the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

** زبان امروز **

سلام چی کارا می‌کنید؟
امروز می‌خوام در مورد تلفظ آمریکایی‌ی چند کلمه‌ی زیر سخن بگم البته فکر می‌کنم قبلن گفتم ولی اشکال نداره یه بار دیگه هم می‌گم چون خیلی بامزه‌س.

به این واژه‌ها نگاه کنید:
certain
curtain
mountain
written
button
Britain
Clinton
sentence
important

در همه‌ی کلمه‌های بالا صدای n بعد از t شنیده می‌شود. در این جور مواقع صدای t و n را ته گلو باید خفه کرد. برای مثال من written را برای شما می‌گویم.
اول بگویید «ری». حالا مکث کنید (چند میلی ثانیه بمیرید) گلوی خود را ببندید و هوا را با کمی فشار از آن خارج کنید. (شبیه صاف کردن گلو، یا شبیه این‌که هوایی را که در سینه حبس کرده‌اید بخواهید بیرون دهید)
بعد که هوا را آزاد کردید حرف «ن» را بگویید.

بقیه هم به همین راحتی تلفظ می‌شوند. مثلن برای sentence اول بگویید «سن» بعد عملیاتی که گفتم رُ برای ten انجام بدید بعد هم که می‌گید «س»
کارتون Horton hears a who رُ که دیدم هم همین‌جوری بود و Horton همین‌جوری که گفتم تلفظ می‌شد.

** این قانون در مورد فعلی مثل contain اجرا نمی‌شود چون استرس بر روی حرف t قرار دارد و این حرف باید تلفظ شود.

فکر می‌کنم (حدس می‌زنم) این قانون برای صداهای d و n هم اگر پشت سر هم بیایند اجرا می‌شود ولی خفیف‌تر.

student (برای den)
forbidden
hidden

در مورد کلمه‌ی student یک قانون دیگر هم وجود دارد و آن این است که بعضی وقت‌ها اگر حروف nt پشت سر هم بیایند حرف t یا تلفظ نمی‌شود (و یا خفیف بیان می‌شود). پس در کلمه‌ی student حرف t را نباید آخر کلمه تلفظ کنیم.

چند مثال دیگر از جاهایی که t پس از n می‌آید و تلفظ نمی‌شود
department
restaurant
twenty
international
internet
recent
I don'(t) know

اگر فکر می‌کنید چیزهایی که در زبان امروز می‌گویم باعث گمراهی دیگران می‌شود بسیار لطف می‌کنید که مرا آگاه کنید

محصولِ ۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دو دستگی

آدم‌ها دو دسته‌اند. یه دقیقه بذارید حواس‌ام رُ جمع کنم ببینم چی می‌خوام بگم چون خیلی خواب‌ام می‌آد
خب همه‌تون می‌دونید که سطح سواد و فهم و شعور همه‌ی آدم‌ها با هم دیگه یکی نیست. البته عجیب هم نیست و خیلی طبیعیه. مثلن سطح فهم و شعور یه بچه‌ی پنج ساله با یه بچه‌ی دوازده ساله با یه پیرزن هشتاد ساله فرق می‌کنه دیگه. پس اصولن کم‌فهم بودن الزامن چیز بدی نیست. بعضی آدم‌ها که رشد می‌کنن و قد می‌کشن فهم‌شون هم بالاتر می‌ره. خب این هم طبیعیه دیگه هیچ افتخاری هم نداره. اما بعضی آدم‌ها که سن‌شون بالا می‌ره فهم‌شون به اندازه‌ی سن‌شون بالا نمی‌ره و این هم اصلن چیز بدی نیست اتفاقن. مثلن شما ممکنه یه پسر بیست ساله رُ ببینید که به اندازه‌ی یه پسر سیزده ساله به مسایل اطراف‌اش نگاه و فکر می‌کنه. ممکنه فکر کنید من قصد دارم در مورد یه سری آدم بی‌شعور صحبت کنم و اون‌ها رُ مسخره کنم ولی اصلن همچین کاری نمی‌خوام بکنم.

شما وقتی به یه بچه‌ی پنج ساله نگاه می‌کنید می‌بینید که این بچه شاده و داره می‌خنده و بازی می‌کنه و کلاس کاراته می‌ره. خب همه‌ی این‌ها به‌خاطر اینه که یه بچه‌ی پنج ساله واقعن چیز خاصی براش مهم نیست و به چیز زیادی فکر نمی‌کنه.
گاهی هم یه آدم نسبتن سن و سال دار رُ می‌بینید که شاده و می‌خنده و منتظر بازی بعدی استقلال پرسپولیسه و بچه‌ش هم کلاس کاراته می‌ره. این هم به‌خاطر اینه که چیزهای زیادی توی این دنیا وجود نداره که این آدم فکر کنه مجبوره به‌شون فکر کنه.

در واقع آدم‌هایی که به هیچ چیزی فکر نمی‌کنند زندگی آرمانی کسانی رُ دارند که می‌خوان با فکر کردن به اون زندگی دست پیدا کنن. هر چی بیش‌تر فکر می‌کنن هم بیش‌تر افسرده می‌شن

یه نفر [این‌جا] نقل قولی نوشته بود:
«خوشحال بودن و یا نبودن، ربطی به این ندارد که چه داری و چه نداری،
که هستی و کجا هستی و یا چه می کنی،
آنچه تو را خوشحال و یا ناراحت می کند،
آن چیزی است که تو به آن می اندیشی.»

خوب که فکر می‌کنم می‌بینم به‌تره جمله‌ی بالا این‌جوری اصلاح بشه:
«آنچه تو را خوشحال می‌کند آن چیزی است که به آن نمی‌اندیشی»

محصولِ ۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دوچرخه سواری

kspin امروز به‌ام زنگ زد گفت برو ببین چی نوشتم تو وبلاگ‌ام. رفتم دیدم توی یه بازی [شرکت کرده] که هر کی باید خاطره‌ی خودش رُ از دوچرخه‌سواری بنویسه. k آخر پست‌اش به‌صورت غیر مستقیم از من هم خواسته که توی این بازی شرکت کنم.

خب، می‌دونی k، من دقیقن یادم نمی‌آد اولین باری که سوار دوچرخه شدم چه‌جوری بود. بابای من هم مثل مامان تو همیشه یه دوربین همراش نبود که یه عکس ازم بگیره. من یه دوچرخه داشتم که چرخ جلویی‌اش سفید بود و چرخ عقبی‌اش سیاه بود. برای همین همه من رُ مسخره می‌کردند. مامان‌ام هم کسایی که دوچرخه‌ام رُ مسخره می‌کردند مسخره می‌کرد. اما من به مامانم می‌گفتم کاری‌شون نداشته باش برام مهم نیست چی می‌گن. اما واقعن برام مهم بود. برای این‌که مامان‌ام ناراحت نشه می‌گفتم برام مهم نیست.
یه دفه با سرعت از یه سربالایی پایین می‌اومدم، اما ترمز نمی‌گرفت هر کاری می‌کردم. با پام هم نمی‌تونستم دوچرخه رُ نگه دارم. داشتم با سرعت می‌رفتم توی یه ماشین. اما وقتی به ماشین رسیدم سر دوچرخه پیچید و کنار ماشین خوردم زمین. بلند شدم خودم رُ تمیز کردم. به راننده گفتم ببخشید و رفتم. اون راننده حالا خیلی وقته که مُرده. شما هم اگر فکر می‌کنید دعوت هستید دعوت هستید

So what are your bike memories? I’m not going to tag anyone, but it’s to promote a good cause, so come on and share some stories with me! And don’t worry, you don’t need to add the embarrassing photos if you don’t want to!

زندان

دیشب خواب حضرت یوسف رُ دیدم. رفته بودم یه زندان تاریک. یه گوشه بی‌حرکت دراز کشیده بود. آروم رفتم کنارش نشستم. چشاش بسته بود. ازش خون زیادی رفته بود. به نظرم رگ‌اش رُ زده بودند، شاید هم به‌خاطر این‌که هر چه‌قدر صبر کرده بود خوابی ندیده بود که تعبیرش آزادی از اون زندان باشه، خودش این کار رُ کرده بود
دست‌ام رُ گذاشت‌ام روی پیشونی‌اش، داغ بود، فکر کردم زنده‌اس هنوز. دست کشیدم روی موهاش، صداش کردم، یوسف... انگار که از خواب بیدار شده باشه، خودش رُ جمع کرد، شروع کرد به لرزیدن، گفت سرده، سردمه، این‌جا خیلی سرده
دوباره دست کشیدم رو موهاش، گفتم آروم باش، بخواب، حالا دیگه تو مُردی
آروم شد، دوباره خواب‌اش برد

دریا

این عکس رُ توی فلیکر پیدا کردم. خیلی قشنگه! من رُ یاد وقتی می‌ندازه که می‌رفتیم دریا. توی جاده همه جا از اینا آویزون بود. بعد کم کم دریا پیدا می‌شد. هوا گرم بود. پوست می‌نداختم همیشه



محصولِ ۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

سفارت

دیشب خواب دیدم سفارت ترکیه توی آمریکا تعطیل شده و دانشجوهای آمریکایی که می‌خوان برن ترکیه درس بخونن همه مجبور هستند بیان از سفارت ترکیه توی ایران ویزا بگیرن. من هم جلوی سفارت یه عکاسی داشتم که هر کس عکس‌اش مناسب نبود راهنمایی‌اش می‌کردن می‌اومد پیش من براش عکس ویزا می‌گرفتم. دیگه ان‌قدر با این آمریکایی‌ها حرف زده بودم زبان‌ام خوب شده بود و بعدازظهرها می‌رفتم این‌ور اون‌ور خصوصی درس می‌دادم. بیش‌تر کسایی که می‌اومدن پیش‌ام خیلی استرس داشتن و ازم راهنمایی می‌خواستن که مصاحبه چه جوریه و این‌جور حرفا. منم به‌شون دلداری می‌دادم و می‌گفتم نگران نباشید راحت‌تر از چیزیه که فکر می‌کنید (همین‌جوری از خودم یه چیزی می‌گفتم چون اصلن نمی‌دونستم منظورشون از مصاحبه چیه). کسایی که مصاحبه می‌کنند دو نفر هستند. یکی‌شون یه خانم چادریه و یکی‌شون هم یه بندرعباسیه؛ می‌شه گفت سیاه‌پوسته تقریبن. شما سعی کنید برید پیش اون خانوم چادریه چون خیلی مهربونه و راحت به‌تون ویزا می‌ده.

محصولِ ۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

Thank God

یه نفر به طرز با مزه‌ای ازم تشکر کرده بود
[ببینید]
خیلی خندیدم. به‌نظرم این تشکر همون چیزی بود که همیشه دوست داشتم به خدا بگم. فرستادم براش

خدایا این تشکر هیچ ربطی به آینده‌ی نامعلوم من نداره
فقط به خاطره گذشته‌ی خوب و زیبایی بود که هر روزش رُ دوست داشتم

محصولِ ۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

پهلوانان نمی‌میرند (۱)

این زن خشن‌تر از اونه که نتونه فردا رُ تعطیل اعلام کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه با یه حرکت چشم، همه‌ی مردای شهر رُ عاشق خودش کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه بدون اشک گریه کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه مستقیم تو چشای خورشید نگاه کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه چهارده تا بچه‌ای که حالا دیگه برای خودشون یه پا جراح مغز شدن رُ تحویل جامعه بده
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه خارج از هر ایستگاهی، خودش رُ از پنجره‌ی اتوبوس به بیرون پرتاب کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه بدون این‌که بلال بخوره، یه چیزی لای دندوناش گیر کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه بدون سطل آب، نقش کُزت رُ بازی کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه بدون پاره شدن لباس‌اش، نقش حضرت یوسف رُ بازی کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه بدون لباس داوری، همه‌ی بازی‌های شهر رُ قضاوت کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه یه دقیقه توی هر ورزشگاهی، سکوت اعلام کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه یه نجات غریق رُ توی هر استخری غرق کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه با یه حرکت دست، اقتصاد آمریکا رُ لجن‌مال کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه بدون این‌که مریض باشه، توی هر بیمارستانی قلب‌اش رُ مجانی عمل کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه هم‌زمان، به همه‌ی خواستگاراش جواب مثبت بده
این زن خشن‌تر از اونه که هر وقت به آسمون نگاه کرد، ماه رُ کامل نبینه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه فی‌الیوم، خرید و فروش تنباکو رُ حرام اعلام کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه بدون این‌که حتا یه قطره بارون هم بباره، همه‌ی مردمی رُ که برای دعای بارون به بیابون رفته بودند رُ راضی به خونه‌هاشون برگردونه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه بدون این‌که کرواتی زده باشه، فقط با تقلید صدای شجریان هر ماه یه کنسرت برگزار کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه فردا صبح بدون این‌که با کسی کار خاصی داشته باشه، همه‌ی مردم رُ توی میدون شهر جمع کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه هر وقت دل‌اش خواست، از لای ابرا به مردم شهر که حالا دیگه اندازه‌ی مورچه هستن نگاه کنه
این زن خشن‌تر از اونه که نتونه بدون این‌که آدم خوبی باشه، از همه‌ی مردم شهر التماس دعا داشته باشه

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.