یادگاری برای مهران مدیری
دلام تنگ میشه براش (و برای علیرضا خمسه هم)
- حدس بزن [خمسه]
- خونهتون؟ [مدیری]
- نچ!
- خونهشون؟! [صدای لرزان همراه با ترس]
- نچ!
- اتاق تمساحها؟!
- نچ!
- پس کجا؟
- اتاق تمساحها
- من که اتاق تمساحها رُ گفتم!
- دوست داشتم این رُ از زبون خودم هم بشنوی
پ.ن. این نوشته همچنین برای این بود که پیش از اینکه مهران مدیری بمیرد گفته باشم که چهقدر دوست داشتنیست و چهقدر دوستاش دارم و از او سپاسگزاری کرده باشم بهخاطر همهی حسهای خوبی که تابهحال بهمن داده است. به خدایاش میسپارم.