براي مادر
دقايقی بيش از لحظات آغازين شب نگذشته است كه سيمای خورشيد در سكوت و تاريكی، گوشهی آسمان ظاهر ميشود.
همه خواباند و شب با آن دل سياهاش تنها كسیست كه به خورشيد خوشآمد ميگويد و او را به ديدار از تاريكی خويش فرا میخواند.
اگر میدانستم بدون من اينگونه اسير تاريكی میشوی، هيچگاه تركت نمیگفتم - تنهايت نمیگذاشتم.
زمين از گريهی مادر بيدار میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون