the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

کابوس. روزی سه وعده، صبح.ظهر.شب

عینکش را برداشت. بی هیچ مقدمه‌ای فصل پاک کردن شیشه‌های عینک را آغاز کرد، فصل تردیدهای مکرر ... بارها عینک در فاصله‌ی بین دهان تا سرآستین پیراهن، بالا و پایین شد...
عینک را بر بینی نشاند. همچون نشیمنگاه سوارکار بر تن اسب، عینک چند بار جابجا شد تا آرام و قرار گرفت...
نگاهش از پشت شیشه‌ی عینک سبکتر بود. انگار کن سنگینی نگاهش آن طرف شیشه‌های عینک بماند، سبکتر به من می‌رسید...
هیچ نمی‌گفت، حرکاتش با تکرار آمیخته بود. دست بر گونه‌اش می‌کشید چند باره می‌کشید، آب دهانش را قورت می‌داد چند باره قورت می‌داد، بی‌آنکه دهانش باز شود زبانش را بر دندان‌های جلو ردیف بالا می‌لغزاند چندین باره می‌لغزاند...
حرکاتش تکرار می‌شدند اما تکراری نبودند، می‌خواست پشت آن تکرارها گمراهم کند، می‌خواست به شمردن بیفتم تا رد نگاهش را گم کنم، می‌خواست از متن حرکاتش به حاشیه‌ی تکرار رانده شوم . تکرارها وسواس‌گونه نبود، بازدارنده‌ی وسوسه‌ی گفتنش بود...
پیر شده بود و مختصر. و من باید از این اختصار، فصل‌ها می‌خواندم، فصل‌های نبودن و تنهایی، فصل‌های پیاپی دشوار...
نمی‌شد از زیر زبان نگاهش حرفی بیرون کشید. ایستادم، به سمت پنجره از او دور شدم، پنجره را گشودم، پشت به او، در قاب پنجره، تا آن حد آرام که مطمئن نباشم از شنیدنش، به آرامی یک تردید همیشگی، گفتم:
من رفتم، تو موندی، فاصلمون زیاد شد... تو گذشته رو بهونه کردی، من آینده رو، حالا هم هر دومون فاصله رو...

۲ نظر:

  1. خيلي متن قشنگي بود.
    خيلي ياد پدربزرگم افتادم. به خصوص اول نوشته، كه ان قدر قشنگ، عينك زدنش را تعريف كرديد...
    خيلي قشنگ بود ...

    پاسخحذف

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.