the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ تیر ۲۵, یکشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

دليلي بر بودنم

سالِ بعضي‏ها به جاي اول فروردين از يك تاريخ ديگه شروع مي‏شه. اين تاريخ ممكنه تاريخ روز تولد آدم، تاريخ بيست و پنج تيرماه يا تاريخ ديگه‌اي باشه كه هرسال مي‌تونه تكرار بشه و كمك كنه تا از ياد نبريم كه يك سال ديگه هم گذشت! كه حواست باشه! يا در مورد من: كه خوشحال باش، يك سال ديگه هم خيلي سريع، حتي سريع‌تر از سريع‌ترين چشم به هم زدن دنيا از [دليل بودنت] گذشت! اين تاريخ هر تاريخي باشه مهم نيست؛ مهم اينه كه هر روزي هست، مي‌تونه تاريخ دوباره‌اي براي روز تولدمون باشه :)

هر چي فكر مي‌كنم مي‌بينم هيچ‌كدوم از چيزهايي كه در طول اين يك سال نوشتم به اندازه "دستمال صورتي" قشنگ نبود. و اين رو هم خوب مي‌دونم كه هيچ‌كدوم از شما چيزي از اين مطلب نفهميديد. و يك چيز ديگه هم واضحه، اينكه تمام وجود من در همين سه پيرزن خلاصه شده، و اينكه تمام اين ماجرا رو در خواب ديده بودم، و اينكه اين سه پيرزن واقعا نمي‌دونند كه در يك ساختمون زندگي مي‌كنند و همسايه‌ي هميشگي هم هستند:

"سه تا پيرزن بودند كه در يك ساختمون زرد رنگ زندگي مي‌كردند، اما هر كدوم از اونها فكر مي‌كرد كه تنها پيرزني هست كه توي اون ساختمون زندگي مي كنه. يك روز صبح، وقتي خورشيد بالا مي‌اومد، پيرزن طبقه‌ي اول پنجره رو باز كرد، يك نفس عميق كشيد و با ظرفي كه در دست داشت به گلدون روي لبه‌ي پنجره آب داد. پيرزن طبقه‌ي دوم هم كه اون روز صبح قصد خودكشي داشت، پنجره رو باز كرد و قناري‌ش رو از قفس آزاد كرد. پيرزن طبقه‌ي سوم هم در پنجره رو باز كرد و دستمال صورتي و گلدوزي شده‌ي قشنگي رو كه تازه شسته بود از پنجره بيرون گرفت تا باد اون رو خشك كنه. اما دستمال از دست پيرزن رها شد و باد اون رو با خود برد.
دستمال و قناري هر لحظه دورتر مي‌شدند. باد خنكي كه مي‌وزيد به هر سه پيرزن احساس خوبي مي‌داد"

توي اين يك سالي كه گذشت شرايط محيطي هيچ فرقي نكرد. اما من فرق كردم. يكي ديگه شدم. فقط مي‏ترسم كه در اين يكي ديگر شدن بي حس هم شده باشم. حسي كه بعضي وقت‌ها باعث مي‌شد از كنار هر چيزي خيلي راحت و بي‌تفاوت عبور نكنم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.