بهترین شهرت
بهترین حالتِ شُهرت اینه که فقط اونی که باهات عکس میگیره بدونه تو کی هستی
تازه من تجربهی این نوع شهرت در عینِ ناشناخته بودن رو هم دارم. یه سال قبل از اینکه میخواستم کنکور بدم یه جا کنکور آزمایشی میدادم. بعد هر هفته رتبهام جزو ده نفر اول میشد. یه بار اونی که کارنامه صادر میکرد رو توی آموزشگاه دیدم، وقتی اسمام رو فهمید خیلی جالب بود براش. انگار که یه آدم معروفی رو دیده باشه خوشحال شد.
یا مثلن نویسندهی همین وبلاگ. ممکنه شمایی که الان داری این رو میخونی همسایه یا همکار باشی با من، یا دیروز دعوا کرده باشی باهام. ولی اگر بفهمی من ناآرام هستم حتمن خیلی خوشحال میشی نه؟ یا خیلی ناراحت میشی؟ یا اصلن چیزی نمیشی؟ حالا بذارید یه آماری هم بهتون بدم. این وبلاگ در حال حاضر هر پستاش حدود ۵ تا بازدید داره. در نتیجه بیمعنیه که من بهخاطر اینکه کسی اینجا رو بخونه به نوشتن ادامه بدم بعد از ۱۳ سال. اما همونطور که حتمن شما هم میدونید من که برای کسی نمینویسم. فقط برای خودم مینویسم و برای اینکه افکارم یه جایی ثبت بشه. بعضی وقتها که برمیگردم نوشتههای قدیمیِ خودم رو میخونم جالبه برام که طرز فکرم قبلن چی بوده. قبلن داستان بیشتر مینوشتم، ولی الان کمتر حسِ داستان نوشتن بهم دست میده. الان تقریبن مسئلهی حل نشدهای توی ذهنام وجود نداره. یعنی ذهنام درگیرِ سوالِ خاصی نیست. بله، مسئله دارم، بلند مسئله هم هستم، اما حل نشدنشون برام مهم نیست. یک جورهایی تسلیم شدهام و آرزوی خاصی ندارم. فقط مشغول تماشای آدمها و فکر کردن به اوضاع و احوالشون هستم و گاهی شباهتهایی توشون پیدا میکنم. بعد هم اینکه یه زمانی فکر میکردم زیاد خلاق هستم، اما بعد که عصرِ ارتباطات شد و آدمهای بیشتری دیدم فهمیدم اگر آدمها رو بر اساس خلاقیت رتبهبندی کنند من تقریبن از وسط یه کم عقبتر قرار میگیرم توی صف. این هم از خودشناسی. دیگه چی؟ فعلن هیچی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون