the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ مرداد ۵, پنجشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

فقط يك كلمه

» هر يك ساعت يك‌بار به‌صورت پريوديك از ذهنم دستوري صادر مي‌شه مبني بر پاك كردن همه‌ي محتويات وبلاگ. ولي دلم رضا نمي‌ده. دلم مي‌گه پس از حالا به بعد اين همه چرت و پرت رو كجا مي‌خواهي بنويسي؟ فكر كنم منظور از سفر ذهن به دل همين باشه. رها شدن از ذهن.

+ وقتي مي‌دوني كه با يك كلمه مي‌توني همه چيز رو به هم بزني، يه چيزي بگي كه هيچ كس چيزي نفهمه، يه چيزي كه گفتنش باعث بشه همه سردرد بگيرن، خُب پس ديگه چه اهميتي داره؟! بگذار ديگران هرچي مي‌خوان بگن؛ كافيه كه تو هم فقط يك كلمه بگي! :)

» من اين رو مي‌گيرم بالا تو هم بكش پايين. باشه؟ من اين سر تُشك رو مي‌گيرم بالا تو هم ملافه رو بكش روش. خُب؟

››› من به اندازه‌ي پالايشگاه تهران ارزش دارم؛ اگر بتوانم آن را با خاك يكسان كنم

+ خواهرم پارسال يك كارت اينترنت 30 ساعته به من داد. فكر مي‌كنم تا حالا يه 3000 ساعتي از اين كارت استفاده كرده باشم. اين هم روزي تمام شود.

›› احترام بگذاريد! شيخ سعدي وارد مي‌شوند:

طريق درويشان ذكر است و شُكر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توكّل و تسليم و تحمّل
هركه بدين صفت‌ها موصوف است به‌حقيقت درويش است اگرچه در قباست
اما هرزه‌گويِ بي‌نمازِ هواپرستِ هوس‌باز كه روزها به شب آرد در بند شهوت و شب‌ها به روز كند در خواب غفلت؛ بخورد هرچه در ميان آيد و بگويد هرچه بر زبان آيد، رندست اگرچه در عباست

آرين(2)
"بازرس‌هاي آموزش و پرورش معلم‌هاي خاصي هستند. آن‌ها درس نمي‌دهند، ادب مي‌كنند. شاگردهاي‌شان ساير معلم‌ها هستند. بازرس‌ها به آن‌ها نمره مي‌دهند، نصيحت مي‌كنند و نقش مترسك را بازي مي‌كنند. بازرس به خانه‌ي آرين آمد. به شيشه‌ي آشپزخانه زد، طبل با صورتي سياه، حاصل يك آزمايش شيمي ناموفق، در را به روي او باز كرد. اين‌جا مشكل دوتا مي‌شود: چرا طبل ديگر به مدرسه نمي‌رود؟ چرا آقاي آرمان ديگر درس نمي‌دهد؟ مشكل اول به‌سرعت حل شد. طبل توضيح داد كه در خانه همان درس‌ها را به او آموخته‌اند. به نحوي بهتر و شروع به صحبت درباره‌ي منطق در فلسفه‌ي ارسطو و شكوه در فلسفه‌ي پاسكال كرد. بازرس هراسان سراغ آقاي آرمان را گرفت. طبل با انگشتش به سقف اشاره كرد. بازرس آقاي آرمان و آرين را در خواب، خُرخُركنان و خوشبخت، چسبيده به سقف ديد. بازرس به اتاقش در هتل برگشت. كامپيوتر دستي‌اش را به برق زد و گزارشش را تايپ كرد. آقاي آرمان از يك ماه پيش به خواب رفته است. آقاي آرمان از يك ماه پيش عاشق شده است. آقاي آرمان از يك ماه پيش پرواز مي‌كند. نه خواب، نه عشق، نه پرواز، هيچ‌يك دليل موجهي براي غيبت نيست، من تقاضاي اخراج فوري آقاي آرمان را دارم."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.