the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

عکس یادگاری

آماده؟ یک، دو،...
پروفسور شما یک کم این‌ورتر می‌ایستید؟ این‌جوری توی عکس نمی‌افتید
شبنم جان اون‌جوری نکن، داریم عکس یادگاری می‌گیریم خاله!
سحر جان به پدربزرگ‌ات بگو یک کم این‌ورتر بایسته، مثل این‌که من می‌گم نمی‌شنوه
مسعود جان پسرم شما یک کم این‌ورتر می‌ایستی؟ سمت چپ‌ات خیلی خالیه‌ها
خب بچه‌ها حالا اگر همه‌تون یه‌دونه بیاین سمت مسعود پدربزرگ‌تون هم توی عکس می‌افته
آرزو مامان شما هم یک‌کم می‌آی این‌ورتر؟
سحر جان حالا به پدربزرگ‌ات بگو یک کم این‌ورتر بایسته
بابابزرگ بیا این‌ورتر وایستا، ببین ما همه یکی رفتیم این‌ور
خاله بابابزرگ داره گریه می‌کنه
ای بابا...
بابا برای چی گریه می‌کنی؟! بخند دیگه!
همه بخندن! بابابزرگ هم بخنده! آهان...!
سپیده خنده! نگار خنده! پریا خنده! مسعود هم که ول‌اش کنید، هیچ‌وقت نمی‌خنده
آماده؟ یک، دو،...

محصولِ ۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

رستوران من و تو

بعد از انقلاب خیلی کارها باید انجام می‌شد، خیلی چیزها بود که باید عوض می‌شد. یادم می‌آد که تو جاده‌ی چالوس رستورانی بود به‌نام رستوران «من و تو». خب، این اسم زیاد خوب نبود. این اسم باید عوض می‌شد. برای همین اسم‌اش تغییر کرد به رستوران «تو». اما تغییر اسم‌ها همیشه هم موفق نبود. مثلن اسم کرمانشاه یه مدت شد باختران. اما دوباره برگشت به همون کرمانشاه. از این مثال‌ها خیلی زیاده. مثلن «شاهنامه‌ی فردوسی» هم یه مدت شده بود «نامه‌ی فردوسی». گوش می‌دی؟ «نامه‌ی فردوسی». اما نامه‌ی فردوسی زیاد معنی نداشت. می‌دونی؟ زیاد معنی نداشت که به شاهنامه‌ی فردوسی بگیم نامه‌ی فردوسی. یعنی اگر هم می‌گفتیم کسی متوجه نمی‌شد. خب، یعنی که چی مثلن به شاهنامه‌ی فردوسی بگیم نامه‌ی فردوسی؟ به نظرت معنی می‌ده؟ معلومه که نمی‌ده. اون موقع هم به نظر خیلی‌ها معنی نمی‌داد، به‌نظر خیلی‌ها...

محصولِ ۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

زندگی

هنگامی که دریابیم حاشیه‌ها، باید جای خود را به آن‌هایی که در متن قرار دارند بدهند، باید خوش‌حال باشیم؛ چرا که آخرین باری‌ست که پا در این میان گذاشته‌ایم. افسار در دست ماست. تلاش کنیم هرچه زودتر دریابیم به چه چیزهایی باید پرداخت و به چه چیزهایی نباید، تا بدانیم بایدها را و نبایدها را. دعا کنیم که هرچه زودتر رها کنیم رهاکردنی‌ها را و بپردازیم به حاشیه‌ها، که تنها هدف از همه‌ی این به‌دنیا آمدن‌ها، یادگیری چگونه پرداختن به آن‌ها بوده است.

پ.ن. برزین مهر گفت سبک نوشتن‌ام مثل سبک نوشتن روشن‌فکرهای احمق شده. من خیلی از این حرف ناراحت شدم. من دیگه هیچ چیزی درباره‌ی زندگی نمی‌نویسم. یه نظریه‌پرداز وقتی بزرگ می‌شه که بتونه بشاشه به همه‌ی نظریه‌هاش، و وقتی بوی شاش‌اش تو فضا بلند شد بگه: من اون‌قدر جسارت دارم که پشت چیزی قایم نشم؛ من هم همین کار رُ می‌کنم

محصولِ ۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

با هم و تنها

این رُ توی کیف‌ام پیدا کردم، مال خیلی وقت پیشه. حتمن منظورم این بوده که حرف خیلی مهمی بزنم:

فقط باید حواس‌مون باشه که این با هم بودن‌ها اگر تکرار شد، تبدیل به عادت نشه و اگر عادت شد، تبدیل به اجبار نشه؛ که اگر این‌طور شد، روزی می‌رسه که دیگه خودمون هم نمی‌دونیم برای چی کنار هم هستیم.

محصولِ ۱۳۸۷ فروردین ۲۵, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

نمی‌دونم این رُ پیش از این هم گفته‌ام یا نه، ولی ایراد نداره دوباره می‌گم.
اگر به دیکشنری نگاه کنید می‌بینید که تلفظ دو واژه‌ی right و write به یک شکل نوشته شده است. اما در عمل تلفظ این دو کلمه یک فرق اساسی دارد که حتمن باید رعایت شود. هنگامی که می‌خواهید کلمه‌ی write را به‌زبان برانید باید همراه با تلفظ حرف r، لب‌تان را هم غنچه کنید تا حرف w هم آن وسط آدم حساب شده باشد.

چند تا کلمه‌ی مشابه:
wrap, wrench, wrong

پ.ن. برای سهیل: من منبع خاصی برای چیزی که گفتم نمی‌تونم به شما معرفی کنم. شاید در کتاب‌های آواشناسی در مورد این چیزها صحبت شده باشه. فقط یک چیزی بگم و اون این‌که منظورم از غنچه کردن این نبود که آدم لب‌اش رُ کامل غنچه کنه! منظورم اینه که لب‌ها یک کم فقط گرد می‌شن. یعنی زیاد هم محسوس نیست.

محصولِ ۱۳۸۷ فروردین ۲۲, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

گذشته، حال، آینده

وقتی با من سخن می‌گویی گوش‌های‌ام از کار می‌افتند، چشمان‌ام نیز. تنها نگاه‌ام به‌سوی تو باقی می‌ماند. آن‌چه از برابر دیدگان‌ام می‌گذرد اما، گذشته‌ای‌ست که به هر روی گذراندیم، آنی‌ست که در آن‌ایم و، آینده‌ای که هرچه تلاش کنیم، دستان ناتوان‌مان از آن خالی‌ست. لبخندی که گاه بر لبان‌ام می‌نشیند نیز، لبخندی از روی رضایت، و نشانه‌ای از نشانه‌های تسلیم در برابر این ناتوانایی‌ست.

قابل توجه کوته‌اندیشان: نوشته‌ی بالا ربطی به عشق و عاشقی نداشت.
[آینده]

محصولِ ۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

پای همه‌ی حرف‌ها

بعضی وقت‌ها با تمام وجودم احساس می‌کنم که چی مهمه و چی مهم نیست، چی اصله، چی اصل نیست. این‌ها رُ از قیافه‌ی آدم‌ها می‌فهمم، یعنی می‌شه فهمید، خیلی راحت! همون لحظه‌هایی که روی همه چیز خط بطلان می‌کشم، فقط برای چند لحظه، به هیچ‌کسی نیازی نیست تا به آدم بگه چی خوبه، چی بده، چی‌کار بکن، چی‌کار نکن. آدم خودش همه چیز رُ می‌دونه، و حاضره پای همه‌ی حرف‌هاش رُ امضا کنه و تا آخر هم پای همه چیز بایسته.

اما همه‌ی این‌ها فقط برای چند لحظه‌ست.
دوباره درها بسته می‌شه و همه چیز عین اول‌اش می‌شه.

محصولِ ۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

اندیشه‌های کوچک ناآرام

با خودمان اندیشیدیم حالا که بی‌کار هستیم یک وبلاگ هم در وردپرس داشته باشیم. در وردپرس آدم‌های بسیار زیادی وجود دارند که سردسته‌شان را همه‌ی وردپرسی‌ها می‌شناسند. یکی دیگر از ویژگی‌های وردپرس این است که چهارپنج‌تا قالب بیش‌تر ندارد و همه‌شان شبیه هم هستند و هر وبلاگی را که می‌خوانی فکر می‌کنی همان وبلاگ قبلی را داری می‌خوانی. یکی از ویژگی‌های دیگری که خیلی از آن خوش‌مان می‌آید این است که اگر تاریخ یک نوشته را برای آینده بگذاریم، تا آن تاریخ فرا نرسد نوشته‌مان نمایش داده نمی‌شود. به‌هرحال ما هم یکی از همان ــ ــ ــ هستیم که می‌خواهیم از امروز به آنان افزوده شویم. یک وبلاگ [ناآرام] در وردپرس داشتیم؛ گفتیم برای این‌که خاک نخورد راه‌اش بیاندازیم. درون‌اش هم چیزی نمی‌نویسیم جز همان چرندهایی که در اندیشه‌های کوچک ناآرام است. برای گردتکانی بد نیست. تا خدا چه خواهد و از آن پس چه افتد.

محصولِ ۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

یادگاری برای مهران مدیری

دل‌ام تنگ می‌شه براش (و برای علیرضا خمسه هم)

- حدس بزن [خمسه]
- خونه‌تون؟ [مدیری]
- نچ!
- خونه‌شون؟! [صدای لرزان همراه با ترس]
- نچ!
- اتاق تمساح‌ها؟!
- نچ!
- پس کجا؟
- اتاق تمساح‌ها
- من که اتاق تمساح‌ها رُ گفتم!
- دوست داشتم این رُ از زبون خودم هم بشنوی

پ.ن. این نوشته هم‌چنین برای این بود که پیش از این‌که مهران مدیری بمیرد گفته باشم که چه‌قدر دوست داشتنی‌ست و چه‌قدر دوست‌اش دارم و از او سپاس‌گزاری کرده باشم به‌خاطر همه‌ی حس‌های خوبی که تابه‌حال به‌من داده است. به خدای‌اش می‌سپارم.

برهان ابر

- خیلی بده که هیچ‌جوری نمی‌شه مطمئن شد خدا وجود داره
- کی گفته نمی‌شه؟
- خب نمی‌شه دیگه
- اون ابر رُ می‌بینی توی آسمون؟
- آره
- اون ابر از کجا اومده؟
- خب معلومه، باد آورده‌اش دیگه
- باد رُ کی به‌وجود آورده؟
- جریان هوا دیگه
- جریان هوا رُ کی به‌وجود آورده؟
- اختلاف دما دیگه
- ای بابا، اختلاف دما رُ کی به‌وجود آورده؟
- ا...م، خدا؟
- کُشتی ما رُ بابا! آره دیگه!

** تذکر مهم: خواهشمند است تلاش نکنید چرندیات بالا را در ذهن‌تان تحلیل کنید. من نمی‌خواستم هیچ چیزی را غیرمستقیم بیان کنم. یعنی هیچ‌گاه نخواسته‌ام، نمی‌خواسته‌ام، نمی‌خواهم و نخواهم خواست.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.