the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۵ دی ۱۳, دوشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

خسروِ خوبان

خواب دیدم پادشاه ایران هستم. توی دربار روی تخت از بی‌کفایتی لم داده و خواب‌آلو بودم. ظهر شده بود و حوصله نداشتم نماز بخوانم. چند ماهی بود که حوصله نداشتم. یک پیک برای‌ام آمد از عربستان. یاد نامه‌ای افتادم که دو سال پیش از سوی محمد برای من فرستاده شده بود و من پاره نکرده بودم و اسلام را پذیرفته بودم. نامه‌رسان تعظیم کرد و نامه را تقدیم‌ام کرد. نامه کوتاه بود:

خدمت برادرم خسرو پرویز
با احترام به استحضار می‌رساند جهت قبله از مسجدالاقصی به سوی کعبه تغییر یافته است. به‌پیوست، جهتِ جدیدِ قبله تقدیم می‌گردد.
دوست و پیامبر ختمی مرتبت‌ات، محمد مصطفی (ص)

ورق زدم. توی برگه‌ی پیوست یک پیکان کشیده شده بود به سمتِ پایین و کمی مایل به راست. برگه را برعکس کردم و جهت به سمتِ بالا برگشت. کله‌ام را به سمت چپ چرخاندم، و به کاغذ نگاه کردم. زیرِ چشمی نگاهی به جهتِ پیشینِ قبله که روی دیوار نصب کرده بودم انداختم. باید با جهت جدید عوض می‌کردم‌اش. کاغذ را با دو میخ به دیوار چسباندم، یکی در بالا و یکی هم پایین. وقتی برگشتم که دوباره روی تخت لم دهم یکی از میخ‌ها بر روی زمین افتاد، کاغذ برگشت و جهت قبله صد و هشتاد درجه عوض شد. ناراحت شدم. به سمتِ پنجره دویدم تا از پیکی که نامه را آورده بود جهتِ درستِ چسباندنِ کاغذ بر روی دیوار را بپرسم اما دیگر خیلی دیر شده بود. آن پیک، سوار بر اسب می‌تاخت و در غروبِ غم‌انگیز سرزمینِ ایران، در افق محو می‌شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.