آگاهی در راه است
برزین مهر
ناآرام
ما محصور زمانیم
و من باید، صبور باشم
صبور باش
گذر زمان همه چیز را آشکار میسازد
آگاهی در راه است؛ به آن، خواهی رسید
رسیدم
آنقدر رسیدم که نچیده، افتادم
خیلیها را میشناسم که در حسرت رسیدن، نچیده افتادهاند
غریبهها؟
اما، تو به آگاهی، و با آگاهی خواهی رسید
دستانام خالیست، میفهمی؟ خالیست
میبینم، و میفهمم که دستانات خالیست، اما...
دیدهام کسانی را که بیهیچ (و با هیچ) به همه چیز رسیدهاند و...
آنگاه، آگاهانه افتادهاند، رسیده و، آگاهانه
همهی دارایی من از زندگی، همان هیچ است
انبوهی از ذهنیاتی که قابل انتقال به غیر نیست
با دستانی خالی...
نمیترسم
اما هراس دارم
از دقیقهای
ثانیهای
از آن لحظهای...
که گویند وقت تمام است و
به دارایی دستانام، محاک خورم
[سکوت]
من هیچ ندارم سر بازار قیاس
من آنچه دارم هیچ است که همه چیز من است
مرا ببخش برای دستان خالیام
برای آن ذهنی که هیچ حاصل در کف نمینهد
...
من اسطورهی پندار خویشام
مرورگر آیندهای نیامده
من در خویش گم گشتهام
من، بیخویش گشتهام
[سکوت]
مرا ببخش
به خاطر همهی بیتابیها و بیقراریها
به خاطر همهی آن چیزهای خوبی که دستانام از آنها خالیست
برای دیروزی که گذشت
فردایی که نیامده است
و برای حالی که، من...
پلکهایم بر هم میآیند و...
تمام می...
شو..
م
[سکوت]
آرام باش
دردت آشنا و چهرهات گویای ترس آشکاریست که سالهاست آن را، از همهگان پنهان پنداشتهای
درد، پایان یافته است
رهایش کن
تو آزادی
تنها کافیست خود را، از آنچه در ذهن داری، رها گردانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون