the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۱۵, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

هسته‌ي زردآلو

» ديروز پنجمين سالگرد تولد پدربزرگ بود: مي‌دونم كجايي؛ كم كم بيشتر آشنا مي‌شي. ممكنه بعضي گوشه كنارها رو هنوز نديده باشي. خودم بهت نشون مي‌دم، فقط اگر كمي صبور باشي!
راستي، تو در مورد اون پسربچه چيزي مي‌دوني؟!

» چشم‌هايم بسته هستند و دو هسته در دستم. هسته‌ها را محكم در مشت نگه داشته‌ام. چشم‌هاي بسته الزاما به معني فكر كردن نيستند. فكر كردن كار بيهوده‌ايست. فكر كردن تنها حركت از يك كوچه‌ي بن بست و رسيدن به كوچه‌ي بن بستي ديگر است. هيچ تغيير وضعيت مفيدي با فكر كردن رخ نمي‌دهد. حتي اگر فكر كردن و حل يك مسئله‌ي رياضي، راحتي بيشتري را براي بشر به ارمغان آورد باز هم تغيير وضعيت مثبتي رخ نداده است؛ ما تنها در فكرمان جا‌به‌جا مي‌شويم.
احساس مي‌كنم يك نفر كنارم ايستاده است. چشمانم را باز مي‌كنم. خواهرم است با يك سيني در دست و يك ليوان بزرگ آب طالبي. شيرين است؟! پالوده؟! مزه‌ي زرد آلو و آلو زرد هنوز در دهانم است. احتمالا هسته‌هايي كه در دستم هستند هسته‌ي همين دو ميوه بوده‌اند - هستند.
اما اگر مجبور بوديد فكر كنيد. به نظر مي‌رسد اجبار، توجيه مناسبي براي دست زدن به اعمال بيهوده باشد.

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.