محمد
» ببخشيد كه خاطراتي كه قرار بود از جنگ تعريف كنم بيشتر از يك كم داره به تأخير ميافته. اگر خدا بخواهد به زودي.
» آدمهايي كه نمازجمعه ميروند از دو حال خارج نيستند:
يا سرباز هستند يا عتيقه
» ايندفعه **زبان امروز** نداريم. فقط چون وقت نكردم بنويسم.
» محمد عزيز هم شروع به وبلاگ نوشتن كرد (سفر بازگشت)
وقتي فكرش رو ميكنم كه محمد سفر بازگشت رو شروع كرده، خيلي بهش حسوديم ميشه :(
در شمارهي اول ميخوانيم:
"در اين شب مه گرفته كه حتي فاصله چند قدمي هم پيدا نيست، به انتهاي جاده نگاه مي كنم تا بلكه اثري اميدبخش از انتها، از محبوب ببينم كه توان پاهايم و توشه راهم باشد، هر چند كوچك، هر چند مبهم و نا پيدا. چيزي پيدا نيست اما من مي بينم. آن دور ها در ذهنم چيزي ميبينم كه به من اميد مي دهد. خودم را مي بينم كه به مقصد رسيده و چهره اي كه در آن آرامش موج ميزند و لبخندي با صداقت از دل با نگاهي غريب و دلنشين، كه زمزمه مي كند و مرا مي خواند: برگرد."
+ بيرون داره نم نم بارون ميآد :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون