل‌اش اینه که برای انجام خیلی از کارهایی که به فکر کردن نیاز نداره نیاز نیست از دیگران کمک بگیریم.

محصولِ ۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

subside یعنی فروکش کردن، پایین آمدن

When the floods subsided, the streets were littered with bodies.

هنگامی که سیل فروکش کرد، خیابان‌ها انباشته از جسد شده بود.

subsidy (سابسیدی) هم همان «سوبسید» (یارانه) است.

subside و subsidy شبیه هم هستند ولی ریشه‌شان یکی نیست و ربط خاصی به هم ندارند.

محصولِ ۱۳۸۷ خرداد ۲۳, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

ساقی سیم ساق من

یک بیت شعر از حافظ دیدم که خیلی قشنگ بود. ولی چون معنی‌اش را احتمالن نمی‌دانید آن‌را برای‌تان توضیح می‌دهم. اگر بگویم حافظ برای سرودن این بیت دو روز در اندیشه‌ فرو رفته است سخنی به گزاف نگفته‌ام:

ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

سیم یعنی نقره. سیم ساق (sim saagh) اضافه‌ی تشبیهی است. ساق پا به نقره تشبیه شده است. ساق سیمین یعنی ساق ظریف و زیبا. حضرت حافظ جاهای دیگر هم از صفت سیمین برای ساق پای ساقی استفاده کرده‌اند:

رشته‌ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

در بیت بالا حضرت می‌فرمایند مرا ببخش اگر تسبیح‌ام پاره شد. زیرا دست‌ام در دامن ساقی بود.

حالا ببینیم دُرد (dord) یعنی چه. حتمن نمی‌دانید شراب چیست. به تفاله‌ای که ته شیشه‌ی شراب جمع می‌شود دُرد می‌گویند. اگر آب‌لیمو یا آب‌غوره را هم دیده باشید ته شیشه‌شان دُرد جمع می‌شود. البته همه‌مان خوب می‌دانیم که حافظ شراب نمی‌خورده است و «می» یک جور شراب معنوی است و «دُرد» هم تفاله‌ای است که ته این شراب معنوی جمع می‌شده است. پس شراب دُرد دارد و هرچه هم دُردش کم‌تر باشد به‌تر است.

حتمن تا به‌حال «جام می» دیده‌اید. «جام می» شبیه گیلاس است. دهانه‌ی بزرگی دارد و بدنه‌اش باریک است. یعنی می‌توان گفت «جام می» همه‌اش دهانه است. برعکس کوزه، که دهانه‌ی بسیار کوچکی دارد و بیش‌ترش را بدنه‌اش تشکیل داده است.

حافظ می‌گوید اگر شرابی که ساقی زیبای من می‌دهد، همه‌اش هم دُرد باشد، باز هم همه حاضر هستند تمام تن خود را مانند دهان «جام می» کنند و با تمام وجود پذیرای این شراب باشند.

متن کامل شعر را [این‌جا] بخوانید.

حالا که سخن از ساقی و عشق و عاشقی به میان آمد، از شما می‌خواهم [این نوشته] را بخوانید. یکی از زیباترین نوشته‌هایی است که تا به‌حال درباره‌ی عشق خوانده‌ام. به زیبایی همان‌هایی است که نادر ابراهیمی می‌نوشت.

محصولِ ۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دروغ‌گو، دشمن خداست

مگه خودت نگفته بودی که تو دشمن دشمن خدایی؟ پس چرا به همه می‌گی که دشمن خدایی؟ مگه خودت نگفتی که دروغ‌گو دشمن خداست؟ نگفتی؟!
نکنه دروغ گفتی به‌م :(
نکنه دروغ‌گو دشمن خدا نیست، نکنه اصلن تو هم دشمن دشمن خدا نیستی! یعنی همه‌ش دروغ بود؟

محصولِ ۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

وقتی به‌صورت خودمانی می‌خواهیم بگوییم چیزی به‌راحتی در دسترس‌مان است

Everything is within reach
OR
All I need are within an arm's length

یعنی چیزهایی که به‌شون احتیاج دارم به‌راحتی یک دست دراز کردم در اختیار من هستند

پ

یک چیزی جالبی که در مورد حرف پ وجود داره اینه که این حرف تقریبن همیشه در اول کلمه‌های فارسی اومده:

پنیر، پیاز، پنبه، پژواک، پرنده، پرونده، پا، پیدا، پرواز، پیوند، پشگل، پشم، پدر، پیر، پسر، پر، پور، پیام، پس، پژمرده، پیش، پفک، پند،...

شما چند تا واژه‌ی فارسی می‌شناسید که حرف پ اول‌اش نباشه؟ من زیاد نمی‌شناسم:

سپر، سپاه، اسپند، سپید، توپ، چاپ ؟؟؟ دیگه چی؟

بابا جان

چیزهایی که الان می‌خوام بگم در جهت رد یا پذیرفتن چیزی نیست. فقط بیان کردن چیزهاییه که شاید بد نباشه مطرح بشن.

اول این‌که امروز یک نفر یه جایی در مورد قیامت صحبت کرد. گفت اگر کسی با دلایل کاملن واضح و روشن به من ثابت کنه که چیزی به‌نام قیامت وجود داره، کوچک‌ترین تغییری در روش زندگی من به‌وجود نمی‌آد. با خودم فکر کردم چنین شخصی که تمام خوب و بدها رُ با معیار عقل خودش برای خودش تعریف کرده و فقط بر اساس اون‌ها رفتار می‌کنه، اگر دین به‌ش عرضه بشه، چی‌کار باید بکنه؟ چیزی که مسلمه اینه که دین روش زندگی کردنه، و چیزهایی که دین می‌گه یا با عقل این آدم جور در می‌آد یا در نمی‌آد.

و اما یک نکته هم در مورد نماز بیان می‌نمایم خوب گوش نمایید. چند تا پرسش در مورد نماز مطرحه. نخست این‌که نماز هدفه یا وسیله؟ فکر نمی‌کنم هیچ آدم عاقلی به نماز به چشم یک هدف نگاه کنه (تعریف آدم عاقل: آدمی که به‌چشم یک هدف به نماز نگاه نکنه). پس نماز وسیله است. وسیله‌ی رسیدن به یک هدف. حالا باید دید این هدف چیه، و آیا راه‌های دیگه‌ای هم برای رسیدن به این هدف وجود داره یا نماز تنها راه رسیدن به این هدفه؟ ممکنه جواب این باشه که راه‌های دیگه‌ای هم وجود داره ولی نماز به‌ترین راهه. حالا باید پرسید که به‌ترین راه یعنی چی؟ کی باید تشخیص بده که به‌ترین راه از بین چند تا راه چیه؟ فرض کنید همه‌ی ما بر این باشیم که نماز وسیله‌ی نزدیک شدن به‌خداست. حالا فرض کنید یک نفر می‌گه که من دو تا راه رُ امتحان کردم، دیروز نماز خوندم، امروز هم رفتم یه چاله‌ی دو متری توی حیاط خونه‌مون کندم و احساس کردم که کندن چاله‌ی دو متری من رُ بیش‌تر به خدا نزدیک کرد تا نماز خوندن.
حالا چند تا سوال دیگه مطرح می‌شه. اول این‌که اگر خودمون احساس کنیم که کندن یک چاله‌ی دو متری ما رُ بیش‌تر به خدا نزدیک می‌کنه، یعنی کندن چاله‌ی دو متری به‌تر از نماز خوندنه؟
ممکنه یک نفر از دیدگاه دکتر و مریض به این قضیه نگاه کنه و بگه ممکنه تو فکر کنی که کندن چاله‌ی دو متری بیش‌تر به خدا نزدیک‌ات می‌کنه، ولی به دلایلی که من می‌دونم و تو نمی‌دونی و دلیلی هم نداره بدونی، نماز خوندن بیش‌تر از کندن چاله‌ی دومتری تو رُ به‌خدا نزدیک می‌کنه حتا اگر تو چنین احساسی نداشته باشی.
حالا این‌جا این پاسخ مطرح می‌شه که باشه قبول، من نمی‌فهمم، ولی پروانه‌ی پزشکی‌ات رُ هم به‌م نشون بده لطفن. و چند تا از مریض‌هایی که تا حالا خوب کردی
یه وقتی هم هست که شغل یه نفر اصلن چاه کنیه. این شخص چهل ساله که هم چاه‌های دومتری می‌کنه، هم نماز می‌خونه. و احساس‌اش هم اینه که در این چهل سال همیشه از کندن چاه‌های دو متری احساس به‌تری داشته. حالا اگر آقای پزشک باز به این شخص بگه نه، فکر می‌کنی، یعنی چی. هی چاه کن می‌گه بابا جان

یه نفر رُ می‌شناسم که می‌گه آدم اگر دین نداشته باشه، پس تکلیف زندگی بعد از مرگ چی می‌شه؟!

همین دیگه

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.