the sad story of finding my lost curiosities over the years

محصولِ ۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه
هزینه‌ی ساخت: ۲۵ میلیون دلار

عقاید یک بندباز

دیگه نیاز به تشویق‌تون ندارم. صدای کف زدناتون داره آزارم می‌ده. لذتی که از کف زدن نصیب شما شده از این‌همه تشویق نصیب من نشده. من کاری رُ بلدم که شماها بلد نیستین، قادر به انجامش نیستین، اما این داره فرصت انجام کارایی که شما بلدین و من هم توانایی انجامش رُ دارم ازم می‌گیره. راه رفتن رو ریسمانی به این نازکی کمتر از معجزه است؟ من دارم معجزه می‌کنم، و شما سرگرم می‌شید، از معجزه‌ی من سرگرم می‌شید. من معجزه می‌کنم، سال‌هاست که هر روز درست همین موقع‌ها دارم معجزه می‌کنم. تشویق می‌کنین اما ایمان نمیارین. کدوم‌تون می‌تونین فقط با یک پا -اینجوری- روی طنابی به این نازکی برقصین؟
من بی‌اعتنا به اطراف، ادامه دادن رُ از بندبازی یاد گرفتم و این دلهره‌ی لعنتی رُ ازش به ارث بردم. زندگی اما اصلا شبیه راه رفتن روی بند نیست، من زندگی کردن بلد نیستم. من فقط می‌تونم معجزه کنم. زندگی به این معجزه‌ی تکراری نیاز نداره.

واسه‌ی بندباز با سر فرود اومدن توو اوج مردنه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خیلی ممنون که می‌خوای یه چیزی بگی، حتا اگر می‌خوای فحش هم بدی خیلی ممنون

قدیمی

به معتادها

خودتون انتخاب کنید شلاق چند دهم بزنم؟ پنج دهم داریم. هفت دهم هم داریم که البته دردش بیش‌تره [بچه به شدت ترسیده و قاچ خربزه از دست‌اش می‌افت...

ناآرام

ناآرام

خوراک

آمار

نوشته‌های بیش‌تر دیده شده

دوست داشتنی

گذشتگان

پیوندها

جستجوی این وبلاگ

تماس

naaraamblog dar yahoo dat kam
Powered By Blogger
Add to Google
با پشتیبانی Blogger.