خوره
من از همه اونایی که نشستن ببینن کی این تتمهی عمرشون به ته میرسه و آغوش نیمه بازشون رو واسه مرگ مهیا کردن، حقیرانه التماس دعا دارم. نمیخوام شعاری باشه والا میگفتم: به پاخیزید. اما واقعیت اینه که سنام و شرایط روحیم هم دیگه چنین رویکردهایی رُ برنمیتابه، هیجان برام خوب نیست. از آخرین باری که گفتم به پاخیزید لااقل بیست سالی میگذره، اونوقتا که دشمن چشم توو چشم بود و هر سرباز پرچمی افراشته، یادش بخیر، کربلای جبههها یادش بخیر. بعد اون دیگه با همچون صلابتی پیش نیومد که تقاضای بهپاخاستن داشته باشم، حداکثر پیش اومده باشه به ضرورتی گفته باشم: داداش پا شو، نیم ساعته رفتی اون توو، د بیا بیرون، ریخت، د لامصب ریخت، پاشو... سن که میره بالا آدم محتاطتر میشه و بیتفاوتتر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خیلی ممنون که میخوای یه چیزی بگی، حتا اگر میخوای فحش هم بدی خیلی ممنون