این قامتِ ایستاده در برابرِ آینه آیا، به راستی منام؟
دکارت اومد با خودش یه فرضی کرد. گفت من فرض میکنم هیچ چیزی وجود نداره. اما دستِکم همین فرضی که الان میکنم وجود داره. پس من هم وجود دارم، چون من دارم این فرض رُ میکنم. و اینجوری بود که وجودِ خودش رُ اثبات کرد و گفت: «میاندیشم، پس هستم.»
اما قدمِ بعدی این بود که وجودِ دیگران رُ هم اثبات کنه، و ثابت کنه که دیگران خواب و خیال نیستند. دکارت در زمینهی اثباتِ وجودِ جهانِ خارج دست به حرکتِ عجیبی زده، و فرض کرده خدا وجود داره. یعنی برای اینکه اثبات کنه غیر از خودش چیزِ دیگهای وجود داره، اول فرض کرده که خدا وجود داره و گفته:
«وقتی عقل چیزی را به طور واضح و متمایز شناخت، این شناخت باید ضرورتن درست باشد؛ چرا که خداوند نه مرا فریب میدهد و نیز روا نمیدارد که من درباره جهان و چیستی آن فریب بخورم. فریبکاری از عجز و نقص سرچشمه میگیرد. بنابراین هرچه را با عقل خود درک کنیم، حتماً صحیح است و یکی از اموری را که با عقل مییابیم، وجود واقعیِ جهان خارج میباشد. بهطور خلاصه تمام تصورات در انسان باید معلول چیزی در خارج باشند پس جهان خارج به عنوان علت تصورات، اثبات میشود.»
خب من دقیق نمیدونم دکارت وجودِ خدا رُ چهطوری اثبات کرده، اما به هرحال نتیجهگیریِ بالا اگر واقعن توسط دکارت انجام شده باشه بهنظرم نادرست میرسه چونکه خدا هم جزوِ جهانِ خارجه و با فرضِ وجودِ جهانِ خارج نمیشه وجودِ جهانِ خارج رُ اثبات کرد.
حالا چیزی که چند وقته دارم بهش فکر میکنم یه راهیه که اثبات کنم جهانِ خارج وجود داره. در این مورد دو تا چیز به ذهنام میرسه که زیاد قابل استناد نیستند. یکی اینکه آدم چیزهای تازه یاد میگیره. یا چیزهایی هست که آدم نمیدونه. مثلن من وقتی دو نفر خارجی رُ میبینم که به یه زبونِ دیگه حرف میزنند و من زبونِ اونها رُ نمیفهمم، آیا این میتونه دلیلِ این باشه که چیزی خارج از فهم و ادراکِ من وجود داره؟ این مسئله رُ میشه با این استدلال رد کرد که اون دو نفر ساختهی ذهنِ خودِ من هستند، و حرف زدنشون هم یا بیمعنیه، یا اینکه معنی داره، ولی این معنی در پسِ ناخودآگاهِ ذهنِ من دفن شده و فعلن آگاهی نسبت به اون وجود نداره.
استدلالِ دومی هم که در موردِ جهانِ خارج به ذهنام میرسه مسئلهی تصادف و مرگه. با خودم فکر میکنم آدمی که میل به جاودانگی داره، چهطور ممکنه مرگِ ناگهانی توسطِ ذهناش ساخته بشه و بمیره. اما دو تا نکته این مسئله رُ رد میکنه. اول اینکه ذهنِ من همیشه تصادف و مرگِ ناگهانی رُ برای دیگران ساخته، و هیچوقت برای خودش چنین چیزی نمیسازه. نکتهی دوم اینکه من در خواب هم خوابِ مرگ دیدهام. یعنی دیدهام که مثلن از بلندی پرت میشم و میمیرم، یا زلزله میآد و میمیرم. پس اگر خوابهای من ساختگی باشند و من در خواب برای خودم حوادثِ مرگبار بسازم، توی بیداری هم که شاید یک خواب باشه میتونم برای خودم مرگ بسازم و بمیرم.
خلاصه که هنوز دلیلی پیدا نکردهام که ثابت کنه جهانِ خارج وجودِ واقعی داره و تا وقتی که چنین دلیلی پیدا کنم، به خودم و ذهنام به خاطرِ ساختنِ این همه مزه و بو و صدا و تیک تیکِ ساعت و آسمون و زمین و ستارهها آفرین میگم! آفرین!
یه نکتهی جالب اینکه تا وقتی ثابت نکنم جهانِ خارج وجود داره، دکارت هم خودم هستم! یعنی دکارت هم ساختهی ذهنِ منه، و جملههای دکارت رُ هم خودم گفتهام...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون