the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۹۵ اردیبهشت ۱, چهارشنبه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

به قدرِ کفایت

امروز سوار تاکسی شده بودیم. راننده با خانم‌اش بود. داشت می‌رفت اسلام‌شهر ما رُ هم چون به مسیرش می‌خوردیم سوار کرد. وسط راه ازش خواستم اگر براش فرقی نداره از یه مسیر دیگه بره. اون بنده خدا هم قبول کرد. قبل از پیاده شدن اما گفتگوی عجیبی بینِ ما در گرفت:

من: خیلی ممنون. چه قدر شد؟
راننده: نمی‌دونم، هر چه قدر دادی.
من: بفرمایید (یه پنج هزار تومنی دادم)
راننده نگاهی به پشت و روی اسکناس انداخت و بعد از کمی مکث با صدای آروم پرسید: کم نیست؟
من: اووم... فکر می‌کنم کافی باشه
راننده: باشه (باشه نخواستیم)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.