the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۳ بهمن ۴, شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

رازِ شاتر

یکی از چیزهایی که هروقت توی صفِ نونوایی ایستاده‌ام دیده‌ام اینه که شاترهای نونوایی‌های بربری همیشه دارند به ترکی با هم صحبت می‌کنند و جوری هم صحبت می‌کنند که همیشه حداقل یکی‌شون در حال صحبت کردنه. من همیشه فکر می‌کردم که این شاترها با هم‌دیگه صحبت می‌کنند. اما امروز که در صف ایستاده بودم متوجه نکته‌ی عجیبی شدم. من متوجه شدم که شاترها با خودشون صحبت می‌کنند، نه با هم‌دیگه! اما چون هیچ‌وقت هم‌زمان با هم‌دیگه صحبت نمی‌کنند آدم فکر می‌کنه این‌ها با هم صحبت می‌کنند. امروز دیدم کسی که شونه‌ها رُ آماده می‌کرد چند دقیقه‌ای حرف زد. بعد سکوت کرد و ده ثانیه بعد، نونوایی که خمیرها رُ توی تنور می‌گذاشت شروع کرد به صحبت کردن. من فکر می‌کنم نونواها از نیروی ماوراء‌الطبیعه هم بهره می‌برند. چون به محضِ این‌که متوجهِ این موضوع شدم، نونوایی که با چوبِ چهارمتری‌اش خمیر داخل تنور می‌گذاشت مکثی کرد، آروم سرش رُ برگردوند و جوری به من نگاه کرد که انگار از رازِ هزاران ساله‌ای پرده برداشته باشم. من ترکی بلد نیستم، اما حالا که کنجکاوی‌ام بیش‌تر شده، می‌ترسم از کسی که ترکی بلده بپرسم این‌ها چی با خودشون می‌گن. می‌ترسم این‌ها اصلن ترکی حرف نزنند.

شباهت

- این پگاه آهنگرانیه؟
- نه
- پگاه آهنگرانیه ها!
- ممکنه پگاه آهنگرانی باشه، اما اصلن شبیه‌اش نیست

محصولِ ۱۳۹۳ دی ۲۸, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

صف‌های طولانی

» یکی از جمله‌هایی که مردم رُ تشویق به خرید بلیت اعتباری می‌کنه و توی ایستگاه‌های مترو نصب شده اینه: «با استفاده از بلیت‌های اعتباری، وقت خود را با ایستادن در صف خرید بلیت هدر ندهید»

باجه‌های فروش بلیت توی ایستگاه‌های مترو دو جور هستند. یکی‌شون اعتباری می‌فروشه، یکی‌شون غیر اعتباری. قبلن تعداد کسانی که توی صفِ بلیتِ معمولی می‌ایستادند زیاد بود و کسی توی صف بلیتِ اعتباری نمی‌ایستاد. اما حالا برعکس شده. همه توی صفِ بلیتِ اعتباری می‌ایستند.

« توی تلویزیون داشت یه عده دزد رُ نشون می‌داد. زنگِ خونه‌ی مردم رُ می‌زدند، اگر کسی در رُ باز نمی‌کرد می‌فهمیدند کسی خونه نیست و می‌رفتند تو. خبرنگار با یکی از دزدها که چهره‌اش رُ با دست پوشونده بود مصاحبه کرد. ازش پرسید: »از خونه‌ی مردم بیش‌تر چی می‌دزدیدید؟« یارو گفت: »من فقط زنگ می‌زدم، چیزی نمی‌دزدیدم«.

مرتبط: ]ساندیس[

محصولِ ۱۳۹۳ دی ۲۳, سه‌شنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

بر سرِ دو راهی

» یه چیز جالب یه نفر برام تعریف کرد. براتون می‌گم:

یه بار یه مازوخیست به یه سادیست می‌گه: آزارم بده.
سادیست کمی با خودش فکر می‌کنه و می‌گه: نه

» یه سوالی که همیشه برام وجود داشته اینه که تُرک‌ها برای چی می‌گن «یاشاسین آذربایجان». در واقع سوال‌ام اینه که چرا برای بقیه‌ی جاها این اصطلاح وجود نداره؟ مثلن کسی نمی‌گه «زنده باد همدان» یا «زنده باد شیراز» یا «زنده باد کیکیلویه و بویراحمد». دیروز پاسخِ این سوال‌ام رُ از یکی از هم‌وطنانِ آذری زبان گرفتم. اون هم‌وطن به من گفت: «خب برای این‌که بقیه‌ی جاها شهرند، اما آذربایجان یه مملکته».

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.