انسان، حیوان، خام و احمقانه
راستاش در نوشتن یا ننوشتن مطلب زیر دو دل بودم. نمیدونستم که آیا خوبه شما با خوی حیوانی من آشنا بشید یا نه. برای همین دست نگه داشته بودم. تا اینکه در همین دو سه روزی که گذشت بهطور اتفاقی با چندین مطلب مرتبط با چیزی که توی ذهنام بود برخورد کردم. به دو تا از اونها آخر این نوشته لینک دادم:
«دوست دارید هر وقت که دلتان خواست هر جا که هستید دراز بکشید و بخوابید؟ دوست دارید هرچیزی را که دیدید اگر خوشمزه بود بخورید؟ دوست دارید هر جا که دلتان خواست جلوی چشم دیگران بدون هیچ رودربایستی بکشید پایین و برینید؟ خوب نبود اگر میتوانستید در کوچه و خیابان با هرکسی که دوست داشتید گشنی کنید؟ دوست داشتید بههرجایی که میخواستید میرفتید و کسی جلویتان را نمیگرفت؟
فکر میکنم هر آدم نرمالی (تعریف آدم نرمال: آدمی که همهی این چیزهایی که گفتم را دوست داشته باشد) همهی این چیزهایی را که گفتم دوست داشته باشد.
اما ما آدمها که خود را هوشمندترین موجودات روی زمین میدانیم برای چه انقدر تلاش میکنیم؟ برای اینکه دوست داریم وقتی به همهی آرزوهایمان رسیدیم تازه مانند یک حیوان باشیم؟»
شاید کمی خام و احمقانه به نظر برسه. ولی در مورد خودم میگم. من اگر میتونستم مثل یک حیوون زندگی کنم دیگه هیچ آرزویی نداشتم. هیچ آرزویی! باسهی خودم هم کمی عجیب و جالبه. واقعن ما انسانها دنبال چی هستیم؟
[پیوند ۱] - [پیوند ۲]