the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۵ مهر ۱۴, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

محمد

» ببخشيد كه خاطراتي كه قرار بود از جنگ تعريف كنم بيشتر از يك كم داره به تأخير مي‌افته. اگر خدا بخواهد به زودي.

» آدم‌هايي كه نمازجمعه مي‌روند از دو حال خارج نيستند:
يا سرباز هستند يا عتيقه

» اين‌دفعه **زبان امروز** نداريم. فقط چون وقت نكردم بنويسم.

» محمد عزيز هم شروع به وبلاگ نوشتن كرد (سفر بازگشت)
وقتي فكرش رو مي‌كنم كه محمد سفر بازگشت رو شروع كرده، خيلي به‌ش حسوديم مي‌شه :(
در شماره‌ي اول مي‌خوانيم:
"در اين شب مه گرفته كه حتي فاصله چند قدمي هم پيدا نيست، به انتهاي جاده نگاه مي كنم تا بلكه اثري اميد‌بخش از انتها، از محبوب ببينم كه توان پاهايم و توشه راهم باشد، هر چند كوچك، هر چند مبهم و نا پيدا. چيزي پيدا نيست اما من مي بينم. آن دور ها در ذهنم چيزي مي‌بينم كه به من اميد مي دهد. خودم را مي بينم كه به مقصد رسيده و چهره اي كه در آن آرامش موج مي‌زند و لبخندي با صداقت از دل با نگاهي غريب و دلنشين، كه زمزمه مي كند و مرا مي خواند: برگرد."

+ بيرون داره نم نم بارون مي‌آد :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.